جدول جو
جدول جو

معنی کلکلانه - جستجوی لغت در جدول جو

کلکلانه
(کَ کَ نَ / نِ)
کلکلانج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صفت کلکلانۀ سرد، که در این علت سود دارد بگیرند، برگ مازریون و هلیلۀ زرد مقشر و غاریقون... (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دواء الکرکم تألیف محمد زکریا، کلکلانه تألیف او و کلکلانۀ دیگر تألیف عیسی صهار بخت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلکلانج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلیلانه
تصویر بلیلانه
به روش بلال مانند بلال، برای مثال عبایی بلیلانه در تن کنند / به دخل حبش جامۀ زن کنند (سعدی۱ - ۱۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکانه
تصویر لکانه
زویج، نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زونج، زنّاج، زیچک، برای مثال چو خر بی خرد زآنی اکنون که آنگه / به مزد دبستان خریدی لکانه (ناصرخسرو - ۴۱)
آلت تناسل مرد
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 900 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
سرو کوهی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
دهی از دهستان حلوان است که در بخش طبس شهرستان فردوس واقع است و114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی است مشهور از قماش ابریشمینه. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). قسمی از پارچۀابریشمی که مخمل دوخوابه نیز گویند. (ناظم الاطباء). مخمل دوخوابه. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204) ، نوعی از اسباب حمام. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204). کلکنه:
به گرماوه بگریست فوطه ز غم
همی چید کلکینه دردش به دم.
نظام قاری.
و رجوع به کلکنه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
کوه... کوهی است که خط سرحدی عراق و ایران از قلۀ آن عبور می کند. رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 134 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
مؤنث کسلان یعنی زن سست و کاهل. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ کُ)
که کلاه کژ دارد. کج کلاه. که کلاه یک بری بر سر نهد. که کلاه چنان بر سر نهد که لبه از یکسوی سر برترو از سوی دیگر سر فروتر باشد. رجوع به کج کلاه شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ نَ)
نعت مؤنث است از ثکل
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ)
بچۀ ماده کبک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ نِ)
یک قسم معجونی دافع قولنج وعسرالبول. (ناظم الاطباء). معجونی است هندی نافع در استسقاء. (بحر الجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلکلانه. (یادداشت، ایضاً). و رجوع به کلکلانه شود.
- کلکلانج مروزی، قسمی از کلکلانج است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و معجونها که از پس استفراغ سود دارد تریاق است... و کلکلانج مروزی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 11500گزی شمال خاوری سردشت و 3500گزی خاور شوسۀ سردشت به مهاباد. معتدل، کوهستانی و جنگلی. دارای 279تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لُ لُ نَ / نِ)
برسری. زاید. پرداختی پس از پرداختی گزاف. اخذی دیگر پس از اخذی نامشروع. زیانی بر سر زیانی. خرجی زاید پس از خرجهای غیرضروری دیگری. مالی قلیل به ستم گرفته پس از مالی کثیر به ستم گرفته. زیانی خرد پس از زیانی بزرگ. مطالبت مالی دیگر پس از اخذ مالی به ستم. کمی پس از بسیاری که به ستم گرفته اند. رنجی کم که به دنبال رنجی بسیار دهند: اینهم لکلکانه اش بود یا است، یعنی اصل مالی که پرداخته شد بر غیرحق بود، حالا این زیادتی که بر آن گرفته میشود دیگر ناحق تر است
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ نَ)
رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
از دیه های اصفهان است. (مافروخی ص 40)
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ چَ / چِ)
غلغلیچه. (ناظم الاطباء). کلچیچه. غلغلیچه. (فرهنگ فارسی معین ذیل کلچیچه). و رجوع به کلچیچه و غلغلیچه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
دهی از دهستان کاغۀ بخش دورود است که در شهرستان بروجرد واقع است و 889 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ / نِ)
بمعنی آخر کلیدان است که قفل و غلق در خانه باشد. (برهان). قفل. (آنندراج) (منتهی الارب). کلیدان. (فرهنگ فارسی معین). آن جای از کلان در که مدنگ را از آن گذرانده و آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در به فلجم کرده بودم استوار
وز کلیدانه فروهشته مدنگ.
(لغت فرس چ اقبال ص 55).
و رجوع به کلیدان شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ نَ / نِ)
همچون کاهلان. همانند تن پروران و تن آسانان. کاهل وار. سست:
پاس پیوسته دار بر در حق
کاهلانه بجه بگیر مباش.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ / نِ)
بطور کمال و فضل. فاضلانه و عالمانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ / نِ)
مانند بلال. چون حضرت بلال مرد صالح و بی تکلف بودن. پس از بلالانه مراد صالحانه و بی تکلفانه باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). بلال مانند. چون بلال. و رجوع به بلال بن رباح... شود
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ لِ)
دهی از دهستان اجارود بخش گرمی است که در شهرستان اردبیل واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ نَ / نِ)
پادشاهانه. شاهانه. درخور شاهان. شایستۀ پادشاه: یکی از آن سیاه و دیگر دبیقیهای بغدادی بغایت نادر ملکانه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). امیدهای خوب کردو شرطهای ملکانه رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 158). فصلی زیر نامه نبشت نیکو و سخت قوی چنانکه او نبشتی ملکانه. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 431). عنان کامکاری و زمام جهانداری به عدل و رحمت ملکانه... سپرده. (کلیله و دمنه). آنگاه همت ملکانه را بر اعلای کلمهالحق مقصور گردانید. (کلیله و دمنه). یک حاجت باقی است که درجنب عواطف ملکانه خطری ندارد. (کلیله و دمنه). خادم از خجلت این انعام ملکانه... گران بار ایادی شده بود. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 236). خسرو از آنجا که همت ملکانه و سیرت پادشاهانۀ او بود... گفت از شکستۀ خود مومیایی دریغ نمی باید داشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 114). گدایان سیاهکار چون ده ساله عمر مفلسانه به ده روزه تنعم ملکانه بدل می توانستند زر به سود می ستدند و به خدمتی می دادند. (تاریخ غازان ص 318)
لغت نامه دهخدا
(کُ کُلْ لا)
کسی که صرفه جویی خانه را به وی واگذار کرده باشند. (ناظم الاطباء). کسی که اقتصاد خانه به او واگذار شده باشد. (از اشتینگاس) ، کسی که هر کاری را مرتکب گردد. (ناظم الاطباء) ، بزرگ خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کو کَ)
طایفه ای از ترکمانان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طوایف ترکمن به دو دسته تقسیم می شوند: اول، ترکمنهای یموت که پانزده تیره اند... دوم، ترکمنهای کوکلان که بیست وهفت تیره اند و تیره های مهم آن: کرخ، قرابی خان، آی درویش و تسمیک می باشند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 309)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملکانه
تصویر ملکانه
پادشاهانه، در خور شاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوکلان
تصویر کوکلان
سرو کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکینه
تصویر کلکینه
مخمل دو خوابه را گویند. و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
پرداختی پس از پرداختی گزاف، اخذی پس از اخذی نامشروع، زیانی بر سر زیانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیدانه
تصویر کلیدانه
کلیدان
فرهنگ لغت هوشیار
نکانه: چو خربی خبرزانی اکنون که آنگه بمزد دبستان خریدی لکانه. (ناصر خسرو. 381)، آلت تناسل مرد قضیب: گر زانکه لکانه است (لکانه ت لغ) آرزویت اینک بمیان ران من لکانه. (طیان لفااف. 432)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکینه
تصویر کلکینه
((کُ نَ یا نِ))
مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکلکانه
تصویر لکلکانه
((لُ لُ نَ یا نِ))
پرداختی پس از پرداختی گزاف، اخذی پس از اخذی نامشروع، زیانی بر سر زیانی
فرهنگ فارسی معین