جدول جو
جدول جو

معنی کلچانیده - جستجوی لغت در جدول جو

کلچانیده
(کَ دَ / دِ)
شیری که بسته و دلمه کرده باشند. شیری که بصورت لور یا پنیر یا ماست درآورده باشند. شیر بریده و ستبر کرده. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچانیدن و کلچیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلتانیده
تصویر غلتانیده
چیزی که به پهلو غلت داده شده، غلت داده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ تَ)
شیر را ’لور’ یا ’پنیر’ یا ’ماست’ کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از کلچیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
شیر خفته. شیر ستبر. خائر. رائب. شیر بریده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچیدن و کلچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کوچ داده شده. به کوچ واداشته شده. رجوع به کوچاندن، کوچانیدن و کوچ دادن شود
لغت نامه دهخدا
(کِلْ لِ نی یَ)
امراءه کلمانیه، زن بسیارکلام و پرگوو زبان آور. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلمانی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ کَ)
جایی است بین سوس و صیمره و یا در حدود آن دو. و شمربن ذی الجوشن شریک در قتل حسین بن علی (ع) در اینجا کشته شد.
(معجم البدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
ترکانیده. شکافته. مشقوق. مبطور. بطیر. (یادداشت مؤلف) : خذماء، ماده بز گوش از پهنا کفانیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ / دِ)
کشیده. (یادداشت مؤلف) ، امتداد داده، منجر کرده
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
فروشده. داخل شده. نصب شده، محکم کرده، رهانیده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از لوچانیدن
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ / خِ رَ کَ دَ)
کوچ کردن کنانیدن و کوچ کردن. (ناظم الاطباء). کوچ دادن. (فرهنگ فارسی معین). به کوچ واداشتن. انتقال دادن مردمی را از جایی به جایی. به کوچ واداشتن ایلی و طایفه ای را از جایی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علما و فضلا و مهندسان و هنرمندان را کوچانیده قرین اعزاز و احترام به ماوراءالنهر رسانید. (حبیب السیر جزو سوم از ج 3 ص 124). رجوع به کوچ دادن شود
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
کوچ دهنده. به کوچ وادارنده. رجوع به کوچانیدن و کوچ دادن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از پیچانیدن. رجوع به پیچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کوچانده. رجوع به کوچانده شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَنْ دَ / دِ)
آنکه بکلچاند. آنکه شیر را ’لور’ یا ’پنیر’ یا ’ماست’ کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچانیدن و کلچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از لانیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از چلانیده
تصویر چلانیده
فشار داده شده عصاره گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلانیده
تصویر خلانیده
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)، داخل شده، نصب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشانیده
تصویر کشانیده
امتداد داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوچانیده
تصویر لوچانیده
چشم را کج و کوله کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچانیدن
تصویر کوچانیدن
کوچ دادن: کوچانیدن ارامنه از ارمنستان بدستور شاه عباس بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطانیده
تصویر غلطانیده
به پهلو یا بپهنا گردانیده غلت داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتانیده
تصویر غلتانیده
به پهلو یا بپهنا گردانیده غلت داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچانیده
تصویر پیچانیده
پیچ داده تاب داده گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانیده
تصویر لانیده
لانده
فرهنگ لغت هوشیار