جدول جو
جدول جو

معنی کلیسان - جستجوی لغت در جدول جو

کلیسان(کِ)
دهی از دهستان گرگن است که در بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع است و 196 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیسان
تصویر کیسان
(پسرانه)
مانند پادشاه، دارای منش شاهانه، لقب مختار ثقفی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلاسان
تصویر طلاسان
(دخترانه)
طلا (عربی) + سان (فارسی) مانند زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلیشان
تصویر آلیشان
(دخترانه و پسرانه)
آتش گیرنده، انس گیرنده، شعله ور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلیمان
تصویر تلیمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پهلوانان در زمان فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلیمان
تصویر سلیمان
(پسرانه)
پر از سلامتی، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل که خداوند اسرار بسیاری از علوم و فنون غریبه و زبان حشرات و پرندگان را به او آموخت و سپاهی از جن و انس در اختیارش قرار داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلیدان
تصویر کلیدان
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیسا
تصویر کلیسا
معبد مسیحیان، عبادتگاه ترسایان
فرهنگ فارسی عمید
در حال لیسیدن
لغت نامه دهخدا
(کُلْ)
دهی از دهستان آغمیون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب است و 859 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مخفف کلیسیا است که جای پرستش و معبد ترسایان باشد. (برهان). معبد و پرستشگاه ترسایان و کنشت. (ناظم الاطباء). کلیسیا. کلیسه. (با کنشت و معرب آن کنیسه مقایسه شود). معبد ترسایان. محل عبادت مسیحیان. (فرهنگ فارسی معین) :
در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم ای دل به دام تو در بند.
هاتف اصفهانی.
و رجوع به کنشت و کنیسه شود، پرستشگاه کفار. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ وْ لَ)
شهری از نواحی خوزستان است و در آن پرده ها سازند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ابوجعفر فراء کوفی. تابعی است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). واژه تابعی یکی از مفاهیم کلیدی در علم رجال و تاریخ اسلامی است. تابعی کسی است که پیامبر اکرم (ص) را درک نکرده، اما با یکی از اصحاب او دیدار داشته و از ایشان تعلیم گرفته است. در منابع معتبر اسلامی، تابعین جایگاه ویژه ای دارند زیرا آنان واسطه ای مطمئن برای نقل سنت و معارف دینی به نسل های بعدی بودند. نام بسیاری از تابعین در کتب معتبر حدیث آمده است.
نام پدر ایوب سختیانی. (منتهی الارب). ابوتمیمه والد ایوب سختیانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ابن معرف هجیمی، مکنی به ابوسلیمان. نحوی است. (از معجم الادباء ج 6 ص 215)
لقب مختار بن ابی عبیده. (منتهی الارب). لقب مختار بن ابی عبیدۀ ثقفی. (از ناظم الاطباء). لقب مختار بن ابی عبید، و کیسانیه که از روافض هستند به وی نسبت دارند. (از اقرب الموارد). رجوع به کیسانیه شود
نام غلامی از علی بن ابی طالب که فرقۀ کیسانیه از شیعۀ منسوب بدویند. (مفاتیح، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیسانیه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ یَ)
تثنیۀ کلیه. (از منتهی الارب). به صیغۀ تثنیه، هر دو گرده. (ناظم الاطباء). کلیتین. و رجوع به کلیتین شود، آنچه از چپ و راست پیکان تیر باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کنده ای را گویند که بر پای دزدان و گناهکاران نهند. (برهان). کنده ای که بر پای مجرمان نهند. (آنندراج). کنده و هر چیز شبیه به آن که بر پای دزدان و گنهکاران نهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
آلت بست و گشاد در باغ و در کوچه و امثال آن را گویند. و به عربی غلق خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). آلت بست و گشاد در خانه و در باغ. (آنندراج). کلیددان. (حاشیۀبرهان چ معین). کلیدانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغلاق. کظیم. معنک. (منتهی الارب) :
باز کردم در و شدم به کده
در کلیدان نبود سخت کده.
طیان.
همه آویخته از دامن دعوی دروغ
چون کفه از کس گاو و چو کلیدان ز مدنگ.
قریعالدهر.
دهقان بی ده است و شتربان بی شتر
پالان بی خر است و کلیدان بی تزه.
لبیبی (از گنج بازیافته ص 32).
زان در مثل گذشت که شطرنجیان زنند
شاهان بی هده چو کلیدان بی کده.
(لغت فرس چ اقبال ص 434).
کانکه شد پاسبان خانه و زر
چون کلیدان بماند از پس در.
سنائی.
اندرین کوچه خانه ای باید
ور کلیدان به چپ بود شاید.
سنائی.
چرخ مقرنس نمای، کلبۀ میمون اوست
نعش فلک تختهاش، قطب کلیدان او.
خاقانی.
حجرۀ دل را کز کعبۀ وحدت اثر است
در به فردوس و کلیدان به خراسان یابم.
خاقانی.
پاسبانش برون در قفل است
پرده دارش درون کلیدان است.
خاقانی.
هر روز یک دینار کسب می کرد و شب به درویشان دادی و به کلیدان بیوه زنان انداختی چنانکه ندانستندی. (تذکره الاولیاء). و رجوع به کلیدان شود، و قفل را نیز گفته اند. (برهان). قفل. (ناظم الاطباء). و اصل آن کلیددان بوده یعنی قفل. (آنندراج) :
دهان تو کلیدانی است هموار
زبان تو کلید آن، نگهدار.
محمود قتالی (از انجمن آرا ذیل اسکندان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گیاهی باشد به غایت گنده و بدبوی که آن را کمای و گل گنده نیزگویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کشنج. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به کما و کمای شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان هرازپی است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سبزیی باشد معروف که خورند و آن را به شیرازی ترخانی گویند، و بعضی گویند گیاهی باشد که آن را طرخون خوانند و بیخ آن را عاقرقرحا نامند. (برهان) (آنندراج). طرخون. عاقرقرحا. (ناظم الاطباء). ترخانی. طرخون. ترخون. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان گیل دولاب است که در بخش رضوانده شهرستان طوالش واقع است و 572 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
سگالش و حیله و بیوفایی. اسم است غدر را. (منتهی الارب) (آنندراج). سگالش و غدر و بیوفایی. (ناظم الاطباء). اسم است غدر را. (از اقرب الموارد).
- ام کیسان، لقب زانو. (منتهی الارب) (آنندراج). لقب رکبه و زانو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- ، لقب ضربی که به پشت پای بر سرین مرد زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- ، قدر و اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قسمی کالسکه بزرگ که مسافربری کند، قسمی از گاری که با اسب برده می شد و ضمناً در نواحی اصفهان نیز می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیخان
تصویر دلیخان
ترکی دریاگیر جهانگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیسان
تصویر کیسان
بیوفائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیسا
تصویر کلیسا
جای پرستش و معبد ترسایان، محل عبادت مسیحیان، کلیسه
فرهنگ لغت هوشیار
کنده ای که بر پای دزدان و مجرمان نهند. آلت بستن و گشادن در علق: دهان تو کلیدانی است هموار زبان تو کلید آن نگهدار. (محمود قتالی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیکان
تصویر کلیکان
کمای گل کنده، ترخانی طرخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیسان
تصویر دهیسان
فرانسوی شکوفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیسا
تصویر کلیسا
((کِ))
عبادتگاه مسیحیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیسانس
تصویر لیسانس
کارشناسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلیمان
تصویر سلیمان
کورش
فرهنگ واژه فارسی سره
بیعه، پرستشگاه، دیمه، عبادتگاه، عبادتخانه، کنشت، معبد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر درخواب بیند که در کلیسا شد و سوی قبله اسلام نماز کرد، دلیل که توبه از گناه کند و دینش قوی شود به سبب آن که کلیسا جای عبادت است. محمد بن سیرین
۱ـ اگر در خواب کلیسایی را در نقطه ای دور ببینید، دلالت بر آن دارد که از خواسته هایی که مدتی به دنبالش بودید نومید خواهید شد. ، ۲ـ اگر در خواب ببینید که با آشفتگی داخل کلیسا می شوید، دلالت بر آن دارد که در تشییع جنازه کسی شرکت می کنید. ، ۳ـ اگر در خواب کلیسا را در محلی مخروبه ببینید، نشانه آن است که امیدها و نقشه هایتان نقش بر آب خواهد شد. ، ۴ـ اگر خواب ببینید کشیشی مانع ورود شما به کلیسا می شود، نشانه آن است که شما از دست دشمنان خود می گریزید. ، ۵ـ اگر دختری در خواب ببیند که وارد کلیسا می شود، علامت آن است که در آینده سخت بیمار خواهد شد. اما اگر ببیند که هنگام داخل شدن به کلیسا با کشیشی حرف می زند، بعدها از طرف دوستان خود به خاطر نادرست بودن رفتارش مورد انتقاد و سرزنش قرار می گیرد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نام آبادی از دهستان فیروزجاه شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان هرازپی شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی