جدول جو
جدول جو

معنی کلی - جستجوی لغت در جدول جو

کلی
کل بودن، کچلی
تصویری از کلی
تصویر کلی
فرهنگ فارسی عمید
کلی
جذام، بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، آکله، داءالاسد، لوری، خوره
دف، دایره
تصویری از کلی
تصویر کلی
فرهنگ فارسی عمید
کلی
روستایی، ده نشین
تصویری از کلی
تصویر کلی
فرهنگ فارسی عمید
کلی
هر چیز دارای عمومیت، عمومی، تام، تمام، کامل، مقابل جزئی، خیلی، بسیار، زیاد، تماماً
تصویری از کلی
تصویر کلی
فرهنگ فارسی عمید
کلی
(کَ)
بمعنی کچلی باشد و آن علتی است معروف که در سر اطفال بهم می رسد. (برهان). کچلی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کچلی. کل بودن. (فرهنگ فارسی معین). قرعه. اقرعی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسویی
گیسو از شرمت فرو ریزد پدید آرد کلی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
کلی
(کَ بِ گِ)
دهی از دهستان خان اندبیل است که در بخش مرکزی شهرستان هروآباد واقع است و 830 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کلی
(کُ)
عربانه را گویند و آن دائره ای باشد حلقه دار که بیشتر عربان نوازند. (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به معنی دف که به تازی عربانه گویند. (فرهنگ رشیدی). دف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
من و این ساده دلی بیهده بر هر سخنی
پای می کوبم چون گیلان بر نای و کلی.
فرخی (از آنندراج).
، نوعی از ماهی هم هست و آن پر گوشت و کوچک می باشد و خوردنش قوت شهوت دهد و آن را عربان سمک رضراضی گویند. (برهان). قسمی از ماهی ریزه که مقوی باه باشد و آن را سمکۀ رضراضی گویند، زیرا که رضراض سنگ ریزه را گویند. (آنندراج). قسمی از ماهی ریزه که مبهی است و به تازی سمک رضراضی گویند، یعنی در آبهای سنگ ریزه دار می باشد که رضراض سنگ ریزه است. (فرهنگ رشیدی). نوعی ماهی کوچک استخوانی و پر گوشت که در مرداب پهلوی و بحر خزر فراوان است و آن را در حوضها نگهداری کنند. کولی (در گیلکی). رضراضی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کولی شود، نام علتی و مرضی هم هست که آن را خوره گویند. (برهان). مرض خوره که به عربی جذام گویند... و عسرالعلاج است. (از آنندراج). خوره. (ناظم الاطباء). کله. (فرهنگ فارسی معین) : چنین نقل کنند که در دست او کلی افتاد، طبیبان گفتند دستش بباید برید... (تذکره الاولیاء). و چون عیسی در یکی از شهرها بود، آمد یکی مرد از کلی جذام پر بود، عیسی را دید... و گفت: ای خداوند! اگر بخواهی بتوانی مرا پاک گردانی. عیسی دست خود برآورد و بدو گفت: خواستم، پاک شو! همان ساعت کلی ازو رفت و پاک شد... (انجیل فارسی ص 50 از حاشیۀ برهان چ معین) ، قرص نان روغنی بزرگ را هم گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیچه و کلوچه شود
لغت نامه دهخدا
کلی
(کُ لا)
جمع واژۀ کلوه و کلیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کلیه ها. رجوع به کلیه شود، کلی الوادی،کرانهای آن. (منتهی الارب). جوانب آن. (از اقرب الموارد) ، غنم حمراء الکلی، گوسپندان لاغر، و حمرالکلی بالضم مثله. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لقیته بشحم کلاه، یعنی در آغاز جوانی و ایام نشاط وی را ملاقات کردم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
چهارپر است از بال مرغان. (از اقرب الموارد). آخرین پرهای مرغ. اول پرهای مرغ را قوادم و پس از آن را مناکب و پس از آن را خوافی و پس از آن را اباهر و پس از آن را کلی گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیه شود
لغت نامه دهخدا
کلی
عدل، بسته، صندوق
تصویری از کلی
تصویر کلی
فرهنگ لغت هوشیار
کلی
((کُ))
کولی، نوعی ماهی کوچک استخوانی و پر گوشت که در مرداب انزلی و بحر خزر فراوان است و آن را در حوض ها نگهداری کنند، رضراضی
تصویری از کلی
تصویر کلی
فرهنگ فارسی معین
کلی
((کُ لِ))
روستایی، جذام، خوره
تصویری از کلی
تصویر کلی
فرهنگ فارسی معین
کلی
((کُ لّ یّ))
منسوب به کل، هر چیز که عمومیت داشته باشد، عمومی، در فارسی، عمده، زیاد
تصویری از کلی
تصویر کلی
فرهنگ فارسی معین
کلی
بسیار، همادی، همه گیر، فراگیر
تصویری از کلی
تصویر کلی
فرهنگ واژه فارسی سره
کلی
إجماليٌّ
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به عربی
کلی
Universal, Overall, Holistic
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کلی
holistique, général, universel
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کلی
холистический , общий , универсальный
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به روسی
کلی
holistik, genel, evrensel
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کلی
holístico, geral, universal
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کلی
ganzheitlich, insgesamt, universell
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به آلمانی
کلی
جامع , مجموعی , عآلمگیر
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به اردو
کلی
সার্বিক , মোট , সার্বজনীন
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به بنگالی
کلی
ฮอลิสติก , รวม , สากล
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به تایلندی
کلی
holistic, jumla, wa ulimwengu
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کلی
全体的な , 全体の , 普遍的
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کلی
цілісний , загальний , універсальний
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کلی
整体的 , 总体的 , 普遍的
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به چینی
کلی
הוליסטי , כללי , אוניברסלי
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به عبری
کلی
전체적인 , 전반적인 , 보편적인
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به کره ای
کلی
holistik, keseluruhan, universal
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کلی
समग्र , सार्वभौमिक
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به هندی
کلی
holistisch, algemeen, universeel
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به هلندی
کلی
holistyczny, ogólny, uniwersalny
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به لهستانی
کلی
holístico, general, universal
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کلی
olistico, generale, universale
تصویری از کلی
تصویر کلی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی