جدول جو
جدول جو

معنی کلوجیدن - جستجوی لغت در جدول جو

کلوجیدن
(مَ گَ دی دَ)
خاییدن و چاویدن. (آنندراج). کلوچیدن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلوچیدن شود
لغت نامه دهخدا
کلوجیدن
خاییدن و جویدن چیز هایی که صدا کند مانند نبات و نان خشک
تصویری از کلوجیدن
تصویر کلوجیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوسیدن
تصویر لوسیدن
لوس شدن، چاپلوسی کردن، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنجیدن
تصویر لنجیدن
درآوردن، بیرون کشیدن، از ریشه درآوردن چیزی از جایی، آهختن
خرامیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلندیدن
تصویر کلندیدن
شکافتن، کندن زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کولیدن
تصویر کولیدن
کندن، کاویدن، گود کردن، شیار کردن زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولیدن
تصویر لولیدن
در جای خود جنبیدن و پیچیدن، لول خوردن، لول زدن
درهم لولیدن: درهم رفتن و در یک جا جنبیدن جمعیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوکیدن
تصویر لوکیدن
چهاردست و پا راه رفتن، خزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
جستجو کردن، تفحص کردن، برای مثال بکاوید کالاش را سربه سر / که داند که چه یافت زرّ و گهر (عنصری - ۳۵۵)، کندن، حفر کردن، کنایه از بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، کنایه از ور رفتن، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراجیدن
تصویر کراجیدن
بانگ کردن مرغ خانگی هنگام گذاشتن تخم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ گَ تَ)
خاییدن و جاییدن چیزهایی که در زیر دندان صدا کند مانند نان خشک و نبات. (ناظم الاطباء). خاییدن و جویدن چیزهایی که صدا کند. مانند نبات و نان خشک. (فرهنگ فارسی معین). کلوجیدن. (آنندراج). و رجوع به کلوجیدن و کلوچ و کلوج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ اَ دَ)
جمع کردن و اندوختن. (برهان). اندوختن. گرد آوردن. (فرهنگ فارسی معین) :
این ترازو که آنچه برسنجد
جز همه سود خویش نفلنجد.
مختاری
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ تَ)
بانگ و فریاد کردن مرغ خانگی را گوینددر وقت بیضه نهادن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کراچیدن. (آنندراج). بانگ و فریاد کردن ماکیان باشد دروقت بیضه نهادن و با جیم فارسی بنظر آمده است. (برهان). رجوع به کراخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ گَ تَ)
کشوفتن. کشفتن:
مصاف دشمن بدر دیدۀ حاسد بدوز
حشمت این برکشوب هیبت آن برفشان.
مسعودسعد.
رجوع به کشوفتن و کشفتن شود
لغت نامه دهخدا
(مَعْ کَ دَ)
آدم بازی دادن و فریفتن مردم. (برهان) (آنندراج). فریب دادن. (انجمن آرا). فریفتن و مکر کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ کَ دَ)
به معنی برکشیدن باشد و به معنی آویختن هم به نظر آمده است. (برهان) (آنندراج). برکشیدن و آویختن. (ناظم الاطباء). به معنی برکشیدن آمده. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
بمعنی کندن و شکافتن و کافتن زمین باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کلند زدن و کافتن. (آنندراج). شکافتن زمین. کندن خاک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلند شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلودین
تصویر کلودین
فرانسوی سریشم پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
جستجو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کوفتن قرع: خود را مرنجان ای پدر سر را بکوب اندر حجر... (دیوان کبیر)، زدن ضرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشیدن
تصویر کوشیدن
جهد و تلاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچیدن
تصویر کوچیدن
کوچ کردن، راهی شدن جماعتی از شهری به شهر دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلندیدن
تصویر کلندیدن
شکافتن و کافتن و کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنوریدن
تصویر کنوریدن
آدم بازی کردن و فریفتن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوویون
تصویر کلوویون
فرانسوی گرانشرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروچیدن
تصویر کروچیدن
جویدن اشیای سفت و سخت مانند قند
فرهنگ لغت هوشیار
اندوختن گرد آوردن: این ترازو که آنچه برسنجد جز همه سود خویش نفلنجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوچیدن
تصویر کلوچیدن
خاییدن و جویدن چیز هایی که صدا کند مانند نبات و نان خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولیدن
تصویر کولیدن
شیار کردن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلندیدن
تصویر کلندیدن
((کَ لَ دَ))
کندن، شکافتن زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلنجیدن
تصویر فلنجیدن
((فَ لَ نْ دَ))
اندوختن، گرد آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوچیدن
تصویر کوچیدن
مهاجرت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوشیدن
تصویر کوشیدن
سعی کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
ابتحاث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلنجیدن
تصویر فلنجیدن
جمع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره