بسته و مهرکرده. (ناظم الاطباء). ممهور: ملطفه به من داد بمهر و قصد شکار کردم. (تاریخ بیهقی). اگرچه زر بمهر افزون عیارست قراضه ریزه ها هم در شمارست. نظامی. - بمهر کردن، مهر کردن. مهر نمودن. ممهور ساختن. بستن: ایشان بنواله ای که خوردند با من لب خود بمهر کردند. نظامی. - کیسۀ سربمهر، کیسۀ مهرکرده شده. (ناظم الاطباء).
بسته و مهرکرده. (ناظم الاطباء). ممهور: ملطفه به من داد بمهر و قصد شکار کردم. (تاریخ بیهقی). اگرچه زر بمهر افزون عیارست قراضه ریزه ها هم در شمارست. نظامی. - بمهر کردن، مهر کردن. مهر نمودن. ممهور ساختن. بستن: ایشان بنواله ای که خوردند با من لب خود بمهر کردند. نظامی. - کیسۀ سربمهر، کیسۀ مهرکرده شده. (ناظم الاطباء).
کمر کوه میانه کوه. (کشتی رانی) هر یک از محفظه هایی که در کشتی در جاهای مختلف نصب کنند برای نگاهداری ابزار تا در مواقع لزوم بکار برده شود (سواحل خلیج فارس)
کمر کوه میانه کوه. (کشتی رانی) هر یک از محفظه هایی که در کشتی در جاهای مختلف نصب کنند برای نگاهداری ابزار تا در مواقع لزوم بکار برده شود (سواحل خلیج فارس)