معنی بمهر
- بمهر (بِ مُ)
- بسته و مهرکرده. (ناظم الاطباء). ممهور: ملطفه به من داد بمهر و قصد شکار کردم. (تاریخ بیهقی).
اگرچه زر بمهر افزون عیارست
قراضه ریزه ها هم در شمارست.
نظامی.
- بمهر کردن، مهر کردن. مهر نمودن. ممهور ساختن. بستن:
ایشان بنواله ای که خوردند
با من لب خود بمهر کردند.
نظامی.
- کیسۀ سربمهر، کیسۀ مهرکرده شده. (ناظم الاطباء).
