جدول جو
جدول جو

معنی کلوخه - جستجوی لغت در جدول جو

کلوخه
هر چیزی که به شکل و اندازۀ کلوخ باشد، مثل قطعۀ قند، کلوخ مانند مانند کلوخ
تصویری از کلوخه
تصویر کلوخه
فرهنگ فارسی عمید
کلوخه
(کُ خَ / خِ)
هر چیز که بشکل و هیئت کلوخ باشد، قند کلوخه. (فرهنگ فارسی معین). چیزی چون کلوخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- زغال سنگ کلوخه، قطعات درشت زغال سنگ. مقابل خاکه و سرندی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- قند کلوخه، پاره های قند که نه به صورت کله قند است و نه به صورت حب و قطعات بریدۀ منظم. قندی که به پاره های غیر هم شکل در بازارها به فروش می رسد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، سنگ معدنی کانی. سنگهای فلزی معدنی که در معدن با ناخالصیهای دیگر مخلوط هستند وباید جهت استخراج فلز تصفیه شوند. سنگ معدنی. (فرهنگ فارسی معین ذیل کانی)
لغت نامه دهخدا
کلوخه
هر چیز که بشکل و هیئت کلوخ باشد: کلوخه قند
تصویری از کلوخه
تصویر کلوخه
فرهنگ لغت هوشیار
کلوخه
((کُ خَ یا خِ))
هرچیز که به شکل و هیئت کلوخ باشد
تصویری از کلوخه
تصویر کلوخه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلوچه
تصویر کلوچه
نوعی شیرینی که با آرد گندم و روغن و شکر تهیه می شود، گردۀ نان، قرص نان، کلیجه، کلیچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
پارۀ خشت، پاره ای از گل خشک یا خاک به هم چسبیده
فرهنگ فارسی عمید
کلاهی که لای آن آستر و رویۀ آن پنبه دوخته باشند و روی گوش ها را بپوشاند، کلاه گوشی
فرهنگ فارسی عمید
(کُ زَ / زِ)
بمعنی کلوز است که غوزۀ پنبۀ شکفته باشد و آن را جوزقه نیز خوانند. (برهان). بمعنی کلوز است و به زای فارسی هم آمده است. (آنندراج). کلوز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلوز شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
جایی است در خاک زنگیان. (از معجم البلدان). شهری است. (منتهی الارب). نام شهری است به زنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ وَ)
گرده، لغتی است در کلیه به نزد اهل یمن. ج، کلی ً. (منتهی الارب) (از آنندراج). لغتی است در کلیه اهل یمن را، مثنای آن کلوتان است وج، کلی و کلوات. (از اقرب الموارد). به لغت اهل یمن، کلیه. گرده. قلوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ / تِ)
کلاهی را گویند گوشه دار و پر پنبه که بیشتر بجهت طفلان دوزند و گوشه های آن را در زیر چانۀ ایشان بندند. (برهان). کلاهی که پنبه دار باشد و گوش اطفال را بپوشد و بعضی درویشان نیز بر سر گیرند. (آنندراج). کلوته. کلاهی گوشه دار که بین آستر و رویۀ آن را پرپنبه کنند و آن را کودکان و نیز صوفیان پوشند و گوشه های آن را در زیر چانه بندند. (از فرهنگ فارسی معین) :
صوفی شدی و صوف سیه شد لباس تو
چون صوفیان کلوته به سر بر عقیق رنگ.
سوزنی (از آنندراج).
بر نهی میزر و کلوته به سر
دل پی سیم و چشم در پی زر.
اوحدی (از آنندراج).
، دامک دوشیزگان و دخترکان هم هست و آن روپاکی باشد مانند دام که دخترکان بر سر کنند و به عربی شبکه خوانند و بعضی گویند کلوته ازبرای دخترکان بمنزلۀ کلاه است پسران را و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است و اصح آن است. (برهان). دامک دوشیزگان که بمنزلۀ کلاه است مرپسران را و آن روپاکی باشد مانند دام که دخترکان بر سر کنند و به تازی شبکه نامند. (ناظم الاطباء) ، روپاک و مقنعه را گویند عموماً. (برهان) ، بمعنی حلقۀ دام. (برهان) (از ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زمانه کرد مرا مبتلا به گردش او
گهی به نای کلوته گهی به پای کتب.
طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ جِ لِ صِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر است و 297 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان میاندربند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ چَ / چِ)
کلوچ. کلیچه. کلیجه. نان روغنی بزرگ. (فرهنگ فارسی معین). کلیچه. قرص. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نوعی نان شیرینی و آن انواع دارد. طرز تهیه متداول آن چنین است: یک کیلو آرد سفید خوب را درظرفی ریزند و میانش را گود کنند و نیم کیلو کرۀ صاف شده و 4 عدد تخم مرغ و اندکی نمک با یک استکان آب در آن ریزند و بهم زده مشت و مال دهند تا خوب خمیر بعمل آید سپس آن را در ظرفی نهند و دو ساعت به حال خودگذارند تا ور آید. (فرهنگ فارسی معین) :
کاک و کلوچه نسبتش گر به دو ماه کرده ام
سهل مبین که فکر آن من به دو ماه کرده ام.
بسحاق اطعمه.
- کلوچه قندی، نوعی از شیرینی که از شکرو آرد گندم کنند. قسمی نان شکرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ دِهْ)
دهی از دهستان کهنه فرود است که در بخش حومه شهرستان قوچان واقع است و 1085 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اهلمرستاق است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان موگویی است که در بخش آخوره شهرستان فریدن واقع است و 631 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ خَ)
رجوع به کلتحه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ وَ خَ)
جمع واژۀ کوخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کوخ شود
لغت نامه دهخدا
کلاهی گوشه دار که لای بین آستر و رویه آنرا پر پنبه کنند و آنرا کودکان و نیز صوفیان پوشند و گوشهای آنرا در زیر چانه بندند: (صوفی شدی زخوف سیه شد لباس تو چون صوفیان کلوته بسر بر عقیق رنگ)، (سوزنی)، روپاکی مانند دام که دختر کان بر سر گذارند شبکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوچه
تصویر کلوچه
نان روغنی بزرگ، قرص، کلیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوزه
تصویر کلوزه
غوزه پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن بر آمده باش جوزغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
گل خشک شده: (آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بکو سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا ک) (دیوان کبیر)، لختها دیوار افتاده و خاک بر هم چسبیده سخت شده، خشت پاره (خام و پخته)، شخص خشک طبیعت و بی همت. یا کلوخ راه. کلوخی که در راه مردم افتاده باشد، مانع حایل. یا کلوخ بر لب زدن (مالیدن)، مخفی داشتن امری پنهان داشتن مطلبی را: (لبش تر بود از می خوردن شب کلوخ خشک را مالیده بر لب)، (جامی) یا کلوخ در آب افکندن، خواهان فتنه و جنگ و آشوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ تَ یا تِ))
کلاهی گوشه دار که لای بین آستر و رویه آن را بر پنبه کنند و آن را کودکان و نیز صوفیان پوشند و گوش های آن را در زیر چانه بندند، روپاکی مانند دام که دخترگان بر سر گذارند، شبکه
فرهنگ فارسی معین
((کُ چِ))
نوعی نان شیرینی که با آرد گندم و روغن و شکر می سازند. کلیچه هم گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
((کُ))
گل خشک شده و به هم چسبیده
فرهنگ فارسی معین
دیدن کلوچه در خواب، دلیل بر عیش خوش بود و مال بسیار. اگر بیند که کلوچه می خورد، دلیل است مال حاصل کند. اگر بیند که کلوچه در دهان نهاد و نتوانست بخورد، دلیل است مال او از دیگران بود. محمد بن سیرین
کلوچه در خواب تعبیر شیرینی ها و ماکولات خوب را دارد و نشان از خیر و خوبی و نعمت و برکت است به شرطی که زنجبیل و دارچین و ادویه. از این قبیل نداشته باشد. عطر خوب داشتن و بوی خوش از کلوچه استشمام کردن تغییری در تعبیر به وجود نمی آورد ولی اگر عطر و بو از زنجبیل و دارچین و ادویه تند و از این قبیل باشد و تصور وجود چنین چیز هائی در خواب برای شما پیدا شود خوب نیست چون خواب می گوید به نعمتی می رسید که در پایان غم و اندوه می آورد و شما را به گریستن وا می دارد. کلوچه مالی است لقمه ای و بخش شده. مانند پولی که بین چند نفر تقسیم شود و یک بخش از آن را نیز به بیننده خواب اختصاص دهند. اگر در خواب دیدید چندین کلوچه دارید سهام بیشتری نصیب شما می شود ولی تغییری در بخش بخش بودن آن نمی دهد. اگر در خواب دیدید کلوچه می خورید خوب است چرا که خوشحال می شوید و به عیش و شعف می رسید. خریدن و گرفتن و داشتن آن همین تعبیر را دارد. اگر دیدید کلوچه داشتید اما نتوانستید بخورید مالی به دست می آورید که از گلویتان پائین نمی رود. اگر در خواب ببینید کسی کلوچه ای به شما می دهد شما را به نعمت می رساند. اگر دیدید کلوچه می پزید کاری مفید انجام می دهید. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ خوردن کلوچه در خواب، نشانه توفیق بسیار زیاد در تمامی کارهایی است که هم اکنون به آن اشتغال دارید. ، ۲ـ پختن کلوچه در خواب، نشانه صرفه جویی در امور خانه است. .
دیدن کلوچه درخواب بر چهار وجه است. اول: مال حلال. دوم: روزی فراخ. سوم: نعمت بسیار. چهارم: عیش خوش.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کلاه ویژ ای که بانوان بر سر گذارند این کلاه جنبه ی تزیینی
فرهنگ گویش مازندرانی