کلیسا، از ’اکلیسا’ی یونانی بمعنی انجمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلیسا. (فرهنگ فارسی معین) : مسجد کلیسیا نشده ست ای پسر هنوز گرچه به شهر همبر مسجد کلیسیاست. ناصرخسرو. چون شاه بازگشت ز ابخاز روز عید فرمود چاشتگه گذری بر کلیسیا. خاقانی. من بانگ برکشیدم و گفتم که ای دریغ اسلامیان به کعبه و ما در کلیسیا. خاقانی. مه را ز فلک به طرف بام آوردن وز روم کلیسیا به شام آوردن. سعدی. و رجوع به کلیسا شود
کلیسا، از ’اکلیسا’ی یونانی بمعنی انجمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلیسا. (فرهنگ فارسی معین) : مسجد کلیسیا نشده ست ای پسر هنوز گرچه به شهر همبر مسجد کلیسیاست. ناصرخسرو. چون شاه بازگشت ز ابخاز روز عید فرمود چاشتگه گذری بر کلیسیا. خاقانی. من بانگ برکشیدم و گفتم که ای دریغ اسلامیان به کعبه و ما در کلیسیا. خاقانی. مه را ز فلک به طرف بام آوردن وز روم کلیسیا به شام آوردن. سعدی. و رجوع به کلیسا شود
جایی که در آن به قصد دشمن و یا شکار پنهان شوند. (ناظم الاطباء). جایی که در آن کمین کنند. (فرهنگ فارسی معین). مکمن. نخیز. کمینگه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سپه را سراسر به قارن سپرد کمینگاه بگزید سالار گرد. فردوسی. برآریم گرد از کمینگاهشان سرافشان کنیم از بر ماهشان. فردوسی. کمینگاه را جای شایسته دید سواران جنگی و بایسته دید. فردوسی. برآورد شاه از کمینگاه سر نبد تور را از دورویه گذر. فردوسی. احمد جنگ می کرد و باز پس می رفت تا دانست که از کمینگاه بگذشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436). سواران آسوده از کمینگاه برآمدند و بوق بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب، ص 436). همیشه کمان بر زه آورده باش بسیج کمینگاهها کرده باش. اسدی. نمایش به من در کمینگاه تو سرش بی تن آنگه ز من خواه تو. اسدی. به تو دیده امروز بنهاده بود به کین در کمینگاهت استاده بود. اسدی. مکان نیستی تو نه دنیا نه دین را کمینگاه ابلیس نحس لعینی. ناصرخسرو. ناگه ز کمینگاه یک سخت کمانی تیری ز قضا وقدر انداخت بر او راست. ناصرخسرو. سعد وقاص لفظ او بشنید وآن کمینگاه کفر جمله برید. سنائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بر کمینگاه فلک بردیم پی شیرمردی در کمین جستیم نیست. خاقانی. در بن دژ چون کمینگاه بلاست از بصیرت دیده بان خواهم گزید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 170). بینش او دید کمینگاه کن دانش او یافت گذرگاه کان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 343). دزدی بدر آمد از کمینگاه ریحان بشکست و ریخت بر راه. نظامی. کمینگاه دزدان این مرحله نشاید در او رخت کردن یله. نظامی. چو خواهی بریدن به شب راهها حذر کن نخست از کمینگاهها. سعدی (بوستان). مردان دلاور از کمینگاه برجستند. (گلستان سعدی). در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است ز ابرو و غمزۀ او تیر و کمانی به من آر. حافظ. راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد. حافظ. و از آن جانب روباه هنوز نزدیک مرغان نارسیده زیرک از کمینگاه بیرون جست. (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین)
جایی که در آن به قصد دشمن و یا شکار پنهان شوند. (ناظم الاطباء). جایی که در آن کمین کنند. (فرهنگ فارسی معین). مکمن. نخیز. کمینگه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سپه را سراسر به قارن سپرد کمینگاه بگزید سالار گرد. فردوسی. برآریم گرد از کمینگاهشان سرافشان کنیم از بر ماهشان. فردوسی. کمینگاه را جای شایسته دید سواران جنگی و بایسته دید. فردوسی. برآورد شاه از کمینگاه سر نبد تور را از دورویه گذر. فردوسی. احمد جنگ می کرد و باز پس می رفت تا دانست که از کمینگاه بگذشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436). سواران آسوده از کمینگاه برآمدند و بوق بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب، ص 436). همیشه کمان بر زه آورده باش بسیج کمینگاهها کرده باش. اسدی. نمایش به من در کمینگاه تو سرش بی تن آنگه ز من خواه تو. اسدی. به تو دیده امروز بنهاده بود به کین در کمینگاهت استاده بود. اسدی. مکان نیستی تو نه دنیا نه دین را کمینگاه ابلیس نحس لعینی. ناصرخسرو. ناگه ز کمینگاه یک سخت کمانی تیری ز قضا وقدر انداخت بر او راست. ناصرخسرو. سعد وقاص لفظ او بشنید وآن کمینگاه کفر جمله برید. سنائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بر کمینگاه فلک بردیم پی شیرمردی در کمین جستیم نیست. خاقانی. در بن دژ چون کمینگاه بلاست از بصیرت دیده بان خواهم گزید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 170). بینش او دید کمینگاه کن دانش او یافت گذرگاه کان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 343). دزدی بدر آمد از کمینگاه ریحان بشکست و ریخت بر راه. نظامی. کمینگاه دزدان این مرحله نشاید در او رخت کردن یله. نظامی. چو خواهی بریدن به شب راهها حذر کن نخست از کمینگاهها. سعدی (بوستان). مردان دلاور از کمینگاه برجستند. (گلستان سعدی). در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است ز ابرو و غمزۀ او تیر و کمانی به من آر. حافظ. راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد. حافظ. و از آن جانب روباه هنوز نزدیک مرغان نارسیده زیرک از کمینگاه بیرون جست. (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین)
کمینگاه. (فرهنگ فارسی معین) : دورویه چو لهاک و فرشیدورد ز راه کمینگه گشادند گرد. فردوسی. نهانی همی راه بی ره گرفت به کردار شیران کمینگه گرفت. فردوسی. بدان تا در آن بیشه ساران چو شیر کمینگه کند با یلان دلیر. فردوسی. همی تخت زرین کمینگه کنید ز پیوستگی دست کوته کنید. فردوسی. نهاد از کمینگه بر آن اژدها کز او پیل جنگی نیابد رها. اسدی. ز عدل شامل او بوی آن همی آید که در کمینگه شیران مقام سازد رنگ. ظهیرفاریابی. خیزم که کمینگه فلک را یک شیردل از نهان ببینم. خاقانی. شیرمردان که کمینگه سر زانو دارند صیدگهشان بن دامان به خراسان یابم. خاقانی. به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت که در کمینگه عمرند قاطعان طریق. حافظ. ز وصل روی جوانان تمتعی برگیر که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر. حافظ. در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهی است زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر. حافظ. و رجوع به کمینگاه شود
کمینگاه. (فرهنگ فارسی معین) : دورویه چو لهاک و فرشیدورد ز راه کمینگه گشادند گرد. فردوسی. نهانی همی راه بی ره گرفت به کردار شیران کمینگه گرفت. فردوسی. بدان تا در آن بیشه ساران چو شیر کمینگه کند با یلان دلیر. فردوسی. همی تخت زرین کمینگه کنید ز پیوستگی دست کوته کنید. فردوسی. نهاد از کمینگه بر آن اژدها کز او پیل جنگی نیابد رها. اسدی. ز عدل شامل او بوی آن همی آید که در کمینگه شیران مقام سازد رنگ. ظهیرفاریابی. خیزم که کمینگه فلک را یک شیردل از نهان ببینم. خاقانی. شیرمردان که کمینگه سر زانو دارند صیدگهشان بن دامان به خراسان یابم. خاقانی. به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت که در کمینگه عمرند قاطعان طریق. حافظ. ز وصل روی جوانان تمتعی برگیر که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر. حافظ. در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهی است زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر. حافظ. و رجوع به کمینگاه شود
ساختمان یا بخشی در بیمارستان یا مراکز بهداشتی درمانی که به درمان بیماران یا مراقبت پزشکی از بیماران سرپایی اختصاص داشته باشد، درمانگاه (واژه فرهنگستان)، بالینی
ساختمان یا بخشی در بیمارستان یا مراکز بهداشتی درمانی که به درمان بیماران یا مراقبت پزشکی از بیماران سرپایی اختصاص داشته باشد، درمانگاه (واژه فرهنگستان)، بالینی