- کلوف
- کار دشوار
معنی کلوف - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ماده ایست رزینی (از جنس سقز) که ضمن تقطیر انواع تربانتین ها خصوصا تربانتین های مستخرج از انواع کاجها حاصل میشود. در صنعت معمولا سقز حاصل از درخت کاج را در معرض جریان بخار آب قرار میدهند تا اسانس های آن جدا شود و در نتیجه ماده ای زرینی بصورت توده شفاف زرد رنگ شیشه یی باقی میماند که همان کلفن است. کلفن در دارو سازی در ساختن تعداد زیادی از مشمع ها و پماد ها و ضماد ها بکار میرود و بعلاوه برای آنکه مو های آرشه ویلن روی سیمها ویلن نلغزد و موجب ارتعاش کامل شود مو های آرشه ویلن را بان آغشته کنند قلفونیا زنگباری علک یابس کلوفان
خورشید گرفتگی
توپ و تشر
گرانبار آدمی اشتر، تیر نخورده، آله تیز پرواز
راه دور ماده شتر تندرو
جمع جلف
خوگیر
خوگیر، بسیار الفت گیرنده
الف ها، هزاران، جمع واژۀ الف
نخ، ابریشم که دور چرخه و فلکه پیچیده می شود
کلاف سردرگم: کنایه از کلاف نخ که سر آن پیدا نشود، کنایه از امر پیچیده و مشکل و درهم که راه حل برایش پیدا نشود
مثل کلاف سردرگم بودن: متحیر و مبهوت بودن
کلاف سردرگم: کنایه از کلاف نخ که سر آن پیدا نشود، کنایه از امر پیچیده و مشکل و درهم که راه حل برایش پیدا نشود
مثل کلاف سردرگم بودن: متحیر و مبهوت بودن
پارۀ خشت، پاره ای از گل خشک یا خاک به هم چسبیده
کهف ها، کنایه از پناهگاه ها، غارها، جمع واژۀ کهف
اسبی که چشم و پوزه اش سفید باشد و آن را شوم می دانند
ادعای دروغین کسی برای ترساندن یا تحت تاثیر قرار دادن دیگران، نوعی بازی ورق که بازندۀ آن کسی است که بیشترین برگه را داشته باشد
چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در بر پشت آن نصب می شود
جمع ظلف سمهای شکافته زنگله ها، جمع ظلف، ژنگله ها سم های شکافته
گرفتگی خورشید را گویند، آفتاب گرفتگی
موضوع پیچیده معمی: (اطمینان داشت که از کلاف سر در گم زندگی بالاخره سر رشته را بدست آورده است)، یا مثل کلاف سر در گم بودن (شدن)، بسیار گیج بودن متحیر مبهوت ماندن، ریسمان و جز آن که گرد کرده باشند
قید چوبی که پشت در نصب کنند و در را بدان بندند، کلیدان، چفت و بست پشت در
خسته شدن، کند شدن
اسبی که چشم و روی و پوز او سفید باشد و آنرا شوم میدانستند: (کلوس (و) کژ دم و چپ شوره پشت و آدم گیر یسارو عقرب و چل سم سفید و کام سیاه)، (بنقل رشیدی در چل)
غوزه پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن بر آمده باش جوزغه
گل خشک شده: (آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بکو سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا ک) (دیوان کبیر)، لختها دیوار افتاده و خاک بر هم چسبیده سخت شده، خشت پاره (خام و پخته)، شخص خشک طبیعت و بی همت. یا کلوخ راه. کلوخی که در راه مردم افتاده باشد، مانع حایل. یا کلوخ بر لب زدن (مالیدن)، مخفی داشتن امری پنهان داشتن مطلبی را: (لبش تر بود از می خوردن شب کلوخ خشک را مالیده بر لب)، (جامی) یا کلوخ در آب افکندن، خواهان فتنه و جنگ و آشوب شدن
خاییدن و جویدن چیزهایی که صدا کند مانند نبات و نان خشک و امثال آن
نانی که خمیر آن از دیوار تنور ریخته باشد و در میان آتش ریخته شده باشد
باشگاه، انجمن، جشنگاه
رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی بچیزی دیگر
جمع کهف، گریستک ها غال ها پناهگاه ها جمع کهف غارها
خوگیر، مهرجوی
((کَ))
فرهنگ فارسی معین
کلافه، کلابه، نخ یا ابریشم که دور چرخه پیچیده باشند
کلاف سر در گم: کنایه از رشته ای که نتوان آن را به آسانی گشود
کلاف سر در گم: کنایه از رشته ای که نتوان آن را به آسانی گشود