جدول جو
جدول جو

معنی کلو - جستجوی لغت در جدول جو

کلو
(کُ)
کلی. دهی از دهستان آغمیون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب واقع است و 185 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کلو
(کَلْ)
دهی از دهستان دیزمار خاوری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 322 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کلو
(ژَ غَ)
کلانتر بازار و ریش سفید و رئیس محله را گویند. (برهان). کلانتر و رئیس محله و بازار را گویند. در خراسانی و اصفهانی، کلو. رئیس محله. کلانتر. (فرهنگ فارسی معین). شایدمخفف و شکستۀ کلان و کلانتر. رئیس بازار. رئیس ده. کدخدا. داروغه. کلانتر محل. سرهنگ عیاران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بعد از مدتی ملک زاده جمال الدین ابواسحاق به کین برادر خروج کرد و شیرازیان اکابر و کلویان مثل خواجه فخرالدین سلمانی و کلو فخرو اتباع او اتفاق کردند و کلوحسین و جمعی اکابر که... در محلۀ ایشان بود. (ذیل حافظ ابرو بر تاریخ رشیدی). کلو فخرالدین مستحفظ دروازۀ کازرون و ناصرعمر کلوی محلۀ موردستان شیراز. (مطلع السعدین). امیر حاج خراب و حاج شمس کلوهای محلۀ باغ نو شیراز. (مطلعالسعدین). کلوحسین از محلۀ بال گود. (مطلع السعدین).
به، شیخ و سیب، مفتی و ریواس، محتسب
بالنگ شد کلو و ترنجش مشیر گشت.
بسحاق اطعمه.
، رئیس هر صنف از کسبه. (فرهنگ فارسی معین). ابن بطوطه در ذکر اصفهان گوید: ’و اهل کل صناعه یقدمون علی انفسهم کبیراً منهم یسمونه ’الکلو’ و کذلک کبارالمدینه (اصفهان) من غیر اهل الصناعات’. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کافۀ خلق همه پیش رخت سجده برند
حوریا روح که باشد که کلوی تو بود.
سنائی (از فرهنگ فارسی معین).
، مرتبه ای در نزد فتیان و اخیه. (فرهنگ فارسی معین). گویا مرتبتی و منصبی در خانقاه یا در تکیه ها بوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ایروگلو، ایروگلو، کرده مرا دنگ و دلو
هرکه ازین هردو برست اوست اخی اوست کلو.
مولوی (از فرهنگ فارسی معین)
نان بزرگ روغنی را گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کلوج. (از حاشیه برهان چ معین). و رجوع به کلوج شود
لغت نامه دهخدا
کلو
رییس محله، کلانتر، رییس هر صنف از کسبه
تصویری از کلو
تصویر کلو
فرهنگ فارسی معین
کلو
ریز کردن قطعه های گل شخم زده در کرت را گویند، قطعه، واحد.، گاو بی شاخ یا شاخ شکسته، مرغ دانی، خرمالو، کلوخ، واحد.، روستایی در شهرستان گرگان، گوساله، نوزاد یکساله ی گاومیش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلوند
تصویر کلوند
خیار بزرگ که برای تخم نگه دارند، خیار، خربزۀ نارس،
انجیر و خرمای خشک که به نخ بکشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوخ کوب
تصویر کلوخ کوب
وسیله ای چوبی شبیه تخماق برای کوبیدن و نرم کردن کلوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوخ انداز
تصویر کلوخ انداز
کسی که سنگ یا کلوخ به سوی کسی می اندازد، برای مثال چو کردی با کلوخ انداز پیکار / سر خود را به دست خود شکستی (سعدی - ۷۶)، سوراخی در بالای قلعه و حصار که از آنجا سنگ و کلوخ به جانب دشمن می انداختند، عیش و عشرتی که در آخر شعبان برپا می کنند، شرابی که در آخر شعبان می خورند که تا اول شوال پرهیز کنند، کلوخ اندازان، برغندان، برای مثال اگر خواهی گرفت از ریز روزی روزۀ عزلت / کلوخ انداز را از دیده راوق ریز ریحانی (خاقانی - ۴۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
پارۀ خشت، پاره ای از گل خشک یا خاک به هم چسبیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوخه
تصویر کلوخه
هر چیزی که به شکل و اندازۀ کلوخ باشد، مثل قطعۀ قند، کلوخ مانند مانند کلوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوس
تصویر کلوس
اسبی که چشم و پوزه اش سفید باشد و آن را شوم می دانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوچه
تصویر کلوچه
نوعی شیرینی که با آرد گندم و روغن و شکر تهیه می شود، گردۀ نان، قرص نان، کلیجه، کلیچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلون
تصویر کلون
چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در بر پشت آن نصب می شود
فرهنگ فارسی عمید
از طوایفی هستند که دولت صفوی را بوجود آوردند. رجوع به سبک شناسی بهار ج 3 ص 280، 282، 284، 286 و 287 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلوز
تصویر کلوز
غوزه پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن بر آمده باش جوزغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلودین
تصویر کلودین
فرانسوی سریشم پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوخه
تصویر کلوخه
هر چیز که بشکل و هیئت کلوخ باشد: کلوخه قند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوخ زار
تصویر کلوخ زار
زمینی که در آن کلوخ بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوخ امرود
تصویر کلوخ امرود
نوعی امرود بزرک نا هموار و بیمزه امرود کوهی خوج: (نبود ار چه کلوخ امرود از دوست بسنگی خوش بود کاین از پی اوست)، (امیر خسرو در احوال فرهاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوخ چین کردن
تصویر کلوخ چین کردن
کلوخ چین ساختن: (کسی که فکر خیالات خود متین نکند ز فکر خام بغیر از کلوخ چین نکند)، (سالک قزوینی)
فرهنگ لغت هوشیار
پشته ای که از کلوخها روی هم چیده سازند و آن چندان استحکامی ندارد: اثر، شکفتگی طعبها در این ایام ازین غزل که تو کردی کلوخ چین پیداست. (شفیع اثر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوخ اندازان
تصویر کلوخ اندازان
آنکه کلوخ بجانب دیگران پرتاب کند: (چو کردی با کلوخ انداز پیکار سر خود را بنادانی شکستی)، (گلستان)، آلتی که کلوخ و مانند آن پرتاب کند فلاخن، سوراخها یی ک در زیر کنگره های دیوار قلعه سازند تا چون دشمن نزدیک دیوار قلعه آید از آن سوراخها سنگ و آتش و خاکستر بر سرش ریزند سنگ انداز: (آن جهان بخشی فلک رخشی که هفت اقلیم خاک با کلوخ انداز جودش بهره ای از گل بود)، (شرف شفروه)، عیش و عشرت و باده نوشی در اواخر ماه شعبان کلوخ اندازان: (روزه نزدیک است میباید کلوخ انداز کرد زاهدان خشک را رندانه از سر باز کرد)، (صائب)، پسر پسر فرزند یا دختر دختر فرزند نبیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوس
تصویر کلوس
اسبی که چشم و روی و پوز او سفید باشد و آنرا شوم میدانستند: (کلوس (و) کژ دم و چپ شوره پشت و آدم گیر یسارو عقرب و چل سم سفید و کام سیاه)، (بنقل رشیدی در چل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوخ انداز
تصویر کلوخ انداز
آنکه کلوخ بجانب دیگران پرتاب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوزه
تصویر کلوزه
غوزه پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن بر آمده باش جوزغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلونده
تصویر کلونده
خیار بزرگ و باریک و دراز شنگ: (میل کلونده که دارد که مبارک بادش بخت فیروز که افتاد ز غیبش بکنار) (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوف
تصویر کلوف
کار دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ایست رزینی (از جنس سقز) که ضمن تقطیر انواع تربانتین ها خصوصا تربانتین های مستخرج از انواع کاجها حاصل میشود. در صنعت معمولا سقز حاصل از درخت کاج را در معرض جریان بخار آب قرار میدهند تا اسانس های آن جدا شود و در نتیجه ماده ای زرینی بصورت توده شفاف زرد رنگ شیشه یی باقی میماند که همان کلفن است. کلفن در دارو سازی در ساختن تعداد زیادی از مشمع ها و پماد ها و ضماد ها بکار میرود و بعلاوه برای آنکه مو های آرشه ویلن روی سیمها ویلن نلغزد و موجب ارتعاش کامل شود مو های آرشه ویلن را بان آغشته کنند قلفونیا زنگباری علک یابس کلوفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوفیل
تصویر کلوفیل
فرانسوی سبزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلول
تصویر کلول
خسته شدن، کند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
قید چوبی که پشت در نصب کنند و در را بدان بندند، کلیدان، چفت و بست پشت در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوند
تصویر کلوند
دستبند و مرسله از گردو و انجیر و غیره: (خواجه ما ز بهر گنده پسر کرد از خایه شتر کلوند)، (رودکی)، خیار با درنگ و انجیر و گردو و قیسی و خرمای خشک برشته کشیده کلونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلونل
تصویر کلونل
صاحبمنصبی که بر یک هنگ فرماندهی کند سرهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوویون
تصویر کلوویون
فرانسوی گرانشرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوه الما
تصویر کلوه الما
وزغ کش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار