- کماه (کُ)
جمع واژۀ کمی (ک می ی) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کمات: و عرصۀ خراسان از کماه دولت و حماه حضرت خالی ماند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 292). غزاه جنود و کماه اسود خویش را پیش خواند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 348). بر حسب اشارت با سواری دو سه هزار کماه اتراک و ترکان ناپاک. (جهانگشای جوینی). با قومی از کماه قفچاق از میانه بیرون جسته بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به کمات و کمّی شود
