جدول جو
جدول جو

معنی کلکم - جستجوی لغت در جدول جو

کلکم
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، سدکیس، شدکیس، اغلیسون، تیراژه، توبه، درونه، کرکم، ایرسا، قزح، آژفنداک، نوس، نوسه، تربیسه، سرویسه، آلیسا، آزفنداک، ترسه، آفنداک، نوشه، سرگیس، تیراژی، رخش، سویسه، آدینده، قوس و قزح، سرکیس، تویه، تربسه
تصویری از کلکم
تصویر کلکم
فرهنگ فارسی عمید
کلکم
(کَ کَ)
قوس قزح. (برهان) (آنندراج). آژفنداک و قوس قزح. (ناظم الاطباء). کرکم. قوس قزح. (فرهنگ فارسی معین) ، بمعنی کافتن هم گفته اند. (از برهان) (از آنندراج). کافتگی و شکافتگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کلکم
(کُ کُ / کَ کَ)
منجنیق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 353) (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). منجنیق. و با بلکن و پلکن مقایسه شود. (از فرهنگ فارسی معین) :
سرواست و کوه سیمین جز یک مثال سوزن
حصن است جان عاشق و آن غمزگانش کلکم.
(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 353)
لغت نامه دهخدا
کلکم
((کُ کُ یا کَ کَ))
منجنیق، قوس قزح
تصویری از کلکم
تصویر کلکم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلیم
تصویر کلیم
(پسرانه)
هم سخن، سخنگو، لقب موسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلیم
تصویر کلیم
کلیم الله، آنکه خداوند با او سخن گفته است، لقب حضرت موسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلام
تصویر کلام
قول، سخن، سخنی که مفید معنی تام باشد، عبارت یا جمله ای که از مسند و مسند الیه ترکیب شود و دارای معنی باشد
کلام پهلودار: سخن پهلودار
کلام سمین: مقابل غث، کنایه از سخن استوار و محکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلکل
تصویر کلکل
میان هر دو چنبر گردن، سینه، میانۀ سینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکم
تصویر کرکم
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، قزح، سرویسه، توبه، سدکیس، ایرسا، تربیسه، رخش، نوسه، تیراژه، سرکیس، قوس و قزح، سرگیس، آزفنداک، آژفنداک، تیراژی، اغلیسون، سویسه، آلیسا، نوس، آفنداک، درونه، شدکیس، کلکم، ترسه، آدینده، نوشه، تویه، تربسه برای مثال فلک مر جامه ای را ماند ازرق / مر او را چون طرازی خوب کرکم (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ کَ)
قوس قزح را گویند. (برهان) (آنندراج). آژفنداک. (ناظم الاطباء). کمان رستم. (یادداشت مؤلف) :
فلک مر جامه ای را ماند ازرق
مر او را چون طرازی خوب کرکم.
بهرامی
لغت نامه دهخدا
(تِ کُ)
آن جماعت مؤنث. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
دهی است در استرآباد. (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 130 و ترجمه آن ص 174)
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ)
زعفران. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عربی زعفران. (غیاث اللغات). لیث گوید: آن زعفران است و ابوعمرو گوید کرکم و کرنب نباتی است که به زعفران مشابهت دارد. (ترجمه صیدنه). ابن سراج گوید: کرکم اعجمی است و زعفران است واحد آن کرکمه است. و در حدیث است: تغیر وجه جبریل حتی عاد کانه کرکمه. (از المعرب ص 219) ، بیخ ورس. (برهان). عصفر. (منتهی الارب) (آنندراج). عصفر و گفته اند شبیه آن است. کرکمه، پاره ای از آن. (از اقرب الموارد) ، زردچوبه. زرچوبه. هرد. (یادداشت مؤلف). عروق الصفر. دارزرد. (برهان ذیل دارزرد). نوعی از عروق صفر را نامند. (فهرست مخزن الادویه) ، بعضی گویند داروئی است که به زیره ماند. (ترجمه صیدنه) ، مصطکی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، علک. (اقرب الموارد) ، نزد بعضی مامیران است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کِ کَ / کُ کَ)
نام دارویی است که آن رابه عربی مقل گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به لغت اهل خراسان مقل است. (ترجمه صیدنه)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کلم (خستگی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کلم (جرح). جاء بدواء الکلام من اطایب الکلام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
زمین درشت سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویه است که در شهرستان بهبهان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
هم سخن. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه با او سخن گویی. (از اقرب الموارد) ، سخنگو. (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). کلام و سخن کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خسته. (منتهی الارب). مجروح. (آنندراج). خسته و مجروح. ج، کلمی ̍. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
لقب موسی علیه السلام. (منتهی الارب). لقب موسی علیه السلام، چرا که اکثر با حق تعالی کلام می کردند. (آنندراج) (غیاث). کلیم الله. لقب موسی (ع) پیامبر بنی اسرائیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اندر فضایل تو قلم گویی
چون نخلۀ کلیم پیمبر شد.
منجیک.
دویست و پنجه و چارش ز عمر چون بگذشت
بشدشعیب و عیال کلیم شد دختر.
ناصرخسرو.
کلیم آمده خود با نشان معجز حق
عصا و لوح و کلام و کف و رخ انور.
ناصرخسرو.
می شنیدی ندای حق و جواب
باز دادی چنانکه داد کلیم ؟
ناصرخسرو.
در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار
همچو در آتش خلیل و همچو در دریا کلیم.
سوزنی.
گر گشاداز دل سنگی ده و دو چشمه کلیم
من بسی معجز از اینسان به خراسان یابم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 299).
عصای کلیم ار به دستم بدی
به چوبش ادب را ادب کردمی.
خاقانی.
بهر وا یافتن گم شده نعلین کلیم
والضحی خواندن خضر از در طاها شنوند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 103).
سوی حریم خلافت ترا همان آتش
نموده راه که اول کلیم را سوی طور.
ظهیر فاریابی (از لباب الالباب).
خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش.
نظامی.
ثابت این راه مقیمی بود
همسفر خضر کلیمی بود.
نظامی.
سر برآور از گلیمت ای کلیم
پس فروکن پای بر قدر گلیم.
مولوی.
از کلیم حق بیاموز ای کریم
بین چه می گوید ز مشتاقی کلیم.
مولوی.
عصای کلیم اند بسیارخوار
به ظاهر نمایند زرد و نزار.
سعدی.
کلیمی که چرخ فلک طور اوست
همه نورها پرتو نور اوست.
(بوستان).
وگر مراد وی از این سخن عناد من است
کلیم را چه زیان خیزد از خوار بقر.
قاآنی.
و رجوع به موسی (ع) شود.
- کلیم بی زبان، بی زبان صفت کلیم است به جهت آنکه موسی (ع) عقده و لکنت در زبان داشت:
شوخ چشمی بین که می خواهد کلیم بی زبان
پیش شمع طور اظهار زبان دانی کند.
صائب.
- کلیم وقت، موسی زمانه که نجات دهنده است:
برای مالش فرعون ظلم و فتنه در گیتی
کلیم وقتی و رمحت برون آمد به ثعبانی.
ابوعلی بن الحسین مروزی (از لباب الالباب)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
پری باشد که در بزم و رزم بر سر بزنند و به ترکی جیغه خوانند. (برهان). جیغه و پری که در بزم و رزم پادشاهان و جوانان خوش صورت و مردمان شجاع و دلاور بردستار و کلاه زنند (ناظم الاطباء). و رجوع به کلل شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب به کلک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کلک و کلکین شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ)
دهی از دهستان ییلاق است که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
از ایلهای اطراف تهران و ساوه و زرند و قزوین و مرکب از 800 خانوار چادرنشین هستند و ییلاقشان کوههای شمالی البرز می باشد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 111)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
از روی حقه و مکر. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلک شود، شخص هرزه. (فرهنگ فارسی معین). هرزه گرد وهرجایی. (ناظم الاطباء). اهل فساد. زن تباه کار. زنی نابسامان. زن بدعمل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُکُ)
مرد سبک گوشت چابک یا پست بالای درشت اندام سخت گوشت. کلاکل نیز مانند آن و کلکله مونث آن است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلحم
تصویر کلحم
نای زبان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکی
تصویر کلکی
از روی حقه و مکر: (کلکی است)، شخص هرزه. منسوب به کلک
فرهنگ لغت هوشیار
گویش نوله گفت فرستاده چون پیران شنید به کردار باد دمان برمید (شاهنامه) سخن سخون گفتار، سخته شناسی (علم کلام) زمین درشت، گل خشک سخن گفتار. یا کلام الهی. کلام باری. یا کلام باری (حق)، گفتار خدا قرآن: (و دانستن تفسیر کلام باری عزشانه و معانی اخبار رسول صلوات الله علیه و آله لازمست. یا کلام جامع. آنست که شاعر در شعر خود نکات اخلاقی و فلسفی آورد و یا از اوضاع زمان سخن گوید چنانکه قوامی گنجوی گوید: (مویم از غم سپید گشت چو شیر دل ز محنت سیاه گشت چو تار)، (این ز عکس بلا کشید خضاب وان ز راه جفا گرفت غبار)، (ترجمه ابیات براون) یا کلام منثور. نثر. یا کلام مستدام. کلام الهی. یا کلام منطوم. نظم شعر: (بدانکه عروض میزان کلام منظوم است)، یا میان کلامتان شکر. چون خواهند در میان سخن دیگری سخن گویند این جمله را بر زبان آرند. یا کلام نرم کردن، سخن سنجیده و نرم گفتن: (گذشت عمر و نکردی کلام خود را نرم ترا چه حاصل از این آسیای دندانست ک) (صائب)، جمله ای که مفید فایده یا خبری باشد بنحوی که چون گوینده خاموش شود شنونده در انتظار نماند. یا کلام لفظی. عبارت از سخن معمولی است که بوسیله ادای حروفی خاص که دلالت بر معانی مخصوصی که در نفس متکلم است میکند، علمی است که متضمن بیان دلایل و حجج عقلی در باب عقاید ایمانی و رد بر مبتدعان و اهل کفر و ضلالت است. توضیح: این علم زاییده بحثها و مناقشاتی است که از اواخر قرن اول هجری میان مسلمانان درباره مسایل اعتقادی از قبیل توحید و تجسیم و جبر و اختیار و ایمان و کفرو امثال آنها در گرفت و چون طرفداران هر یک ازین مباحث محتاج دلایل برای اثبات عقاید خود بودند و هر استدلالی طبعا نتیجه بحثهای عقلانی است ازین راه برای هر دسته اصول و مباحثی فراهم آمد که علم کلام از آنها تشکیل شد، در وجه تسمیه آن اختلافست: بعضی گویند چون قدیمترین مساله ای که در میان مسلمانان راجع بان اختلاف افتاد و بحث و مناقشه در آن شروع شد مساله کلام الله و خلق قرآنست این علم را بسبب تسمیه به اهم بدین نام نامیدند. برخی دیگر گویند از آنجا که مبنای این علم تنها مناظرات نسبت به عقاید است و نظری بعمل در آن علم نیست آنرا کلام گفته اند. گروهی گویند که اصحاب این علم در مسایلی تکلم کرده اند که گذشتگان از تکلم کرده اند که گذشتگان از تکلم آن خود داری کرده اند لذا بدین نام نامیده شده. سخن با فایده که بنفسه کفایت کند، گفته، گفتار، قول، گفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکم
تصویر کرکم
پارسی تازی گشته زردچوبه، زعفران هندی، زرد چوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیم
تصویر کلیم
لقب موسی علیه السلام (کلیم الله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیم
تصویر کلیم
((کَ))
هم سخن، هم صحبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلکل
تصویر کلکل
سینه یا اندرون میانه سینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلام
تصویر کلام
((کَ))
سخن، حرف، جمله ای که مفید فایده یا خبری باشد به نحوی که چون گوینده خاموش شود، شنونده در انتظار نماند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرکم
تصویر کرکم
((کَ کَ))
رنگین کمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلام
تصویر کلام
سخن، گفتار
فرهنگ واژه فارسی سره