چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پژ، کورس، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلنج، برای مثال دست و کف چون پای پیران پر کلخج / ریش پیران زرد از بس دود کخج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)
چِرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پَژ، کورَس، هُو، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، خاز، دَرَن، قَیح، کَلچ، کِلَنج، برای مِثال دست و کف چون پای پیران پر کلخج / ریش پیران زرد از بس دود کخج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)
دستگاهی در اتومبیل که راننده می تواند با اتصال دادن آن به موتور قدرت دورانی موتور را به جعبه دنده و چرخ های اتومبیل انتقال دهد یا با جدا کردن آن از موتور، اتومبیل را از حرکت باز دارد، این دستگاه به وسیلۀ پدال کلاچ که زیر پای چپ قرار دارد به کار می افتد
دستگاهی در اتومبیل که راننده می تواند با اتصال دادن آن به موتور قدرت دورانی موتور را به جعبه دنده و چرخ های اتومبیل انتقال دهد یا با جدا کردن آن از موتور، اتومبیل را از حرکت باز دارد، این دستگاه به وسیلۀ پدال کلاچ که زیر پای چپ قرار دارد به کار می افتد
سبد حمامی باشدکه بدان زبال کشند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). سبدگرمابه بان و کناس را گویند که بدان سرگین و پلیدیهاکشند. (برهان). مزبله و سلۀ کناس. (انجمن آرا) (ازآنندراج). سبد حمامی و کناس که بدان سرگین و پلیدیها کشند. (ناظم الاطباء). سبد زبالۀ گرمابه بانان. سبدکودکشان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صد کلج پر از گوه عطا کرده بر آن ریش گفتم که بر آن ریش که دی خواجه همی شاند. طیان (از لغت فرس)
سبد حمامی باشدکه بدان زبال کشند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). سبدگرمابه بان و کناس را گویند که بدان سرگین و پلیدیهاکشند. (برهان). مزبله و سلۀ کناس. (انجمن آرا) (ازآنندراج). سبد حمامی و کناس که بدان سرگین و پلیدیها کشند. (ناظم الاطباء). سبد زبالۀ گرمابه بانان. سبدکودکشان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صد کلج پر از گوه عطا کرده بر آن ریش گفتم که بر آن ریش که دی خواجه همی شاند. طیان (از لغت فرس)
شکن و چین باشد. (حاشیۀ لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). چین و تا. (ناظم الاطباء). چین و شکن. (فرهنگ فارسی معین). شکن. چین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کلج برکلج، چین در چین. (فرهنگ فارسی معین) : فری زان زلف مشکینش چو زنجیر فتاده صد هزاران کلج بر کلج. شاکری بخاری (از لغت فرس). به موی کاکل و آن زلف مشکین فتاده صد هزاران کلج در کلج. ابوشکور (از آنندراج). و رجوع به کلچ شود
شکن و چین باشد. (حاشیۀ لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). چین و تا. (ناظم الاطباء). چین و شکن. (فرهنگ فارسی معین). شکن. چین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کلج برکلج، چین در چین. (فرهنگ فارسی معین) : فری زان زلف مشکینش چو زنجیر فتاده صد هزاران کلج بر کلج. شاکری بخاری (از لغت فرس). به موی کاکل و آن زلف مشکین فتاده صد هزاران کلج در کلج. ابوشکور (از آنندراج). و رجوع به کُلچ شود
کلو را گویند که قرص نان روغنی بزرگ باشد. (برهان). کلیچۀ بزرگ. (آنندراج). قرص کلو که نان روغنی بزرگ باشد. (ناظم الاطباء). کلیچه. کلیجه. کلوچه. (فرهنگ فارسی معین) : نه آن طفلم که از شیرین زبانی به خرمایی کلوجم را ستانی. نطامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 310). ، نان ریزه شده را هم می گویند. (برهان). خرده نان. (ناظم الاطباء) ، خاییدن و چاویدن چیزی که در هنگام چاویدن از آن صدا برآید مانند قند و نبات و نان خشک. (آنندراج). و کلوجیدن مصدر آن است. (آنندراج). کلوچ. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلوچ و کلوجیدن و کلوچیدن شود، بدل و عوض. (آنندراج) (انجمن آرا). و رجوع به کلوچ شود
کلو را گویند که قرص نان روغنی بزرگ باشد. (برهان). کلیچۀ بزرگ. (آنندراج). قرص کلو که نان روغنی بزرگ باشد. (ناظم الاطباء). کلیچه. کلیجه. کلوچه. (فرهنگ فارسی معین) : نه آن طفلم که از شیرین زبانی به خرمایی کلوجم را ستانی. نطامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 310). ، نان ریزه شده را هم می گویند. (برهان). خرده نان. (ناظم الاطباء) ، خاییدن و چاویدن چیزی که در هنگام چاویدن از آن صدا برآید مانند قند و نبات و نان خشک. (آنندراج). و کلوجیدن مصدر آن است. (آنندراج). کلوچ. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلوچ و کلوجیدن و کلوچیدن شود، بدل و عوض. (آنندراج) (انجمن آرا). و رجوع به کلوچ شود
شوخی و چرکی که بر دست و اندام بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 60). چرک. وسخ. کلخچ. (فرهنگ فارسی معین). پینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه و تن همه کلخج. عمارۀ مروزی (ازلغت فرس). گنده و قلتبان و دون و پلید ریش خردم ّ و جمله تنش کلخج. عمارۀ مروزی. دست و کف پای پیران پر کلخج ریش پیران زرد از بس دود نخج. طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرخج کوری، بد طلعتی چنانکه به است کلخج کیر خر از ریش او بروی و برای. سوزنی. و رجوع به کلخچ شود
شوخی و چرکی که بر دست و اندام بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 60). چرک. وسخ. کلخچ. (فرهنگ فارسی معین). پینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه و تن همه کلخج. عمارۀ مروزی (ازلغت فرس). گنده و قلتبان و دون و پلید ریش خردم ّ و جمله تنش کلخج. عمارۀ مروزی. دست و کف پای پیران پر کلخج ریش پیران زرد از بس دود نخج. طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرخج کوری، بد طلعتی چنانکه به است کلخج کیر خر از ریش او بروی و برای. سوزنی. و رجوع به کلخچ شود
بمعنی خانه کوچکی که بر کنار کشتها سازند از جهت محافظت خرمن از باد و باران. و ظاهراً مخفف کلبه است پس به بای تازی باشد، اما محاوره همان اول است. (آنندراج). کلبک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلبک و کلبه شود، خرمن بان را نیز گویند: یکی از ظرفای ایران در نامه ای که از طرف زنی به شوی او رقمی گردیده رقمی کرده. (آنندراج) : کلپک بدفعلک بی عقل و دین بدرگ کم خرجک بالانشین ؟ (از آنندراج)
بمعنی خانه کوچکی که بر کنار کشتها سازند از جهت محافظت خرمن از باد و باران. و ظاهراً مخفف کلبه است پس به بای تازی باشد، اما محاوره همان اول است. (آنندراج). کلبک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلبک و کلبه شود، خرمن بان را نیز گویند: یکی از ظرفای ایران در نامه ای که از طرف زنی به شوی او رقمی گردیده رقمی کرده. (آنندراج) : کلپک بدفعلک بی عقل و دین بدرگ کم خرجک بالانشین ؟ (از آنندراج)
کلپن مرکب از دو کلمه است: یکی کل بمعنی وجود انواع در عالم و دیگری پن بمعنی فساد و بطلان آن و این کلمه مجموعاً بمعنی کون و فساد است. (از تحقیق ماللهند ص 185). و رجوع به کلپ و کلپ اهرگن شود
کلپن مرکب از دو کلمه است: یکی کل بمعنی وجود انواع در عالم و دیگری پن بمعنی فساد و بطلان آن و این کلمه مجموعاً بمعنی کون و فساد است. (از تحقیق ماللهند ص 185). و رجوع به کلپ و کلپ اهرگن شود
نانی باشد که خمیر آن از دیوار تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، نان بزرگ روغنی را نیز گویند. (برهان). کلیچه. کلوچ. نان روغنی بزرگ. کلوچه. (فرهنگ فارسی معین). نان بزرگ روغنی. (ناظم الاطباء) : کریمی که بر سفرۀ عام دارد کلیج از مه و از کواکب کلیچه. ابوالعلاء گنجوی (از آنندراج). و رجوع به کلیچه شود
نانی باشد که خمیر آن از دیوار تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، نان بزرگ روغنی را نیز گویند. (برهان). کلیچه. کلوچ. نان روغنی بزرگ. کلوچه. (فرهنگ فارسی معین). نان بزرگ روغنی. (ناظم الاطباء) : کریمی که بر سفرۀ عام دارد کلیج از مه و از کواکب کلیچه. ابوالعلاء گنجوی (از آنندراج). و رجوع به کلیچه شود
اسبی را گویند که هر دو پای اوکج باشد. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسب سگ دست را گویند یعنی هر دو دست آن کج باشد. (براهین العجم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج. عسجدی (از براهین العجم)
اسبی را گویند که هر دو پای اوکج باشد. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسب سگ دست را گویند یعنی هر دو دست آن کج باشد. (براهین العجم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج. عسجدی (از براهین العجم)