جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کمترپنی

کمترینه

کمترینه
کمترین، اقل: (چون کمترینه حرف ز نظم مدایحست دری نشان نداد کس اندر همه عدن)، (پیغو ملک)
کمترینه
فرهنگ لغت هوشیار

کمترینه

کمترینه
کمترین. اقل. (فرهنگ فارسی معین) :
چون کمترینه حرف ز نظم مدایحت
درّی نشان نداد کس اندر همه عدن.
یبغوملک (از لباب الالباب چ نفیسی ص 56).
به خاک پای تو جان باختن شعار من است
فدایی تو شدن کمترینه کار من است.
ملاشانی تکلو (از آنندراج).
و رجوع به کمترین شود، کوچکترین. حقیرترین. پست ترین. فرومایه ترین:
چو کار با لحد افتاد هر دو یکسانند
بزرگتر ملک و کمترینه بازاری.
سعدی
لغت نامه دهخدا

کمترین

کمترین
پست ترین، بی ارزش ترین، کوچک ترین، عنوانی که گوینده برای تواضع به خود می دهد، حقیر مثلاً این کمترین چندین بار عارض خدمت شدم
کمترین
فرهنگ فارسی عمید