جدول جو
جدول جو

معنی کلیان - جستجوی لغت در جدول جو

کلیان
(کُلْ)
دهی از دهستان آغمیون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب است و 859 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الیان
تصویر الیان
(پسرانه)
نام یکی از پهلوانان خورشید شاه در داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قلیان
تصویر قلیان
وسیله ای برای دود کردن تنباکو مرکب از سر قلیان، بادگیر فلزی، میانۀ چوبی، میلاب، نی یا نی پیچ و مخزن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلیان
تصویر غلیان
جوشیدن آب یا چیز دیگر، جوشیدن مایع در دیگ، کنایه از به جوش و خروش آمدن، به هیجان آمدن، کنایه از جوش و خروش، هیجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیات
تصویر کلیات
امور کلی، چیزهای کلی، مجموعۀ آثار نظم و گاه نثر یک شاعر یا نویسنده مثلاً کلیات سعدی
کلیات خمس: در علم منطق کلی هایی که در تعریف اشیا ذکر می شوند و عبارتند از مثلاً جنس مانند حیوانیت، نوع مانند انسانیت، فصل مانند ناطق بودن، خاصه مانند قوۀ خنده و عرض مانند نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیدان
تصویر کلیدان
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیون
تصویر کلیون
جامه یا پارچۀ هفت رنگ، انگلیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلجان
تصویر کلجان
جای ریختن خاکروبه و زباله، مزبله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیاس
تصویر کلیاس
کریاس، درگاه، آستان، آستانه، دالان، راهرو، دربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلیان
تصویر غلیان
قلیان، وسیله ای برای دود کردن تنباکو مرکب از سر قلیان، بادگیر فلزی، میانۀ چوبی، میلاب، نی یا نی پیچ و مخزن آب
فرهنگ فارسی عمید
(بَلْ)
نام خضر پیغمبر علیه السلام است که برادرزادۀ الیاس پیغمبر باشد. (برهان) ، قلیل بلیل، اتباع است. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس) ، باد سرد و نمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باد سرد و باران. (دهار). واحد و جمع در آن یکسان است. (منتهی الارب). بلیله. و رجوع به بلیله شود
لغت نامه دهخدا
(بَلْ)
قریه ای است از قرای کازرون و آنجا محل و مرقد اولیأاﷲ بسیار است. گویند خضر علیه السلام آن قریه را بنا کرده است و منسوب به نام نامی خود ساخته است. (برهان). از مضافات کازرون شیراز است و از آنجاست اوحدالدین عبدالله بن ضیاءالدین مسعود بلیانی. (ریاض العارفین ص 104). دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون. سکنۀ آن 379 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای 117 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِلْ)
بمعنی اشق است و آن صمغ گیاهی است که آن رابدران گویند و به عربی صمغ الطرثوث خوانند. (از برهان) (آنندراج) ، اشق و اشتراک و انزروت و انغوزه. (ناظم الاطباء). کلیانس. لغت یونانی است که به فارسی بارزد نامند و نزد بعضی که صاحب اختیارات باشد کلیانی اشق است که به فارسی بدران نامند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به اشق شود
لغت نامه دهخدا
هر گونه علف و گیاه مخصوص علوفه و علیق دامها و چهارپایان اهلی نام عام گیاهان مخصوص علیق یونجه و شبدر و چمن و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیکان
تصویر کلیکان
کمای گل کنده، ترخانی طرخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیان
تصویر الیان
نرماندن نرمگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیان
تصویر طلیان
زردی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیاس
تصویر کلیاس
در خانه، مستراحی که بر بالای بام سازند و کاریز آن بر زمین باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کنده ای که بر پای دزدان و مجرمان نهند. آلت بستن و گشادن در علق: دهان تو کلیدانی است هموار زبان تو کلید آن نگهدار. (محمود قتالی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیات
تصویر کلیات
چیزهای کلی و همادیان، امور کلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلجان
تصویر کلجان
جایی که خاکروبه و پلید یها در آن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلچان
تصویر کلچان
جایی که خاکروبه و پلید یها در آن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریان
تصویر کریان
چرتی خواب آلوده، دونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیانی
تصویر کلیانی
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
جوشیدن، حالت مایعی است که بر اثر حرارت شروع بتبخیر می کند، چنانکه مایع حرکت می کند و صدائی از آن بسبب صعود حبابهای بخار از قسمت مجاور کانون حرارت به سطح مایع بگوش می رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیان
تصویر علیان
نشانی که بر نامه نویسند کفتار نر، کالا، ستبر کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را معین (رسم الخطی برای غلیان) می داند و پیوند میان این واژه و غلیان تازی نشان نمی دهد. غیاث آن را تصرف فارسیان ترکی دان از غلیان برابر با جوشش می داند زیرا که به گاه دم کشیدن آب در آن می جوشد نارگیله باکوزه نارگیل بک باکوزه گلی رسم الخطی غالب برای غلیان. یا قلیان چاق کردن، آماده کردن قلیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلیان
تصویر غلیان
((غَ لَ))
به جوش آمدن، جوشش، هیجان، جوش و خروش، تبدیل مایع به بخار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلیان
تصویر قلیان
((قَ))
وسیله ای برای دود کردن تنباکو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلجان
تصویر کلجان
((کَ))
مزبله، جای ریختن خاکروبه و زباله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیاس
تصویر کلیاس
((کِ))
جلو خانه، درگاه، کریاس، مستراحی که بر بام خانه سازند و کاریز آن بر زمین باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیات
تصویر کلیات
((کُ لّ یّ))
جمع کلیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیون
تصویر کلیون
((کُ))
گلیون، جامه هفت رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیات
تصویر کلیات
مهینگان
فرهنگ واژه فارسی سره