جدول جو
جدول جو

معنی کلوسنگ - جستجوی لغت در جدول جو

کلوسنگ
(کِ سِ)
دهی از دهستان کلیبر است که در بخش اهر واقع است و 167 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل سنگ
تصویر گل سنگ
از رستنی های نهان زا که روی برخی سنگ ها یا تنۀ درختان به شکل ورقه های نازک و به رنگ های گوناگون مخصوصاً سبز مایل به زرد می روید که برخی مصرف دارویی و برخی به واسطۀ داشتن اسانس و مواد رنگی در صنعت به کار می روند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاسنگ
تصویر قلاسنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوسنگ
تصویر گاوسنگ
گاویزن، ماده ای شبیه زردۀ تخم مرغ که از میان زهرۀ گاو به دست می آوردند، مهرۀ زهرۀ گاو
اندرزا، جاویزن، گاودارو، گاوزهره، گاوزهرج
فرهنگ فارسی عمید
(کَ سَ)
فلاخن را گویند و آن چیزی است که شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان) (آنندراج). فلاخن. (ناظم الاطباء). قلماسنگ. کلاسنگ. قلاسنگ. فلاخن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلاسنگ و قلاسنگ و قلماسنگ و فلاخن شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
دهی است از دهستان پایین جام بخش رشخوار تربت جام شهرستان مشهد که در 42هزارگزی جنوب خاوری تربت جام واقع است. جلگه و گرمسیر است و 25 تن سکنه دارد. محصول آن عبارت از غلات، پنبه، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. آبش از قنات تأمین میشود و راههای مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
بیابان. (آنندراج) (غیاث) ، به معنی فلاخن است، و آن چیزی باشد که از پشم بافند و بدان سنگ اندازند. (برهان). آیا مصحف قلماسنگ نیست ؟ (یادداشت مؤلف) : گفت سلاحت کجاست ؟ گفت سلاح من فلاسنگ است... یک سنگ برآورد و گفت بنام خدای ابراهیم، و در فلاسنگ نهاد. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
معنی اندر شعر جز با خبط نیست
چون فلاسنگ است و آن را ضبط نیست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
قریه ای است چهار فرسخ میانه جنوب و مغرب آباده. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ)
کوه و مغاک را گویند. (جهانگیری). رجوع به کریشنگ و کریج شود، آواز بلبل و بانگی که قلندران بیکبار کشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
سنگی که با دست نگاهداشته و بدان چیزها را بروی سنگ صلابه کنند. و سنگی که بدان فندق شکنند. (ناظم الاطباء). کوبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان مهرانرود است که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 2335 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ)
فلاخن را گویند، و آن کفه ای است که از ابریشم و امثال آن بافند و بر دو سر آن دو ریسمان بندند و شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان) (آنندراج). رشیدی گوید: قلاسنگ و قلماسنگ و قلما، فلاخن باشد که بدان سنگ اندازند. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(دِ سَ)
سنگدل. قسی. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به سنگدل شود
لغت نامه دهخدا
(گُ سَ)
زنگی را که بر روی سنگ پیدا میشود و آنرا به عربی زهرالحجر و بهق الحجر و حزازالصخر گویند و حزاز بجهت آن میگویند که زحمت حزاز را که علت قوباست نافع است. و قوبا به عربی علت داد را گویند. (برهان) (آنندراج). حزازالصخر. (تحفۀحکیم مؤمن). گلسنگ عبارت است از مخلوطی از رشته های جلبک و ریسۀ قارچ که درهم تافته شده توده ای به اشکال مختلف در می آورند که بر روی سنگهای کوهستان چسبیده و گلسنگ نامیده میشوند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 110)
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ تَ)
آنچه گلوی آن تنگ باشد. و در اینجا کنایه از نفس گیرنده و فشاردهنده گلوست:
نفس بردار از این نای گلوتنگ
گره بگشای از این پای کهن لنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنگی باشد که آن را گاوزهره گویند عربی آن حجرهالبقر است. (برهان) (آنندراج). اندرزا. رجوع به گاوزهره شود، چوبی که گاو را بدان رانند، به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان). گاوشنگ. غاوشنک. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به گاوشنگ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام یکی از کوهها و ییلاقات شاه کوه و ساور مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو. بخش انگلیسی ص 126)
لغت نامه دهخدا
(یَ لو لَ)
یلولیک. یلوک. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 445). رجوع یه یلوک شود
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دهی در صعید مصر در مغرب شط نیل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ سَ)
دهی از دهستان دیر است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و188تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گَ هََ)
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 69000گزی جنوب خاوری مسکون و 5000گزی جنوب راه مالرو مسکون به کروک. دارای 4 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان امجز است که در بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع است و100تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
قلاسنگ است که فلاخن باشد و آن چیزی است که شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان) (از آنندراج). قلاسنگ. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). فلاخن. (ناظم الاطباء). مقلاع. سرمق (تفلیسی) : و کلاهی نمدین بر سرداشت و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته و توبرۀ در پشت انداخته و چوبی در دست گرفته. (ترجمه تفسیر طبری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ یَ / یِ)
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان. کوهستانی و معتدل. سکنه 575 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلاسنگ
تصویر کلاسنگ
فلاخن: (او (داود) شبانی بود و جامه شبانان بتن داشت... و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته)
فرهنگ لغت هوشیار
یک فرد گیاه بطور عام از رده گلسنگ ها جوز جندم لیکن لیخن، بطور خاص این نام بنوعی گلسنگ بنام اورسی اطلاق میشودکه جزو تیره کلادونیاسه ها میباشد و بر روی تخته سنگهای کنار دریا ها میزید. رنگ این گلسنگ خاکستری متمایل بسفید است و دارای لکه های سیاه میباشد و در کنار اکثر دریا ها فراوان است (گونه هایی از این گلسنگ بر روی صخره ها و تخته سنگهای اغلب کوهستانها و دور از دریا ها نیز وجود دارند. از گونه های مختلف گلسنگ مذکور خصوصا گونه ای بنام روسلاتینکتور یا از تورنسل (آفتاب گردان) استخراج میکنند که محلول آن یکی از معرفهای شیمیایی در آزمایشگاهها است و معرف محیطهای اسیدی و قلیایی میباشد. یا گلسنگ ها. رستنی هایی که جزو شاخه ریسه داران میباشند و خود رده جداگانه ای را بوجود میاورند. این رستنی ها که در اصل از اتحاد یک جلبک و یک قارچ حاصل میشوند معمولا بر روی تخته سنگها و همچنین دیوار ها و تنه درختان بصورت ورقه های زرد یا خاکستری مایل بسفید و یا مایل به سبز میزیند. در این اتحاد زندگی جلبک بر اثر دارا بودن ذرات کلروفیل مواد معدنی را تبدیل به مواد آلی میکند و قارچ هم در عوض عمل جذب آب و مواد معدنی را از زمین بعهده دارد. این اتحاد زندگی را اصطلاحا همزیستی گویند لیکن ها جوز جندم ها لیخن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوتنگ
تصویر گلوتنگ
نفس گیرنده و فشار دهنده گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلماسنگ
تصویر کلماسنگ
فلاخن
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از ساز های زهی کلاویه یی است و صدایی شبی صدای سنتور دارد. توضیح: این آلت در قرن. 16 م. اختراع شد و در انگلستان بنام هارپسیکورد و در ایتالیا بنام کلا ویچمبالو نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاسنگ
تصویر قلاسنگ
نادرست نویسی کلاسنگ پارسی است فلاخن فلاخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلماسنگ
تصویر کلماسنگ
((کَ سَ))
فلاخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاسنک
تصویر کلاسنک
((کَ سَ))
فلاخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلاسنگ
تصویر قلاسنگ
((قَ سَ))
فلاخن
فرهنگ فارسی معین
فلاخن و آن نواری از چرم یا پارچه می باشد که قسمت میانی آن
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگی که در نخ ریسی به کار رود، تخته سنگی که روی آن دانه هایی
فرهنگ گویش مازندرانی