جدول جو
جدول جو

معنی کناش - جستجوی لغت در جدول جو

کناش
(کُنْ نا)
خلاصه. ملخص. تلخیص. اختصار. وجیزه: کناش فخر رازی. و شاید به معنی اصول باشد و شاید به معنی مطالبی بی سامان و بی ترتیب در کتابی نوشته باشد از کنشاء به معنی جعد. قطط. قبیح الوجه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مجموعۀ یادداشتهای طبی. رجوع به کنانیش شود
لغت نامه دهخدا
کناش
مجموعه یادداشتها طبی
تصویری از کناش
تصویر کناش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کناس
تصویر کناس
جای آهو، آرامگاه آهو، جایی در میان درختان که آهو در آنجا خود را پنهان می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراش
تصویر کراش
کراشیدن، پریشانی، آشفتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنام
تصویر کنام
جایگاه حیوانات چرنده و درنده، شبگاه دد و دام، برای مثال چو یک پاس بگذشت درنده شیر / به سوی کنام خود آمد دلیر (فردوسی - ۲/۲۲)، چراگاه، آشیانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کناس
تصویر کناس
رفتگر، جاروب کش، زباله کش، کسی که کارش تخلیۀ چاه مستراح است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندش
تصویر کندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنار
تصویر کنار
میوۀ سدر، درخت سدر، درختی گرمسیری و تناور با برگ های ریز و میوۀ کوچک و خوردنی که برگ آن برای شستشوی مو به کار می رود، شجر النبق، سدره، سدرة المنتهیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کناز
تصویر کناز
کاناز، قسمت انتهایی خوشۀ خرما که به شاخه چسبیده است، کنز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاش
تصویر کلاش
قلاش، بیکار، ولگرد، مفتخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنکاش
تصویر کنکاش
شور، مشورت، جستجو، تفحص
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
شتابانیدن کسی را در کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُنْ نا شَ)
بیخ که از آن شاخها برآید. ج، کناشات. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بیخ و اصلی که از آن شاخه ها و فرع ها روید. ج، کناشات. (ناظم الاطباء). اصول که ازآن فروع منشعب شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کواش
تصویر کواش
روش، طرز، گونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنکاش
تصویر کنکاش
مشورت، صلاح و مصلحت و تدبیر در کار مهم
فرهنگ لغت هوشیار
از قلاش ترکی کلاهبردار ترفندگر، اییار، لوند، میخواره، تهیدست عنکبوت کسی که از کسان به اصرار و ابرام چیز ستاند، آنکه پول در آورد از کسان بسماجت
فرهنگ لغت هوشیار
معبد یهودان (خصوصا)، عبادتگاه کافران (عموما) : تنها نه منم خانه دل بتکده کرده در هر قدمی صومعه ای هست و کنشتی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنگش
تصویر کنگش
شور مشورت
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله پنبه برزده که به جهت رشتن مهیا کرده باشند: سبیخه کندش، چوبی که حلاجان پنبه برزده را برآن پیچند تا گلوله شود. گیاهی است از تیره سوسنیها و از دسته سور نجانها که آنرا خربق سفید نیز گویند. برگها یش متناوب و بیضوی و بسیار بزرگ بار گبرگهای متعددست. گلها یش سفید مایل بزرد و گل آذینش خوشه ایست که در انتهای میوه اش مرکب از سه کپسول پیوسته بهم از قاعده است و در بالا از یکدیگر مجزا میشوند خربق سفید خربق ابیض پلخم کندس. یا جوهر کندش. آلکالو ئیدی است بنام وراترین که در کندش موجود است. توضیح در برخی ماخذ کندش را مرادف با چوبک اشنان نیز ذکر کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی تنگ گرد و پهن و گردن کوتاه باندام کاسه پشت که آنرا از سفال یا چوب سازند: (گیرم که ترا اکنون سه خانه کماس است بنویس یکی نامه که چندت همه کاس است)، کاسه چوبین کشکول گدایی
فرهنگ لغت هوشیار
پوشش پرده در ترکیب آید بمعنی کننده و در حال کردن زاری کنان ناله کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنگاش
تصویر کنگاش
شور مشورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفاش
تصویر کفاش
کفشدوز و کفش فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کداش
تصویر کداش
الفنجگر، گدای پر رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراش
تصویر کراش
آشفتگی، سرگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباش
تصویر کباش
جمع کبش، میش تکلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناش
تصویر عناش
دشمن تاز دشمن افکن پیکارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناشه
تصویر کناشه
کناش در فارسی: سریانی تازی گشته جنگ گزیننامه، یاد نامه، بیخشاخه
فرهنگ لغت هوشیار
پیچش شکم ز حیر: عارض چو شود کناک و نبود صادق میدان که بنزدیک طبیب صادق (حاذق) از خوردن معجون بنفسج گردد بر ماده مرض طبیعت فایق. (یوسفی طبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناد
تصویر کناد
اکسیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنار
تصویر کنار
جنب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنام
تصویر کنام
آشیانه وحوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنانش
تصویر کنانش
آکتیویشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنکاش
تصویر کنکاش
مشورت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفاش
تصویر کفاش
کفشگر
فرهنگ واژه فارسی سره