تنگ اسب که عبارت از بند اسب است. (آنندراج). تنگ اسب. بند اسب. (فرهنگ فارسی معین) ، ابزام. ابزیم. ابزین. زبان مانندی که در کمربند باشد و در حلقه سر دیگر بند گردد. نر قلاب. زبانۀ قلاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زبانه مانندی که در سر کمربند باشد و در حلقۀ سر دیگر بند گردد و سگک. (ناظم الاطباء). الابزیم، زبانۀ پیش بند یعنی کمرسار. (دهار) ، ناحیت کمر، کمرسار کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
تنگ اسب که عبارت از بند اسب است. (آنندراج). تنگ اسب. بند اسب. (فرهنگ فارسی معین) ، اِبزام. اِبزیم. ابزین. زبان مانندی که در کمربند باشد و در حلقه سر دیگر بند گردد. نر قلاب. زبانۀ قلاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زبانه مانندی که در سر کمربند باشد و در حلقۀ سر دیگر بند گردد و سگک. (ناظم الاطباء). الابزیم، زبانۀ پیش بند یعنی کمرسار. (دهار) ، ناحیت کمر، کمرسار کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کمر بستن. (فرهنگ فارسی معین) : کجا هوش ضحاک بر دست تست گشاد جهان از کمربست تست. فردوسی. و رجوع به کمربستن شود، {{اسم مرکّب}} محل بستن کمربند. کمرگاه. (فرهنگ فارسی معین) : مگر عوج بن عنق که آب زیر کمربست او بود. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 195). قتاده گفت از کمربست تا بند پای در بند و قیداند. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 171)، قسمی مروارید که گویی او را کمری بر میان است و آن را به عربی مزنّر گویند یعنی زنار بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و منها (من الّلاّلی) المزنر ویسمی کمربست. (الجماهر بیرونی ص 126، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمر شود
کمر بستن. (فرهنگ فارسی معین) : کجا هوش ضحاک بر دست تست گشاد جهان از کمربست تست. فردوسی. و رجوع به کمربستن شود، {{اِسمِ مُرَکَّب}} محل بستن کمربند. کمرگاه. (فرهنگ فارسی معین) : مگر عوج بن عنق که آب زیر کمربست او بود. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 195). قتاده گفت از کمربست تا بند پای در بند و قیداند. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 171)، قسمی مروارید که گویی او را کمری بر میان است و آن را به عربی مُزَنَّر گویند یعنی زنار بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و منها (من الّلاَّلی) المزنر ویسمی کمربست. (الجماهر بیرونی ص 126، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمر شود
مدبر و بدبخت. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). بدبخت و بی طالع. (ناظم الاطباء). تیره بخت: کنند این و آن خوش دگرباره دل وی اندر میان کوربخت و خجل. (بوستان). ، نمام وسخن چین، جاسوس. (ناظم الاطباء)
مدبر و بدبخت. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). بدبخت و بی طالع. (ناظم الاطباء). تیره بخت: کنند این و آن خوش دگرباره دل وی اندر میان کوربخت و خجل. (بوستان). ، نمام وسخن چین، جاسوس. (ناظم الاطباء)