جدول جو
جدول جو

معنی کنانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

کنانیدن
(مُعَنْ وَ شُ دَ)
کردن فرمودن و ساختن فرمودن. (ناظم الاطباء). کردن فرمودن. به کردن واداشتن. به کردن داشتن دیگری را. به کاری داشتن. واداشتن به کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دستور دادن به دیگری تا کاری را انجام دهد. کردن فرمودن. (فرهنگ فارسی معین) : اهرار، بانگ کنانیدن سگ را سرما و جز آن. (منتهی الارب). استخاره، بانگ کنانیدن صیاد آهو بره را تا مادر را نزدیک وی آرد وصید کند. (از منتهی الارب) : بر پیغامبری از پیغامبران که در آن زمان بودند وحی شد که بر فلان پادشاه بگوی که پیغامبری را برای رها کنانیدن بنی اسرائیل بفرستد. (از تفسیر بی نام مائه هفتم متعلق به عبدالعلی صدر الاشرافی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کنانیدن
کردن فرمودن و ساختن فرمودن
تصویری از کنانیدن
تصویر کنانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفانیدن
تصویر کفانیدن
ترکاندن، شکافتن، برای مثال هر آن سر که دارد خیال گریز / بباید کفانیدن از تیغ تیز (دقیقی - ۱۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
(لَ اُ دَ)
دوباره حیات دادن و زندگانی تازه بخشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَنْ وَ گَ تَ)
مایل کردن و کج کردن. (ناظم الاطباء) ، جنبانیدن. ظاهراً به معنی هل دادن در تداول عامه و تنه زدن باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :تزایغ، سوی یکدیگر کنبانیدن. (منتهی الارب). مداغشه،... کنبانیدن دیگران و به شتاب زدگی خوردن آب و کم خوردن. (منتهی الارب). ازاغه، کنبانیدن از راه. (منتهی الارب). رجوع به کنبیدن و گنبانیدن و جنبانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ بَ شُ دَ)
کنانیدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کنانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
چیدن فرمودن و چنیدن. چیدن. و رجوع به چنیدن و چیدن شود، فراهم آوردن، پند دادن و چنیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به چنیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ اَ تَ)
بافتن کنانیدن و تنیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). متعدی تنیدن. رجوع به تنیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ تَ)
کشیدن فرمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیدن کنانیدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). کشاندن. به کشیدن داشتن، کشیدن:
همان که شوق طوافش مرا بطوفان داد
به نیم جذبه کشاند ز ورطه ام بکنار.
عرفی (از آنندراج).
، منجر کردن. جرّ. (یادداشت مؤلف).
- درکشانیدن، منجر ساختن:
بناگفتنی در کشانی مرا
تو ای احمق خر زناکردنی.
انوری
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دَ)
شکافتن و ترکانیدن به درازی. (برهان) (از ناظم الاطباء). شکافتن و ترکانیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). شکستن. شق کردن. شق. ثنط. کفانیدن ریش، نشتر زدن بدان. بط. (یادداشت مؤلف). هدغ. طر. (منتهی الارب) :
هر آن سر که دارد خیال گریز
بباید کفانیدن از تیغ تیز.
دقیقی.
قلم منت هجا کرد و من آگاه نیم
ز دهن بیرون کردم به سر کار زبانش
بند بر پای نهادمش و سیه کردم روی
وز درازا بکفانیده همه پشت و میانش.
منجیک
و رجوع به کفاندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنجانیدن
تصویر رنجانیدن
رنج دادن کسی را، آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهانیدن
تصویر رهانیدن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبانیدن
تصویر جنبانیدن
جنباند خواهد جنباند بجنبان جنباننده جنبانده) حرکت دادن تکان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جهاند خواهد جهاند بجهان جهاننده جهانده بجستن واداشتن پرش دادن به جست و خیز وادار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانیدن
تصویر روانیدن
فرستادن ارسال، جاری ساختن، رایج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشانیدن
تصویر خشانیدن
بدندان ریش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبانیدن
تصویر خنبانیدن
تقلید کردن، گفتگوها و حرکات و سکنات مردم را بطور تمسخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانیدن
تصویر خندانیدن
بخنده درآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانیدن
تصویر رمانیدن
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبانیدن
تصویر آبانیدن
ستودن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بدست کسی دادن تسلیم کردن، کسی را بجایی یا نزد کسی بردن، چیزی را بچیزی متصل کردن، ابلاغ کردن خبر یا پیامی، پروراندن بالغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربانیدن
تصویر ربانیدن
جمع ربانی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ربانیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانیدن
تصویر دهانیدن
متعدی دادن، وا داشتن که بدهد، عطا کردن، فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی یا جانوری را بدویدن وا داشتن اسب را بتاخت در آوردن، بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسانیدن
تصویر بسانیدن
مشروب کردن آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناندن
تصویر کناندن
دستور دادن بدیگری تا کاری را انجام دهد کردن فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفانیدن
تصویر کفانیدن
شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
(کشید کشد خواهد کشید بکش کشنده کشان کشیده کشش)، امتداد دادن ممتد کردن دراز کردن منبسط کردن، بسوی خود آوردن، جذب کردن: (طالع اگر مدد کند دامنش آورم بکف گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف)، (حافظ) آهن را نکشد و از خاصیت خود باز ندارد. یا بخود (بخویشتن) کشد. بسوی خود جذب کردن: یا آسمان مر زمین را از خویشتن دور کند یا آسمان مر آتش را بخویشتن کشد، بردن حمل کردن: (مسعود چنان فربه بود که هیچ اسب او را با سلاح نتوانست کشید مگر بدشواری)، تحمل کردن جفا کشیدن رنج کشیدن، رسم کردن ثبت کردن: خطی کشید، نقاشی کردن: (تصویر ش را بکش خ)، وزن کردن سنجیدن: (بست را کشید دو کیلو بود)، نوشیدن پیمودن: باده کشیدن قدح کشیدن: (چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش سوخت هم کفر از آن و هم ایمان)، (هاتف اصفهانی)، بر آوردن بیرون کشیدن (از غلاف) : تیغ کشیدن شمشیر کشیدن، تقدیم کردن: بمراسم خدمتگاری قیام نموده پیشکشها کشید، حرکت دادن لشکر کشیدن، ریختن (غذا در ظرف) : دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشید فقرا و مساکین بل کافه مومنین از سپاهی و رعیت از آن بهره ور گشتند، گستردن: سماط کشیدن (سفره گستردن)، دود کردن تدخین: سیگار کشیدن قلیان کشیدن، حرکت کردن رفتن در کشیدن: (یکی باد سرد از جگر بر کشید بسوی گله دار قیصر کشید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنانیدن
تصویر چنانیدن
فراهم آوردن، پند دادن و چنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت دادن تکان دادن جنباندن، حرکت دادن و افشاندن محتویات چیزی بر زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفانیدن
تصویر کفانیدن
((کَ دَ))
شکافتن، ترکانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشانیدن
تصویر کشانیدن
((کَ دَ))
کشیدن
فرهنگ فارسی معین