جدول جو
جدول جو

معنی کناس - جستجوی لغت در جدول جو

کناس
جای آهو، آرامگاه آهو، جایی در میان درختان که آهو در آنجا خود را پنهان می کند
تصویری از کناس
تصویر کناس
فرهنگ فارسی عمید
کناس
رفتگر، جاروب کش، زباله کش، کسی که کارش تخلیۀ چاه مستراح است
تصویری از کناس
تصویر کناس
فرهنگ فارسی عمید
کناس(کَنْ نا)
آنکه خاشاک خانه روبد و آن را به فارسی هندوستان خاکروب گویند. (آنندراج) (غیاث). خاکروب. (مهذب الاسماء) (دهار). آنکه چاه مبرز پاک کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حلال خور. کسی که خاشاک و خاکروبه از خانه می برد. هاری. چندال. آنکه آبشتنگاه را پاک نموده و پلیدیهای آن را حمل می کند. (ناظم الاطباء) :
نشان هاضمه طباخ و نام دافعه کناس
کز اینها قوت افزاید برای قوت چار ارکان.
ناصرخسرو.
شغلم افزون ز شغل غواصی است
روزیم کم ز روزی کناس.
مسعودسعد.
هر جمال و حمال و کناس و نخاس خواجه شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 352).
چو رویش از گلاب و عود تر شد
دل کناس از آن بیهوش تر شد.
عطار.
اگر کناس نبود در ممالک
همه خلق اوفتند اندر مهالک.
شبستری.
، مجازاً، جلاد و گردن زننده. (از آنندراج) (غیاث). در هندوستان جلاد و گردن زننده را نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کناس
چندال پا کار هاری کسی که پلیدی ها پاک کند سرگین کش ککه ور چین (گویش اسپهانی)، اخلبر رفتگر کسی که خاشاک و خاکروبه از خانه ها بود رفتگر زباله کش، کسی که جاه مستراح را پاک و پلید یهای آنرا حمل کند: و نام این فعل طبیعت کلی است کو بمثل مر این عالم را که سرای نفس کلی است چو فراشی و کناسی است
فرهنگ لغت هوشیار
کناس((کَ نّ))
رفتگر، زباله کش، کسی که چاه مستراح را پاک می کند
تصویری از کناس
تصویر کناس
فرهنگ فارسی معین
کناس
چاهک روب، زباله کش، سرگین کش، مستراح روب، هاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کناس
نام مرتعی در حوزه ی آلاشت واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندس
تصویر کندس
گیاهی با برگ های بیضی دندانه دار و ریشه ای حاوی مواد سمّی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناس
تصویر شناس
پسوند متصل به واژه به معنای شناسنده مثلاً خداشناس، زرشناس، سخن شناس، نکته شناس، آشنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاس
تصویر کلاس
هر یک از اتاق های مدرسه، آموزشگاه یا دانشگاه، اتاق درس، هر دورۀ یک ساله از تحصیل در دبستان، مدرسۀ راهنمایی و دبیرستان یا هنرستان، هر جلسۀ درس که در آن مهارت یا فن خاصی آموزش داده می شود، ۴،منزلت و شان اجتماعی کسی، گروهی یا مؤسسه ای مثلاً کلاس پدرش پایین بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنار
تصویر کنار
میوۀ سدر، درخت سدر، درختی گرمسیری و تناور با برگ های ریز و میوۀ کوچک و خوردنی که برگ آن برای شستشوی مو به کار می رود، شجر النبق، سدره، سدرة المنتهیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اناس
تصویر اناس
انس ها، مردم ها، بشرها، انسان ها، جمع واژۀ انس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنایس
تصویر کنایس
کنیسه ها، معابد یهود، کنشت ها، جمع واژۀ کنیسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کماس
تصویر کماس
کم، اندک
نوعی کوزۀ سفالی یا چوبی دهان گشاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کناز
تصویر کناز
کاناز، قسمت انتهایی خوشۀ خرما که به شاخه چسبیده است، کنز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خناس
تصویر خناس
شیطان، کنایه از شیطان صفت، بدکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنیس
تصویر کنیس
کنیسه، معبد یهود، کنشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جناس
تصویر جناس
در بدیع آوردن دو یا چند کلمه که در تلفظ شبیه هم یا هم جنس اما در معنی مختلف باشد مانند کلمۀ «نای»، برای مثال چون نای بینوایم از این نای بینوا / شادی ندید هیچ کس از نای بینوا (مسعودسعد - ۳۱)
نای اول آلت موسیقی و نای دوم نام حصاری است که مسعودسعد سال ها در آن زندانی بوده و نیز مانند این شعر، برای مثال بهرام که گور می گرفتی همه عمر / دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟ (خیام - ۶۶)
گور اول حیوان معروف و گور دوم به معنی قبر است، تجنیس
جناس مزدوج (مکرر): در ادبیات در فن بدیع آوردن دو کلمۀ هم جنس یا شبیه در کنار یکدیگر مانند این شعر، برای مثال با رخت ای دلبر عیار، یار / نیست مرا نیز به گل کار، کار ی تا رخ گلنار تو رخشنده گشت / بر دل من ریخته گلنار، نار ی چشم تو خونخواره و هر جادویی / مانده از آن چشمک خونخوار، خوار (منوچهری - ۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(کُ سَ)
خاکروبه و خانه روبه. (منتهی الارب). خاکروبه و خانه روبه و آنچه به جاروب از جای رفته گردد. (آنندراج). خاشاک و آنچه به جاروب از جای رفته گردد. (غیاث). خاک رفته. (مهذب الاسماء). خاک روبه و آنچه از خانه روفته می شود. ج، کناسات. (ناظم الاطباء). روفتۀ خانه. (دهار). سفاره. خاکروبه. خاک رفته. خانه روبه. دم جارو. حواقه. خاک وارفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جاروب. (غیاث) (آنندراج) :
فرش بی فراش پیچیده شده
خانه بی مکناس روبیده شده.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ)
محله ای به کوفه که در آن یوسف بن عمرالثقفی با زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع) جنگید. (از معجم البلدان). نام محله ای به کوفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به الموشح ص 179 و کناسی شود.
- یوم الکناسه، لیوسف بن عمر، علی زید بن علی. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
شهری است در مغرب که در آن کارخانه های دباغی پوست و پارچه بافی دایر است. (از المنجد). شهری است در مراکش، در جنوب غربی فاس که 000، 185 تن سکنه دارد و عمارت ’باب المنصور’ با دیوارها و درهای بسیار زیبا و عالی در آنجاست. (از لاروس). و رجوع به مکناسه شود
لغت نامه دهخدا
(کَنْ نا)
شغل کنّاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شغل و عمل کناس. (ناظم الاطباء) :
اگر کنی ز برای یهود کنّاسی
وگر کنی ز برای مجوس گل کاری
درین دو کار کریه اینقدر کراهت نیست
وزین دو شغل خبیث آن مثابه دشواری
که در سلام فرومایگان صدرنشین
به روی سینه نهی دست و سر فرود آری.
امیدی تهرانی (از آتشکده آذر، ص 217)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نسبت است به کناسه و گمان می کنم که محله ای باشد در کوفه که محل خرید و فروش چارپایان است. (از الانساب سمعانی). و رجوع به کناسه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کناسی
تصویر کناسی
در تازی نیامده چندالی رفتگری شغل و عمل کناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جناس
تصویر جناس
همجنس بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناس
تصویر اناس
مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناس
تصویر خناس
شیطان، دیو که وسوسه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناس
تصویر شناس
شناسنده و دریابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناسه
تصویر کناسه
خاکروبه خانه روبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنام
تصویر کنام
آشیانه وحوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کناد
تصویر کناد
اکسیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنار
تصویر کنار
جنب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلاس
تصویر کلاس
دانش پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
سر ایوان
فرهنگ گویش مازندرانی