جدول جو
جدول جو

معنی کنارشهر - جستجوی لغت در جدول جو

کنارشهر
(کِ شَ)
یکی از دهستانهای بخش بردسکن شهرستان کاشمر است. از شمال به قسمتی از کوه سرخ بخش ششتمد شهرستان سبزوار، ازخاور به بخش خلیل آباد، از جنوب به کوه نمک، از باختر به دهستان کوه پایه و برکال محدود است. این دهستان از 47 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 23495 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کناره
تصویر کناره
کنار، کنار چیزی، کرانه، ساحل
کناره جستن: کنایه از کناره گرفتن، دوری کردن
کناره گرفتن: کناره جستن، کناره کردن، کنایه از از مردم دوری کردن، گوشه نشین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربهر
تصویر کاربهر
بهرۀ کار، عایدی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ شَ)
طلوع صبحی. کوکبی که دیده شود به صبح. (مفاتیح از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و این چیز است علویان را خاصه زیرا که بوقت فروشدن آفتاب همی برآیند اندر آن حال و اما پارسیان را کنارشبی خواندندی ولیکن این نام بر حالی فکندندی که هم علویان را بود و هم سفلیان را و آن تغریب است که او را هم کنارشبی خواندندی. و مغرب با وی یاد کردندی تا فرق بوده میان او و آن. (التفهیم ص 463)
لغت نامه دهخدا
(کِنْ نا رَ)
پاره ای از کتان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کنار. پاره ای از جامۀ کتان و این دخیل است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ تُ)
دهی از دهستان میان آب است که در بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَنْ نا رَ / کِنْ نا رَ)
رباب یا دف یا طنبور. ج، کنارات. کنانیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طبل یک روی. (مهذب الاسماء). عودها و دف ها و طبلها و طنبورها. شاید قلب کران به معنی عود باشد. ج، کنارات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کناشه
تصویر کناشه
کناش در فارسی: سریانی تازی گشته جنگ گزیننامه، یاد نامه، بیخشاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناره
تصویر کناره
شندف دهل کلی (دایره زنگی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناره
تصویر کناره
چوبی یا آهنی دراز دارای میخ های بلند که در دکان قصابی گوشت را به آن آویزان می کنند، قناره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناره
تصویر کناره
((کَ رَ یا رِ))
جانب، پهلو، کرانه، لب، ساحل، در خارج از مسیر اصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناره
تصویر کناره
ساحل، حاشیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
جنبًا إلى جنب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
Adjacently
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
adjacent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کنار و حاشیه ی پرچین کناره ی محلی مخصوص و مشخص
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
adyacente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
adjacente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
angrenzend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
sąsiednio
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
соседним образом
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
по сусідству
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
قریباً
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
সংলগ্নভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
ข้างเคียง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
kando
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
隣接して
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
邻近地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
סמוך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
인접하게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
secara berdampingan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
पास-पास
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
aangrenzend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
adiacente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
bitişik olarak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی