جدول جو
جدول جو

معنی کمرای - جستجوی لغت در جدول جو

کمرای(کَ)
کمرا. (فرهنگ فارسی معین) :
چون تو کمر جنگ ببندی، ملک روم
کمرای ببرّد، بپرستد کمر تو.
قطران (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به کمرا (معنی سوم) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمرا
تصویر کمرا
اتاقی برای نگه داری چهارپایان، طاق، گنبد، دیوار بلند، کمربند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمری
تصویر کمری
مربوط به کمر مثلاً سلاح کمری، کنایه از ویژگی کسی که از برداشتن بار سنگین کمرش آسیب دیده یا خمیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
گیاهی باشد بینهایت گنده و بدبو و متعفن. (برهان). نام علفی است بدبو و گنده. (آنندراج). کما یعنی گل گنده. (فرهنگ رشیدی). گیاهی است از تیره چتریان که در جنوب و مشرق ایران به فراوانی می روید و جزو نباتات علوفه ای است و دارای برگهای باریک است و در حقیقت یکی از گونه های بارزد است. این گیاه دارای بویی تند و نامطلوب است و اهالی روستا ساقه های تازه رستۀ آن را در غذاها بکار می برند و معمولاً نوعی آش درست می کنند. کما. کلیکان. (فرهنگ فارسی معین) :
هست با خلقش به نسبت گل، چنانک
فی المثل در جنب بوی گل کمای.
نزاری (از فرهنگ رشیدی).
عالم فانی و باقی را بهم نسبت مکن
بوی کردن را تفاوت باشد از گل تا کمای.
نزاری (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به کما شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کرایه. وجه کرایۀ مال. (یادداشت مؤلف) : خرج راه و نفقه و کرای ندارم. (تاریخ بخارا). خود را ملامت کردن ساخت و بدان قانع شد که کرای خر بر وی زیان نبود. (سندبادنامه ص 302). رجوع به کرایه، کرا و کراء شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 152 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ ری ی)
منسوب است به کمره که از دیه های بخار است. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ ری ی)
ابویعقوب یوسف بن الفضل الکمری، راوی است و از عیسی بن موسی و جز او روایت کند و سهل بن شاذویه از وی روایت کند. (از معجم البلدان). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
منسوب به کمر. آنچه به کمر بندند: اسلحۀ کمری. (فرهنگ فارسی معین) ، کمر شکسته، چون از برداشتن بار سنگین کمر لتی بخورد گویند کمری باشد. (آنندراج). کسی که از حمل بار سنگین کمرش آسیب دیده. (فرهنگ فارسی معین). معیوب از کمر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز بار گنبد عمامه گشته ای کمری
ببین چه می کشی ای زاهد از زیاده سری.
مخلص کاشی (آنندراج).
گرچنین جلوه خرامان به بیابان آیی
کوه را می کند آن لنگر تمکین کمری.
محسن تأثیر (از آنندراج).
و رجوع به کمری شدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به لغت زند و پازند ماهتاب را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هزوارش کمریا، پهلوی، اغام (ایام) به معنی ’هنگام’ و به معنی قمر (ماه) هم گرفته اند. (از حاشیه برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ مِرْ را)
بزرگ سرنره، کوتاه بالا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
اسم است که شباهت به نسبت دارد و آن نام بعضی از علماست. (از انساب سمعانی جمع واژۀ 2 ورق 486 ب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از دیه های بخارا است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
از پسران یافث بن نوح است. (تاریخ گزیده چ نوایی ص 26). و رجوع به یافث در همین لغت نامه و مجمل التواریخ و القصص ص 104 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
جزیره ای است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ جی ی)
محمد بن احمد بن محمدالاسکاف المؤذن الصغدی الکمرجی راوی است و از محمد بن موسی الزکانی روایت کند و ابوسعید ادریسی از وی روایت کند. (از معجم البلدان). روات در علم حدیث به عنوان افراد با دانش و تجربه در جمع آوری احادیث شناخته می شوند. آنان با سفر به مناطق مختلف برای شنیدن احادیث، دقت در تحلیل اسناد و ملاقات با راویان مختلف، تلاش می کردند که احادیث صحیح و معتبر را از دیگر روایت ها تفکیک کنند. بدون تلاش های این روات، بسیاری از آموزه های اسلامی به درستی به مسلمانان نمی رسید.
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ جی ی)
منسوب است به کمرجه که از قرای سغد سمرقند است. (از انساب سمعانی). منسوب است به کمرجه از قرای صغد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ دی ی)
منسوب است به کمرد. (از انساب سمعانی). رجوع به کمرد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کج فهم. (آنندراج). بدتدبیر. (ناظم الاطباء). آنکه اندیشه و تدبیری نادرست دارد. (فرهنگ فارسی معین). کج اندیش. کج فکر. ناصواب اندیش
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جایی که چهارپایان شب آنجا باشند. (فرهنگ رشیدی). محوطه ای را گویند که شبها چهارپایان و ستوران را در آن کنند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان). جایی را گویند مانند محوطه که شبها چهارپایان را در آنجا محفوظ از گرگ و دزد دارند. (آنندراج). حصاری که شبها چارپایان را در آن کنند. (ناظم الاطباء). گو گوسفندان بود و به زبان ما انکرو خوانند. (نسخه ای دیگر از اسدی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغاک گوسفندان بود و به زبان ما انکر. (نسخه ای دیگر از اسدی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شب گاه چهارپایان. سرایی یا خانه ای باشد که گوسفند در آنجا کنند. غول. نغل. شوغا. آغل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
با سهم تو آن را که حاسد تست
پیرایه کمند است و جلد کمرا.
منجیک (از فرهنگ اسدی).
چو گرگ ظلم را کشتی به زور بازوی عدلت
زانبوهی شده صحرای اقلیم تو چون کمرا.
عمعق (از آنندراج).
، طاق بلند مانند طاق ایوان و طاق درگاه سلاطین و امرا. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری). طاق بلندی را نیز گویند مانند طاق درگاه سلاطین و امرا. (برهان). طاق و ایوان درگاه پادشاهان و امرا که غالباً محرابی و خمیده باشد. (آنندراج). طاق بلند مانند طاق درگاه پادشاهان و امیران. (ناظم الاطباء). در اوراق مانوی (پهلوی) ، ’کمر’ (طاق، گنبد). یونانی ’کمره’. ارمنی، ’کمر’. فارسی از آرامی ’کمرا’. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
گهی از گردش کیوان به گردون برزند کله
گهی از گردش گردون به کیوان بر برد کمرا.
ازرقی (از فرهنگ رشیدی).
از لحد گور تا به دوزخ تفسان
راه شده طاق طاق و کمرا کمرا.
سوزنی (ازفرهنگ جهانگیری).
، زنار که مجوس و نصاری بر میان بندند (فرهنگ رشیدی). زناری که امّتان زردشت بر میان می بسته اند. (برهان). زنار که بر کمر بندند. (آنندراج). کمرای. کمربندی که زردشتیان و جز آنان بر کمر بندند. کستی. زنار. (فرهنگ فارسی معین). کمرا به این معنی مستعار از آرامی است و آرامی خود از کلمه ’کمر’ فارسی مأخوذ است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
نه طرفه گر ز عشق روی آن بت
ببندم بر میان کمرای کفار.
خسروانی (از آنندراج).
بر کمرگاه تو از کستی جور است بتا
چه کشی بیهده کستی و چه بندی کمرا.
خسروی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
و رجوع به کمرای شود، بمعنی... چنبر و حلقه و زنار استعمال کرده اند. (آنندراج) ، دیوار بلند را هم گفته اند. (برهان). دیوار مرتفع. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
منسوب به کمر: آنچه بکمر بندند: اسلحه کمری، کسی که از حمل بار سنگین کمرش آسیب دیده: (ز بار گنبد عمامه گشته ای کمری ببین چه میکشی ای زاهد از زیاده سری)، (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
پهلوی مانوی از آرامی اغل اغیل، تاک بلند چون تاک خسرو (طاق کسری) کمرای آرامی از پارسی کمر کستی (زنار)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که در جنوب و مشرق ایران بفراوانی میروید و جزو نباتات علوفه یی است و دارای برگها باریک است و در حقیقت یکی از گونه های گیاه بارزد است. این گیاه دارای بویی تند و نا مطلوب است و اهالی روستا ها ساقه های تازه رسته آن را در غذاها بکار میبرند و معمولااز آن نوعی آش درست میکنند کما کلیکان: (هست با خلقش بنسبت گل چنانک فی المثل در جنب بوی گل کمای)، (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجرای
تصویر کجرای
بدتدبیر، کج اندیش، کج فکر، ناصواب اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمرا
تصویر کمرا
((کَ))
چهار دیواری که خوابگاه چهار پایان باشد، طاق بلند، دیوار بلند
فرهنگ فارسی معین
قمری، حیوانی که پوست وسط کمرش حلقه ای سفید رنگ داشته باشد، گاوی.، آدم سست و ناتوان در امور جنسی
فرهنگ گویش مازندرانی