جدول جو
جدول جو

معنی کلپ - جستجوی لغت در جدول جو

کلپ
(کَ لَ)
منقار مرغان و جانوران. (انجمن آراء). منقار مرغ. (آنندراج). منقار مرغان. (ناظم الاطباء). رجوع به کلب و کلفت شود، گرداگرد دهان. (آنندراج). کلب و گرداگرد دهان. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلب شود
لغت نامه دهخدا
کلپ
(کَ / کَ پَ)
اصطلاحی نجومی است. بیرونی آرد: این روزهای است تمام که اندرو هر یکی از کواکب و اوجها و جوزهرهای ایشان را دورها تمام گردد بی کسر. و غرض اندرین، آسانی یادداشتن است و بیرون آوردن جایگاهها و رفتنشان. و هر گروهی این روزگارها بجای آوردند بر آن حرکات که به رصدیافته شده است. اما آنک میان مردمان معروف شده است آن هندوان است و ایشان آن را کلپ خوانند، و روزگار این مدت را کلپ اهر گن، ای جمله روزگار کلپ، و مردمان ما، آن را روزگار ’سندهند’ خوانند. و نه چنان است، و لیکن به لغتشان ’سدهاند’. و این نامی است که بر هرکتاب نجومی بزرگوار افتد، و تفسیرش چنان بود: آن راستی که اندرو کژی نیاید. (التفهیم ص 146). اصطلاحی نجومی است، ادوار تامۀ نیرین و کواکب خمسۀ متحیره در هزاران سال است، چه هندوان گمان می کردند که کواکب سیاره در بدو خلقت اوجات و جوزهرات شان در اول برج حمل بوده است. و بعد بواسطۀحرکات مختلف سریع و بطئی از هم دور شده پس ازطی هزاران هزار سال تام مجدداً به اوجات و جوزهرات در اول حمل می رسند و در یک محل مجتمع می شوند. سنین در کلپ تمام سالهای شمسی نجومی است. پس کلپ مقدار زمانی است که میان دو اجتماع سیارات باشد. و عدد سنین کلپ بنابر حساب ’برهمگپت’ چهار هزار و سیصد وبیست هزار هزار (000ر000ر320ر4) می باشد و اعراب سنین کلپ را سنین ’سندهند’ نامیده اند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کلب در همین لغت نامه و گاهنامۀ سید جلال طهرانی طبع 1310ص 67 و التفهیم ص 146 و 147 و 148 و حواشی همین کتاب و تحقیق ماللهند ص 53 و فهرست همین کتاب ص 355 شود
لغت نامه دهخدا
کلپ
منقار مرغان و جانوران، گرداگرد دهان
تصویری از کلپ
تصویر کلپ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرپ
تصویر کرپ
نوعی پارچۀ لطیف از ابریشم طبیعی یا مصنوعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلا
تصویر کلا
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، علف، نبات، نبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلپ
تصویر شلپ
صدای افتادن چیزی در آب
شلپ و شلوپ: صدایی که از دست و پا زدن در آب ایجاد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلچ
تصویر کلچ
چین و شکن، پیچ و خم زلف، برای مثال فری زآن زلف مشکینش چو زنجیر / فتاده صد هزاران کلچ بر کلچ (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلل
تصویر کلل
جغه یا پری که که پادشاهان، سرداران و دلیران در بزم بر دستار یا کلاه می زده اند، جغه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلب
تصویر کلب
ویژگی سگ گزنده و مبتلا به هاری
کلب کلب: کلب الکلب، سگ دیوانه و گزنده، سگ هار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلپتره
تصویر کلپتره
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه برای مثال او تو را کی گفت که این کلپتره ها را جمع کن / تا تو را لازم شود چندین شکایت گستری؟ (انوری - ۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کله
تصویر کله
پرده، سراپرده، روپوش، پشه بند
کله بستن: پرده کشیدن، خیمه بستن، خیمه زدن، برای مثال درون خرگه از بوی خجسته / بخور عود و عنبر کله بسته (نظامی ۲ - ۱۵۶)، می دمد صبح و کله بست سحاب / الصبوح الصبوح یا اصحاب (حافظ - ۴۲)
کلۀ خضرا: کنایه از آسمان
کلۀ نیلوفری: کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلش
تصویر کلش
باقی ماندۀ محصولات درو شده در کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلب
تصویر کلب
دهان، گرداگرد دهان، پوز، نس، منقار پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوپ
تصویر کوپ
برش، قطع، مقطع، نوعی مدل مو مخصوص خانم ها
فرهنگ فارسی عمید
(کُ پَ)
بمعنی خانه کوچکی که بر کنار کشتها سازند از جهت محافظت خرمن از باد و باران. و ظاهراً مخفف کلبه است پس به بای تازی باشد، اما محاوره همان اول است. (آنندراج). کلبک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلبک و کلبه شود، خرمن بان را نیز گویند: یکی از ظرفای ایران در نامه ای که از طرف زنی به شوی او رقمی گردیده رقمی کرده. (آنندراج) :
کلپک بدفعلک بی عقل و دین
بدرگ کم خرجک بالانشین ؟
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ نَ)
کلپن مرکب از دو کلمه است: یکی کل بمعنی وجود انواع در عالم و دیگری پن بمعنی فساد و بطلان آن و این کلمه مجموعاً بمعنی کون و فساد است. (از تحقیق ماللهند ص 185). و رجوع به کلپ و کلپ اهرگن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ)
نوعی گیاه طبی است در بم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). علف تلخی است بیابانی. در گناباد خراسان برای معالجۀ درد شکم آن را می جوشانند و می خورند
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
سخنان بی معنی و پراکنده و بیهوده گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پرسیدکه رعایای شادی تبره چه می گویند، خواجه احمد داود را جواب داد که کلپتره ای می گویند. (دستور الوزراء)
لغت نامه دهخدا
(کَپَ رَ / رِ)
سخنان بیهوده و زبون و بی معنی راگویند. (برهان). به معنی حرفهای بیهوده آمده. (آنندراج). بی معنی و بیهوده. (ناظم الاطباء). سخن پراکنده و بی معنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
او ترا کی گفت کاین کلپتره ها را جمع کن
تا ترا لازم شود چندین شکایت گستری.
انوری (از فرهنگ رشیدی).
مردکی بیند از این بیهده گو چاکرکی
مشتی کلپتره و بیهوده بهم درخاید.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 400)
این دو کلپتره را جواب بس است
لیکن او را محل آن ننهند.
مجیرالدین بیلقانی.
چو گفتی و نیکو نماید سخن
به اصلاح کلپتره کوشش مکن.
نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 54).
به صد تلبیس بر هم بست مشتی ژاژ و کلپتره.
پوربها (از فرهنگ رشیدی).
- کلپتره ای، بیهوده. بی معنی. گتره ای. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلپتره گفتن شود، نادرست. (آنندراج) (غیاث) ، بوبک ربابیرا نیز می گفته اند. (؟) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ هََ گَ)
روزگار مدت کلپ را کلپ اهرگن خوانند یعنی جملۀ روزگار کلپ. (از التفهیم ص 146). آقای جلال الدین همایی در حاشیۀ التفهیم آرد: کلمه آهرگن مرکب از دو کلمه یکی آهر بمعنی روز مقابل رات بمعنی شب است و دیگر، گن بمعنی جمله و مجموع و اصطلاحاً عبارت ازجملۀ روزها یا دورها که در یک کلپ واقع میشود. چنانکه مثلا بگوییم در یک کلپ چند شنبه یا یکشنبه و دوشنبه واقع می شود، یا زحل و مشتری چند دور می گردند. پس جمله روزگار کلپ را کلپ اهرگن گویند - انتهی. و رجوع به کلپ و التفهیم ص 146 و تحقیق ماللهند ص 185 شود
لغت نامه دهخدا
دو پارچه برنج تنک و پهن که در نقاره خانه ها و غیره برهم زنند سنج، شور و غوغا، آشوب فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلپ
تصویر شلپ
صدای افتادن چیزی در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلپتره
تصویر کلپتره
سخن بیهوده و بیمعنی: (او ترا کی گفت کاین کلپتره ها را جمع کن تا ترا لازم شود چندین شکایت گستری)، (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلپتره یی
تصویر کلپتره یی
بیهوده بیمعنی گتره یی
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقکی که روی خرمن سازند تا باران خرمن را ضایع نکند، اطاقکی که دشتبانان و فالیزبانان در فالیز و نزدیک خرمن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلپتره
تصویر کلپتره
((کَ پَ ر))
سخنان بی معنی، یاوه و بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلک
تصویر کلک
فونت، قایق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلا
تصویر کلا
سراسر، روی هم رفته، همگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلی
تصویر کلی
بسیار، همادی، همه گیر، فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلیپ
تصویر کلیپ
نماهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
چوبی برای به هم زدن زغال در تنور
فرهنگ گویش مازندرانی
نان برنجی، فرصت طلب
فرهنگ گویش مازندرانی
آفتابه ای کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
خپل، قدکوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی
نمک ساییده توام با دانه ی گلپر که به عنوان چاشنی، مصارف فراوانی
فرهنگ گویش مازندرانی