جدول جو
جدول جو

معنی کلیند - جستجوی لغت در جدول جو

کلیند
(کُ لِ)
شهرکی است به ناحیت پارس اندرمیان کوه نهاده سردسیر جایی آبادان و با کشت و برز و نعمت بسیار و مردم بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 136)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلید
تصویر کلید
وسیله ای فلزی برای باز کردن قفل
وسیله ای برای وصل یا قطع کردن جریان برق،
کنایه از هر چیزی که به شخص برای حل مشکلش کمک کند مثلاً کلید مشکلت اینجاست،
پاسخ های درست به پرسش های چهارگزینه ای و مانند آن،
در موسیقی علامتی در ابتدای خطوط حامل که معرف نت ها می باشد
قطعه چوب بزرگی که به پای مجرمان وصل می کردند
کلید دو: در موسیقی کلیدی بین خط سه و چهار خطوط حامل که معرف موقعیت نت دو می باشد
کلید سل: در موسیقی کلیدی بر روی خط دوم خطوط حامل که معرف موقعیت نت سل می باشد
کلید فا: در موسیقی کلیدی بر روی خط چهارم خطوط حامل که معرف موقعیت نت فا می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوند
تصویر کلوند
خیار بزرگ که برای تخم نگه دارند، خیار، خربزۀ نارس،
انجیر و خرمای خشک که به نخ بکشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلند
تصویر کلند
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
(کُ لَ / کَ)
ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی معروف به ثقه الاسلام شیخ مشایخ شیعه و رئیس محدثین علمای امامیه و اوثق و اعدل و اثبت و اضبط ایشان و مروج مذهب شیعه در غیبت امام (ع) و ممدوح خاص و عام و مفتی طوایف اسلام و جلالت وی مسلم فریقین است و عامه و خاصه در فتاوی بدو مراجعه می کردند و بدان جهت به ثقه الاسلام شهرت یافته است واو نخستین کسی است که در دورۀ اسلامی بدین لقب اختصاص داشته است. وی یکی از صاحبان کتب اربعه و صاحب کتاب کافی است که در عقاید حقۀ اسلامیه و استنباط احکام دینی مرجع اکابر و مورد استفادۀ فحول فقها و محدثین بزرگ است و به تصدیق شیخ مفید اجل کتب اسلامی و اعظم مصنفات شیعه و حاوی شانزده هزارویکصدونودونه حدیث و به نام اصول و فروع و روضه شامل سه قسمت است. کلینی اولین محدث امامی است که به جمع و نظم و ترتیب و تبویب اخبار دینی پرداخته و تا آن زمان اصول اربع مائه اصحاب ائمه (ع) متداول بوده است وی ازسعد بن عبدالله اشعری و حمید بن زیاد نینوایی و عبدالله بن جعفر حمیری و علی بن ابراهیم قمی صاحب تفسیر معروف و خال خود علان کلینی که از مشایخ وقت بلکه از وجوه و اعیان ایشان بوده روایت می کند. شیخ جعفر بن محمد بن قولویه و ابوغالب زراری احمد بن محمد و هارون بن موسی تلعکبری و محمد بن عبدالله بن مطلب شیبانی و بعضی دیگر از اکابر مشایخ محدثین قرن چهارم از کلینی روایت می کنند. او راست: 1- تعبیر الرؤیا، 2- رد قرامطه، 3- رسائل الائمه، 4- الکافی، 5- کتاب الرجال، 6- ماقیل فی الائمه من العشر.
کلینی از علمای زمان غیبت صغری است و وفات او شصت ونه سال بعد از وفات امام حسن عسکری (ع) در ماه شعبان 329 هجری قمری اتفاق افتاده است و قبرش در باب الکوفۀ بغداد نزدیکی جسر مشهور و مزار عموم است. (از ریحانه الادب ج 3). ورجوع به ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق در همین لغت نامه و روضات الجنات ص 550 و قصص العلماء ص 396 و 397 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ولوپی بخش سوادکوه شهرستان شاهی، واقع در 31هزارگزی باختری پل سفید، سر راه زیرآب به آلاشت، کوهستانی و سردسیر، دارای 350 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود خانه چرات، محصول آنجا غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) (سفرنامۀ رابینو بخش ص 116 انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(کُ /کَ لَ)
دست افزار نقب کنان و گلکاران و سنگ تراشان باشد که بدان زمین کنند و آن را کلنگ نیز گویند. (برهان). آلت کندن زمین و آن به کلنگ مشهور است و غلط است. (آنندراج). آهنی سنگین ونوک تیز که یک سوی آن را حلقه ای است که بدان بر دستۀ چوبین استوار شود و زمین بدان کنند. آلتی آهنین شبیه به تیشه با دستۀ چوبین برای کندن زمین و دیوار. کلنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سکه. مسحاه. مرّ. معدن. معبد. هذاه. (منتهی الارب) :
برگیر کلند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی خار زنی گرد بیابان.
خجسته (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ای شده عمرت به باد از بهر آز
بر امید سوزنت گم شد کلند.
ناصرخسرو.
ای بخرد با جهان مکن ستد و داد
کو بستاند ز تو کلند به سوزن.
ناصرخسرو.
عمر پرمایه به خواب و خور بر باد مده
سوزن زنگ زده خیره چه خرّی به کلند.
ناصرخسرو.
کو حمیت تا زتیشه وز کلند
این چنین که را بکلی برکنند.
مولوی.
پس کلند آورد و بیل او شاد شاد
کند آن موضع که آن تیر اوفتاد.
مولوی.
دست و پا دادمت چون بیل و کلند
من ببخشیدم ز خود آن کی شدند.
مولوی.
کلندی بیاورد و بشکافتند
دو خم پر شراب بهین یافتند.
(دستورنامۀ نزاری ص 68).
- فال کلند، شخصی سر و روی خود را پوشد و نهانی بر در خانه بیگانه رود و غربالی یا کلندی همراه برد و غربال را بر کلند نوازد. صاحب خانه چیزی از مأکول یا مشروب در غربال کند، و وی از آن کار بر نیک و بد کار تفأل کند. (فرهنگ فارسی معین، ذیل فال).
، بمعنی کلیدان وغلق در کوچه باشد. (برهان). قفل چوبین است که آن راکلیدان نیز گویند و اصل آن کلیددان بوده و یک دال را حذف کرده اند. (آنندراج). کلیدان و کلان در باغ و کوچه. غلق در. کلیدان. (فرهنگ فارسی معین). با کلنده مقایسه شود. (حاشیۀ برهان چ معین) :
ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند
وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند.
ناصرخسرو.
چون همان یار درآید در دولت بگشاید
زانکه آن یار کلید است و شما همچو کلندید.
مولوی (از فرهنگ رشیدی).
، هر چیز ناتراشیده را گویند. (برهان). هر چیز ناتراشیده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، چوبی که بر قلادۀ سگ بندند و آن را به تازی ساجور خوانند. (از برهان) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
گه بر گردن چو سگ کلندی دارم
بر پای گهی چو پیل بندی دارم.
مسعودسعد.
، دست افزاری که بدان درخت رز را آرایش کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مأخوذ از یونانی آنچه که بدان قفل بگشایند. (غیاث). ترجمه مفتاح و اقلید معرب آن و اغلب که معرب اقلی باشد که بالکسر لغت یونانی است به همان معنی... (آنندراج). ابزاری که بدان قفل را گشایند و بندند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بندگشا. آهنی یا چوبی که بدان بندو قفلی را گشایند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفتح. مفتاح. مقلد. مقلاد. (ترجمان القرآن جرجانی) (منتهی الارب). مرتاج. اقلید. (منتهی الارب) :
دانش به خانه اندردر بسته
نه رخنه یابم و نه کلیدستم.
ابوشکور (گنج بازیافته ص 41).
به گنجی که بد جامۀ نابرید
فرستاد نزد سیاوش کلید.
فردوسی.
کلید خورش خانه پادشا
بدو داد دستور فرمان روا.
فردوسی.
کلید شبستان بدو داد و گفت
برو تا که را بینی اندرنهفت.
فردوسی.
پناه روان است دین از نهاد
کلید بهشت و ترازوی داد.
اسدی.
کلید است ای پسر نیکو سخن مرگنج حکمت را
در این گنج بر تو بی کلید گنج نگشاید.
ناصرخسرو.
بقا به علم خدا و رسول و قرآن است
سرای علم و کلید در است قرآن را.
ناصرخسرو.
درگنج سعادت سازگاری ست
کلید باب جنت بردباری ست.
(سعادتنامه، منسوب به ناصرخسرو).
کلید همه دارملک سلاطین
به زیر گلیم گدایی طلب کن.
خاقانی.
عدل است و بس کلید در هشتمین بهشت
کو عدل اگر گشادن این در نکوتر است.
خاقانی.
چشمۀ خورشید لطف بلکه سطرلاب روح
گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم.
خاقانی.
پس جملۀ حکما بر آن اتفاق کردند که این حادثه را جز کفایت کلید نتواند. (سندبادنامه).
ولیکن چو در شیشه افتاد سنگ
کلید در چاره ناید به چنگ.
نظامی.
فتح جهان را تو کلید آمدی
نز پی بیداد پدید آمدی.
نظامی.
تو آنجا از جفت خویش چون کلید بر طاق و حلقه بر در مانی. (مرزبان نامه).
زبان در دهان ای خردمند چیست
کلید در گنج صاحب هنر.
سعدی.
چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی که وهم تصور کند که تریاقند یا کلید خزانۀ ارزاق. (گلستان). کلید همه کارها صبر است. (از تاریخ گزیده).
مال خواهد کلید گنج ببر
مرد جوید بکوش و رنج ببر.
اوحدی.
گر در خلد را کلیدی هست
بیش بخشیدن و کم آزاری است.
ابن یمین.
بهشت و دوزخت را یک کلید است
کلیدی این چنین هرگز که دیده ست ؟
پوریای ولی.
هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگیها را گشایش از در دلها طلب.
صائب.
- کلید ایمان، کنایه از کلمه شهادت باشد. (برهان). کلید بهشت. کلمه شهادت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب کلید بهشت شود.
- کلید برق، ابزار یا وسیله ای که بر دیوار یا جایی دیگر نصب کنند و با حرکت دادن آن جریان برق را برقرار سازند روشنایی یا بکار افتادن ماشین و جز آن را.
- کلیدبهشت، کلید ایمان، کلمه شهادت. (ناظم الاطباء). کنایه از کلمه شهادت. (انجمن آرا). و رجوع به ترکیب کلید ایمان شود.
- کلید رمز. رجوع به همین ترکیب ذیل ترکیبهای رمز شود.
- کلید عقل، کسی که حل و عقد کارها به او مفوض باشد. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین).
- کلید عقل کسی بودن، مشیر و راهنمای او بودن. راتق و فاتق امور وی بودن. مدیر و مدبر کارهای او بودن:
به حرف حق همه را قفل برزبان اما
کلیدعقل عدوی من اند در تزویر.
شفیع اثر (از آنندراج).
- کلید غلط، کلیدی که از قفل دیگر باشد و در قفل دیگر اندازند و آن را در عرف هند پرتالی خوانند. (آنندراج) :
گره ز ناخن تدبیر کی گشاده شود
که از کلید غلط بستگی زیاده شود.
سعدالدین راقم (از آنندراج).
- کلید گنج حکیم، کلمه بسم اﷲ الرحمن الرحیم. (ناظم الاطباء) :
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم.
نظامی.
- کلید وقت و ساعت، چیزی است که از آهن سازند و مدار بست و گشاد و وقت وساعت بر آن باشد. (از آنندراج) :
کلید وقت و ساعت نیستم بختی چو او دارم
که جز سرگشتگی هرگز دری نگشود بر رویم.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- کلید و کلان یا کلون کردن، بستن. قفل کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، ابزاری که بدان چیزی را سفت و شل نمایند و بالا و پایین آورند و ببندند و باز کنند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح موسیقی، علامتی که در طرف چپ حامل روی یکی از خطوط قرار می گیرد و کارش معین کردن اسم نوتی است که در روی همان خط واقع شده است. در موسیقی سه نوع کلید بکار می رود که یکی نوت ’فا’ و دیگر ’دو’ و سومی نوت ’سل’ را معرفی می کند و هر یک از آنها به اسم نوتی که معرفی کرده موسوم است. هر یک از کلیدها ممکن است روی یک یا چند خط حامل واقع شود و روی هر خطی که واقع شد اسم خود را به آن نوتی که روی آن خط است می دهد، به این طریق که کلید ’فا’ روی خط چهارم و سوم حامل قرار میگیرد. کلید ’دو’ روی خطوط اول و دوم و سوم و چهارم واقع می شود. کلید ’سل’ روی خط دوم حامل جا می گیرد، و به این ترتیب عده کلیدها مانند نوتهای موسیقی هفت است. (فرهنگ فارسی معین) ، کند چوبین که بر پای مجرمان نهند. (حاشیۀ هفت پیکر چ وحید ص 344) :
هفت سالم در این خراس افکند
در دو پایم کلید و داس افکند.
نظامی.
و رجوع به کلیدان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ / کُ لَ / کَ لی)
منزل اول است از ری برای کسی که قصد خوار را داشته باشد. (از معجم البلدان). دهی از دهستان فشافویۀ بخش مرکزی ری است که در شهرستان تهران واقع است و 555 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). نام قریه ای به ری و ثقه الاسلام محمد بن یعقوب بن اسحاق (متوفی به سال 329) از آنجاست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ لی)
دهی از دهستان ذهاب است که در بخش سر پل ذهاب شهرستان قصر شیرین واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / کَ)
نسبت است به کلین. (از انساب سمعانی). و رجوع به کلین و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ وَ)
نوعی از خیار بادرنگ. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). در کردی کلند، به معنی کدو. و کولوندیر، کدوی غلیانی. (از حاشیه برهان چ معین) ، آنچه مانند تسبیح از انجیر و قیسی و گردکان و خرمای خشک بر رشته کشیده باشند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). مرسله باشد از جوز و انجیر و مانند آن. (صحاح الفرس). ریسه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خواجۀ ما ز بهر گنده پسر
کرد از خایۀ شتر کلوند.
طیان (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(کَ یِ وَ)
دهی است از دهستان حومه بخش بستک شهرستان لار 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کُ عُ)
لفظی است که به جهت مردم ناهموار و ناتراشیده وضع کرده اند. (برهان) (آنندراج). مردم خودرای و سرکش و ناهموار و ناتراشیده. (ناظم الاطباء) ، مرد قوی هیکل را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مردم هرزه گوی و پوچ گوی را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج). مردم هرزه گوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ لُ)
نام کوهی است و عربان کوه را جبل خوانند. (برهان) (آنندراج). نام کوهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از امرای هندوستان بود که سلطان محمود غزنوی وی را در قلعه ای محاصره کرده و وی پس از آنکه زوجه خود را بقتل رسانید باضربت خنجری خود را بکشت. (حبیب السیر چ تهران ص 333)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلیندم
تصویر کلیندم
فرانسوی کجگنبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلند
تصویر کلند
آلتی که بدان زمین را کنند کلنگ: (کو حمیت تا ز تیشه و ز کلند این چنین که (کوه) را بکلی بر کنند)، (مثنوی)، غلق در کلیدان: (چون همان یار در آید در دولت بگشاید زانکه آن یار کلید است و شما همچو کلندید)، (مولوی)، هر چیز نا تراشیده، چوبی که بر قلاده سگ بندند ساجور: (گه بر گردن چو سگ کلندی دارم بر پای گهی چو پیل بندی دارم)، (مسعود سعد) یا فال کلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلید
تصویر کلید
آنچه که بدان قفل بگشایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوند
تصویر کلوند
دستبند و مرسله از گردو و انجیر و غیره: (خواجه ما ز بهر گنده پسر کرد از خایه شتر کلوند)، (رودکی)، خیار با درنگ و انجیر و گردو و قیسی و خرمای خشک برشته کشیده کلونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلید
تصویر کلید
((کِ یا کَ))
ابزاری که با آن قفل را باز و بسته کنند، وسیله ای برای قطع و وصل جریان الکتریسیته، وسایل برقی، علامتی که در سمت چپ خط های حاصل می گذارند تا نام نت ها از روی آن خوانده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلند
تصویر کلند
((کُ یا کَ لَ))
آلتی که بدان زمین را کنند، کلنگ، هر چیز ناتراشیده، چوبی که بر قلاده سگ بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوند
تصویر کلوند
((کَ وَ))
دستبند و مرسله از گردو و انجیر و غیره، خیار و بادرنگ و انجیر، گردو و خرمای خشک به رشته کشیده
فرهنگ فارسی معین
سوئیچ، مفتاح، مقلاد، پاسخنامه، راه حل
متضاد: قفل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که قفل را نتوانست گشود و کلید ضایع شد، تاویلش به خلاف این است. ، اگر بیند که به کلید قفل گشود، دلیل است که زن خواهد و کنیزک خرد. جابر مغربی
اگر در خواب بیند که کلید آهنین داشت، دلیل قوت بود. ، اگر کلید مسین داشت یا برنجین، دلیل است که سخنش گیرا شود. ، اگر کلید را چوبین بیند، دلیل که منفعت آن کمتر بود. ، اگر بیند که کلید سیمین داشت یا زرین، دلیل که مال حاصل کند. حضرت دانیال
کلید، یافتن آن: شما از یک دام رهایی خواهید یافت، گم کردن آن: بگو مگو، آن را به همراه داشتن: پس اندازهایتان به شما کمک بسیار خواهد کرد، باز کردن یک در بسته با کلید: به شما مظنون خواهند شد - لوک اویتنهاو
دیدن کلید، دلیل بر مردی بود گشاینده کارها و ظفر یافتن بر دشمن. ، اگر بیند که کلید بسیار داشت، دلیل است که بزرگی یابد. محمد بن سیرین
داشتن کلید در خواب خوب است بخصوص اگر بتوانید به مدد کلید قفل در بسته ای را بگشائید و پشت آن در نیز چیزهای خوب بیابید و ببینید. کلید درخواب تقریبا همان تعبیری را دارد که در بیداری از کلید انتظار داریم. کلید وسیله ای است برای گشودن قفل ها و در های بسته و در خواب نیز به توانائی انجام امور مشکل تعبیر می شود. اگر در خواب ببینید کلیدی بزرگ دارید که نمی دانید که به کدام قفل می خورد خواب شما می گوید قدرت انجام کارهای بزرگ را خواهید یافت ولی فرصت و موقعیت به دست نمی آورید. اگر ببینید قفل بزرگی هست و شما کلید کوچکی در دست دارید برای انجام کاری بزرگ احساس حقارت و کوچکی خواهید کرد یا امکان به دست نمی آورید. اگر در خواب ببینید قفل و کلید آشنائی هست اما شما نمی توانید آن را بگشائید با مشکی رو به رو می شوید که از حل آن در می مانید. اگر ببینید دیگری کلید می سازد و به شما می دهد خدمتی در حق شما انجام می دهد و راه موفقیت را به رویتان می گشاید. اگر دیدید خودتان دارید کلید می سازید تدبیر کاری را می کنید. اگر در خواب ببینید کلید شما در قفل شکست در کاری شکست می خورید و گرفتار استیصال می شوید. اگر ببینید با کلیدی دری را قفل می کنید زیرکانه رازی را از دیگران پنهان نگه می دارید. همه این ها در صورتی است که کلید محور خواب شما باشد. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ دیدن کلید در خواب، دلالت بر تغییرات غیرمنتظره دارد. ، ۲ـ اگر در خواب دسته کلید خود را گم کنید، علامت آن است که اتفاقاتی نامطلوب بر شما تأثیر می گذارد. ، ۳ـ اگر در خواب کلیدی پیدا کنید، نشانه آن است که در حرفه خود تغییری خواهید داد و اعضای خانواده از آن پس در صلح و آرامش به سر خواهند برد. ، ۴ـ دیدن کلید شکسته در خواب، علامت جدایی از دیگران در اثر مرگ یا حسادتهاست. ، ۵ـ اگر دختری خواب ببیند کلید صندوق زیورآلات خود را گم کرده است، نشانه آن است که با نامزد خود اختلاف پیدا خواهد کرد. و از این بابت رنج خواهد کشید. اما اگر خواب ببیند با کلیدی دری را می گشاید، نشانه آن است که به نامزد خود بیش از حد اعتماد می کند. اما اگر خواب ببیند با کلیدی دری را قفل می کند، نشانه آن است که در انتخاب همسر توفیق می یابد. اگر خواب ببیند کلیدی را دور می اندازد، نشانه آن است که در گفتگوهایش با دیگران درست نمی تواند داوری کند و برای همین به شهرت خود آسیب می رساند. .
دیدن کلید در خواب بر هشت وجه است. ، اول: مژده وبشارت. ، دوم: فرج ونجات ازغم. ، سوم: شفا از بیماری. ، چهارم: یافتن مراد. ، پنجم: قوت و نیرومندی دین. ، ششم: گذاردن و برآورده شدن حاجت. ، هفتم: اجابت دعا. ، هشتم: علم و دانش.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
در حیاط، دروازه
فرهنگ گویش مازندرانی
خاکستر، کرک، دودی که به هنگام روشن کردن بخاری، از آن برخیزد.، گوسفند ماده ی شاخ دار
فرهنگ گویش مازندرانی
اجاقی گلی مخصوص پیله ی ابریشم
فرهنگ گویش مازندرانی