جدول جو
جدول جو

معنی کلچش - جستجوی لغت در جدول جو

کلچش(کَ چِ)
عمل کلچیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچیدن و کلچانیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلچ
تصویر کلچ
چین و شکن، پیچ و خم زلف، برای مثال فری زآن زلف مشکینش چو زنجیر / فتاده صد هزاران کلچ بر کلچ (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاش
تصویر کلاش
قلاش، بیکار، ولگرد، مفتخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلچ
تصویر کلچ
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلش
تصویر کلش
باقی ماندۀ محصولات درو شده در کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
(بَ مَ دَ)
مصدر منحوت و مصنوع از کلاّش، و با کردن صرف می شود. کلاّشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
قسمت خشن و درشت ساقها و برگهای گندم و جو و امثال آن که در زمین پس از درو ماند. آنچه ازساق و ریشه حبوب پس از درو در زمین ماند. آنچه از ساق و کشت پس از درو بر جای ماند. کاه و ساق درشت بر جای مانده از گندم و جو ومانند آن. ساقۀ برنج در گیلان. حصیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ لِ)
دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل است و 690 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
چرک. (جهانگیری). چرک و وسخ. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیج وکلخچ شود، عجب و خودستایی. (جهانگیری). عجب و خودستایی و تکبر و تجبر. (از برهان) (ناظم الاطباء). عجب. خودستایی. تکبر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خشک. یابس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، ترد که در زیر دندان آواز دهد، و در بعضی جاهای گیلان کرچ گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
سبد کناس باشد که پلیدیها را بدان بکشند. (جهانگیری). سبد حمامی و کناس که بدان سرگین و پلیدیها کشند. (ناظم الاطباء). کلج (ک / ک ) . (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلج شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
شکن زلف و کاکل. (جهانگیری). چین. شکن. ماز. نورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلج (ک ) شود.
- کلچ درکلچ، چین درچین. و رجوع به کلج در کلج ذیل ترکیبات کلج شود.
، نوعی از پوشش هم هست، آن را از پشم بافند و از جانب کشمیر آورند. (برهان). پوششی باشد پشمینه که از تبت آورند. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). نوعی از پوشاک پشمین که از کشمیر آورند. (ناظم الاطباء). پوشش پشمینه که سابقاً از کشمیر و تبت می آوردند. (فرهنگ فارسی معین) :
پیش تو چگونه آرم اندر ره
کلچ از تبت و لباده از دنبر.
مختاری (از فرهنگ رشیدی).
، نان ریزه را گویند. (فرهنگ جهانگیری). نان ریزه. (ناظم الاطباء). نان ریز شده. (از برهان) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
زنبیل. ج، کلابیش. (از دزی ج 2 ص 482)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
دهی از دهستان کفرآور است که در بخش گیلان شهرستان شاه آباد واقع است. و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عنکبوت را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). عنکبوت. وتنیدۀ آن را کلاشخانه گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). اسم فارسی عنکبوت. (فهرست مخزن الادویه) ، زغار و پوسیدگی. (ناظم الاطباء) ، کپره. کپک. کفک. کره. (یادداشت بخط مردم دهخدا.)
- کلاش گرفتن، کپره زدن. کپک زدن. تکرﱡج کره گرفتن. (یادداشت، ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لا)
قلاش. (ناظم الاطباء). آنکه از کسان به اصرار و ابرام چیز ستاند. آنکه پول درآورد از کسان به سماجت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قلاش شود
لغت نامه دهخدا
از قلاش ترکی کلاهبردار ترفندگر، اییار، لوند، میخواره، تهیدست عنکبوت کسی که از کسان به اصرار و ابرام چیز ستاند، آنکه پول در آورد از کسان بسماجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلچ
تصویر کلچ
((کَ))
کلیچ، عجب، خودستایی، تکبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلچ
تصویر کلچ
((کُ))
پوشش پشمینه که سابقاً از کشمیر و تبت می آوردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاش
تصویر کلاش
((کَ لّ))
قلاش، ولگرد، مفت خوار
فرهنگ فارسی معین
شارلاتان، قلاش، کلاهبردار، گوش بر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خارش
فرهنگ گویش مازندرانی
تقلا و کوشش برای به دست آوردن یا از دست ندادن چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
خیره چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
کفش لاستیکی
فرهنگ گویش مازندرانی
کفش لاستیکی، گالش، ساقه ی گندم یا برنج که خوشه از آن جدا شود، سرفه، چوب نوک تیز شمشاد که چون زوبین در معبر گرازها بر زمین فرو
فرهنگ گویش مازندرانی