جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کنانش

کنانه

کنانه
کُهنِه، دیرینه، فرسوده، کنانه، برای مِثال به روزگار تو نو شد ز سر جهان کهن / کنانه گر شود آن هم به روزگار تو باد (کمال الدین اسماعیل - لغتنامه - کنانه)
کنانه
فرهنگ فارسی عمید

کنانه

کنانه
جعبۀ چوبی یا چرمی که تیرها را در آن می گذاشتند، تیردان
کنانه
فرهنگ فارسی عمید

کنانه

کنانه
ترکش کهنه کهن مقابل نو تازه: بروزگار تو نو شد ز سر جهان کهن کنانه گر شود آن هم بروزگار تو باد، (کمال)
فرهنگ لغت هوشیار

کنابش

کنابش
جَمعِ واژۀ کنبوش: کان دلالایبیع الکنابش. (دزی ج 2 ص 492). و رجوع به کنبوش در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

کنانیش

کنانیش
جَمعِ واژۀ کناش. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : واریباسیوس صاحب الکنانیش طبیب بلیان الملک. (عیون الانباء ج 1 ص 103 از یادداشت ایضاً). رجوع به کناش شود
لغت نامه دهخدا

کنانی

کنانی
انتساب جمعی از قبایل عرب. (الانساب سمعانی) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا

کنانی

کنانی
عبدالعزیز بن یحیی بن عبدالعزیز الکنانی المکی. وی مردی فقیه و اهل مناظره و از شاگردان امام شافعی بود، وی به علت زشتروئی به غول ملقب شده بود. در ایام مأمون خلیفۀ عباسی به بغداد رفت و بین او و بشرالمریشی مناظره ای در بارۀ قرآن درگرفت. او را تصانیف متعددی از جمله الحیده است. او در 240 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 530)
لغت نامه دهخدا