جدول جو
جدول جو

معنی کمترینه - جستجوی لغت در جدول جو

کمترینه
(کَ تَ نَ / نِ)
کمترین. اقل. (فرهنگ فارسی معین) :
چون کمترینه حرف ز نظم مدایحت
درّی نشان نداد کس اندر همه عدن.
یبغوملک (از لباب الالباب چ نفیسی ص 56).
به خاک پای تو جان باختن شعار من است
فدایی تو شدن کمترینه کار من است.
ملاشانی تکلو (از آنندراج).
و رجوع به کمترین شود، کوچکترین. حقیرترین. پست ترین. فرومایه ترین:
چو کار با لحد افتاد هر دو یکسانند
بزرگتر ملک و کمترینه بازاری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
کمترینه
کمترین، اقل: (چون کمترینه حرف ز نظم مدایحست دری نشان نداد کس اندر همه عدن)، (پیغو ملک)
تصویری از کمترینه
تصویر کمترینه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاترینا
تصویر کاترینا
(دخترانه)
پاک، بی آلایش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
پست ترین، بی ارزش ترین، کوچک ترین، عنوانی که گوینده برای تواضع به خود می دهد، حقیر مثلاً این کمترین چندین بار عارض خدمت شدم
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تَ)
کمترینه. اندک ترین. (ناظم الاطباء). کمتر از همه. اقل همه. مقابل بیشترین. (فرهنگ فارسی معین) : این شرها بر کمترین روی افتد و بیشترین خیرها غالب بوند، چنانکه بیشترین کس تندرست بوند و اگر بیمار بودبیشترین آن بود که به کمترین وقت بیمار بود. (دانشنامه، از فرهنگ فارسی معین). و کافور اگر حاجت باشد بیشترین طسوجی و کمترین جوی با آب کسنه حب کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پست ترین و فرومایه ترین و خوارترین. (ناظم الاطباء). کوچکترین. حقیرترین همه. (فرهنگ فارسی معین). کوچکترین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مگر گوشت از نام رستم تهی است
که چرخ فلک کمترینش رهی است.
فردوسی.
منم کمترین بنده یزدان پرست
از آن پس که آوردمت باز دست.
فردوسی.
به فضل خدای است امیدم که باشم
یکی امت کمترین محمد.
ناصرخسرو.
هزاران قبۀ عالی کشیده سر به ابر اندر
که کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا.
عمعق.
کمترین وصاف او خاقانی است
کاسمان صاحبقران می خواندش.
خاقانی.
سرجملۀ حیوانات شیر است و کمترین و اذل جانوران خر. (گلستان).
گرم بر سر افتد ز تو سایه ای
سپهرم بود کمترین مایه ای.
(بوستان).
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد.
حافظ.
، جزئی ترین. ناچیزترین. بی اهمیت ترین: و به کمترین گناهی عقوبت عظیم کردی و هیچ رحم نیاوردی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 107) ، ناقص ترین. (فرهنگ فارسی معین) ، من ناچیز. این حقیر. بندۀ کمترین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کمینه و بی احترام و بی آبرو و ناچیز و بی قدر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دخترینه
تصویر دخترینه
دختر جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امپرینه
تصویر امپرینه
فرانسوی آغشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهترینه
تصویر بهترینه
بهترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
کمتر از همه، اندک ترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارتینه
تصویر کارتینه
عنکبوت، تار عنکبوت، کارتند، کارتن، کارتنک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
اقلیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
الأقلّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
Least
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
le moindre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حقارت
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
کم ترین
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
সবচেয়ে কম
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
น้อยที่สุด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
kidogo zaidi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
가장 적은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
最も少ない
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
最少的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
הכי פחות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
paling sedikit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
सबसे कम
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
minst
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
minimo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
mínimo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
найменший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
наименее
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
najmniejszy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
am wenigsten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
mínimo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کمترین، پایین ترین
دیکشنری اردو به فارسی