- کمال
- کهتری
معنی کمال - جستجوی لغت در جدول جو
- کمال (پسرانه)
- آخرین حد چیزی، نهایت، بی عیب و نقص بودن، خردمندی، دانایی
- کمال
- بالاترین مرتبۀ چیزی، نهایت مثلاً با کمال خرسندی، برتر بودن در داشتن صفات نیک، کامل بودن، آراستگی صفات، درایت، دانایی، خردمندی، در فلسفه صورت نهایی و طبیعی هر چیز، در تصوف رسیدن به مرحلۀ محو و فنا
کمال یافتن: به کمال رسیدن، کامل شدن، ترقی کردن
- کمال
- تمام شدن، انجام یافتن پذیرفتن، کمال گرفتن، به حد تمامیت رسیدن
- کمال ((کَ))
- کامل شدن، تمام شدن
- کمال
- Completeness, Perfection, Perfectness
- کمال
- integridade, perfeição
- کمال
- Vollständigkeit, Perfektion, Vollkommenheit
- کمال
- kompletność, perfekcja, doskonałość
- کمال
- целостность , совершенство , совершенность
- کمال
- цілісність , досконалість
- کمال
- integridad, perfección
- کمال
- intégrité, perfection
- کمال
- completezza, perfezione
- کمال
- volledigheid, perfectie, volmaaktheid
- کمال
- पूर्णता
- کمال
- kelengkapan, kesempurnaan
- کمال
- كمالٌ
- کمال
- 완전성 , 완벽 , 완전성
- کمال
- שלמות , שְׁלֵמוּת
- کمال
- 完整 , 完美 , 完整性
- کمال
- 完全性 , 完璧 , 完全性
- کمال
- mükemmeliyet, mükemmellik
- کمال
- ukamilifu
- کمال
- ความสมบูรณ์ , ความสมบูรณ์แบบ , ความสมบูรณ์
- کمال
- পূর্ণতা , পরিপূর্ণতা
- کمال
- تکمیل , کمال
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کج کژ مقابل راست: (باز قوی شد بباغ دختر نرگس دست شده سست و پای گشته کماله)، (ناصر خسرو) توصیح فرهنگ نویسان کج و کژ مزبور را بمعنی ابریشم گرفته کماله را ابریشم فرومایه معنی کرده اند خ
کج، کوله، برای مثال باز قوی شد به باغ دخترکش را / دست شده سست و پای گشته کماله (ناصرخسرو - ۴۱۶)
بحد کمال، در نهایت کمال
به فرجام رسانی، رسا کردن، رساندن
تمام گردانیدن، کامل کردن
کامل کردن، تمام کردن