جدول جو
جدول جو

معنی کنتاءه - جستجوی لغت در جدول جو

کنتاءه
(کِ تَ ءَ)
از ’ک ت ء’ گیاهی است مانند جرجیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرتاسه
تصویر کرتاسه
دورۀ سوم از دوران دوم زمین شناسی (مزوزوئیک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنتاکت
تصویر کنتاکت
برخورد، کشمکش، در علم الکتریک عامل هدایت جریان در دوشاخه، کلید، سرپیچ و مانند آن، اتصالی، در هنر عکاسی چاپ تصویر به روش تماس مستقیم فیلم با کاغذ حساس یا فیلم خام، در هنر عکاسی تصویری که به این طریق تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجاره
تصویر کنجاره
کنجار، برای مثال رفته ست پاک روغن از این زیتون / جز دانه نیست مانده و کنجاره (ناصرخسرو - ۲۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
(کَمْ بَ)
نام شهری است به هندوستان و ازوی نعلین خیزد که به همه جهان ببرند. (حدود العالم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در نخبهالدهر دمشقی این کلمه به صورت کنبایت و کنبایه آمده در صفحۀ 117 آرد: ’و به کوهی از کوههای کنبایت چشمه ای است که آن را عین العتاب نامند هرکس که از آن بنوشد تمام موهایش می ریزد و موهای غیر سیاه از وی برآید...’ و در صفحه 152 آرد: ’... و هناک آخر حدود بحر فارس ثم یمر السواحل من طوران الی سیراف الی المند الی بلاد السند و مهران الی المنیبار الی کنبایه الی صومنات...’ و باز در همین صفحه آرد: ’... و یلی هذه القطعه قطعه من جنوب البحر الهندی تسمی بحر سرندیب و بحرالراهون... و یلی ذلک بشمال البحر قطعه تسمی بحر کنبایه منسوبه الی مدینه بساحل البحر الشمالی...’. و رجوع به نخبهالدهر دمشقی چ لایپزیک ص 117 و 152 و فهرست اعلام همین کتاب شود. در نزهه القلوب این کلمه به صورت کنبایط و در ذیل کنباید و کنبایت ضبط شده و چنین آرد: کنبایط و گجرات و مرغ و ماه از اقلیم دویم است... و گجرات و کنبایط هر یک هفتادهزار پاره ده و توابع دارد. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 262- 263). و رجوع به ماللهند بیرونی ص 102 و تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 434 و کنبایت و کنبانیه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
قریه ای است بین ری و ساوه و قسطانی بدانجا منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
کستنه. ظاهراً از کلمه لاتینی کستانه مأخوذ است. شاه بلوط. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ رَ)
دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل است که 111 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَءْلْ)
از ’ک ت ل’ کوتاه و نون زائد است. (منتهی الارب) (از تاج العروس ج 8 ص 94) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). کوتاه قامت. (آنندراج). کوتاه قامت و قصیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
ماهی است کوهان دار. (منتهی الارب). یک قسم ماهی که دارای کوهان است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
مکان و مأوای خروسان و آن به منزلۀ آشیانه مرغان دیگر را بود. (آنندراج). جای باش مرغان. (ناظم الاطباء) :
که یارب خروسان بیچاره را
ز کرتانه ها گشته آواره را.
سیدحسن عطار (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ)
به معنی کنجال است که نخالۀ کنجد و هر تخم روغن گرفته باشد. (برهان) :
سعد دین برد کاه آخور ما
نیمه ای کاه و نیمه کنجاله.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 369).
رجوع به کنجال و کنجار و کنجاره شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
به معنی کنجار است که نخالۀ کنجد و هر تخم که روغن آن را کشیده باشند. (برهان). نخالۀ کنجد و امثال آن را گویند که روغن او را کشیده باشند. کنجار. (فرهنگ جهانگیری). کنجاله. نخالۀ کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده باشند و ثفل آن باقی مانده باشد. (انجمن آرا). کسبه باشد. کنجار. (صحاح الفرس). ثفل مغزی بود که روغن او را کشیده باشند. (فرهنگ اسدی). آنچه بعد از کشیدن روغن ثفل کنجد و غیره ماند. (غیاث). کذب. عصاره. کنجال. کسب. کزب. شجر. ثفل مغزی که روغن آن را کشیده باشند. هر چیزی چون انگور و کنجد و کرچک و امثال آنها که کوفته یا فشرده و آب و یا روغن آن گرفته باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مغزک بادام بودی بازنخدان سپید
تا سیه کردی زنخدان را چو کنجاره شدی.
اورمزدی.
ز ما اینجا همی کنجاره باشد
چو روغن برگرفت از ما عصاره.
ناصرخسرو.
تو به مثل بی خرد و علم و زهد
راست چوکنجارۀ بی روغنی.
ناصرخسرو.
روغن و کنجاره به هم خوب نیست
ایشان کنجاره و من روغنم.
ناصرخسرو.
شیر حیوان اهلی، خاصه که کنجاره و سبوس خورد گرانتر وغلیظتر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و کنجارۀ او درشتی پوست و خارش را ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(کِ تَءْوْ)
از ’ک ت ء’ رسن سخت و قوی. (از تاج العروس) (منتهی الارب). الجمل الشدید. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) (از متن اللغه). ریسمان سخت و محکم. (ناظم الاطباء) ، مرد کلان و انبوه ریش یا مرد نیکوریش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
از بلاد بزرگ آس و روس است از اقلیم هفتم. (نزهه القلوب چ لیدن ص 264)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دویدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ سَ ءَ)
عصا. ج، مناسی. (مهذب الاسماء). عصا. (ترجمان القرآن) (صراح). عصا بدان جهت که به وی ستور رانند. منساه. منساه. (منتهی الارب). عصا ودر تاج گوید عصای بزرگ که چوپانان راست. (از اقرب الموارد) : فلما قضینا علیه الموت مادلهم علی موته الا دابه الارض تأکل منسأته. (قرآن 14/34)
لغت نامه دهخدا
(رَن ن)
کفک برآوردن دیگ از جوشش، افزون شدن موی و جز آن و برهم نشستن، درآمیختن قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ لَ)
رجل تنتاله، مرد کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَمْءْ)
انبوه شدن و بسیار گردیدن موی و جز آن و بر هم نشستن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ دَ ءَ)
تیشۀ تیز. (منتهی الارب). رجوع به فنداءیه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ قَ)
از ’ک ث ء’، دراز شدن و بسیار گردیدن ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(خَ ظَ ءَ)
گفتار زشت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
متوجه شدن به فحش گفتن. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثِ یَ)
مردی ثنتایه، مردی بدخوی و بدزبان
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نکوهش کردن وفحش شنوانیدن. (ناظم الاطباء). حنظئی به، نکوهش کرد آن را و فحش شنوانید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
بانگ برزدن شتران را. نس ء. (منتهی الارب). نس ء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به نس ء شود، به نسیه فروختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی آهکین واپسن گردش دورک دو نیم نام دوره سوم از دوران دوم معرفه الارضی که اول دفعه رسوباتش وسیله آلسید دور بینیی نام گذار شد، رسوبات طبقات تحتانی این دوره روی زمین های ژوراسیک فوقانی قرار دارد و دارای شن و آهک و گل رس مشخص با فسیلها خزندگان خصوصا لاک پشت ها و بسیاری از نرم تنان مثل آمونیت های باز شده و بلمنیت ها و اقسام رودیست ها است. طبقات فوقانی این دوره دارا رسوبات سیلیسی از قبیل ماسه سنگ و مقدار زیاد گل های سفید مارن دارو گل سفید هایی که تا 250 متر ضخامت دارند هستند و نیز دارا فسیلهای آمونیت و بلمنیت وعده زیادی از خار پوستان مانند میکرو آستر میباشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنتاکت
تصویر کنتاکت
((کُ))
تماس، برخورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنجاره
تصویر کنجاره
((کُ رَ یا رِ))
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند، کنجار، کنجال، کنجاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنجاله
تصویر کنجاله
((کُ لَ یا لِ))
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند، کنجار، کنجال، کنجاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنغاله
تصویر کنغاله
((کَ لِ))
فاحشه، روسپی، بخیل، ممسک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرتاسه
تصویر کرتاسه
((کِ س))
دوره سوّم از دوران دوّم زمین شناسی
فرهنگ فارسی معین