- کلنجار
- بحث، درگیری مثلاً دیروز با زن همسایه مشغول کلنجار بود، پرداختن، ور رفتن
کلنجار رفتن: بگو مگو کردن، بحث و درگیری داشتن مثلاً هر شب با هم کلنجار می رفتیم، پرداختن، ور رفتن مثلاً اینقدر با آن ماشین کلنجار نرو
معنی کلنجار - جستجوی لغت در جدول جو
- کلنجار
- خرچنگ، جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند
پیچپا، کلنجک، پنج پا
- کلنجار
- کارزار، جنگ و جدال
- کلنجار ((کِ لِ))
- خرچنگ
- کلنجار ((کَ لَ))
- برخورد همراه با تلاش، مبارزه و کشمکش با کسی یا چیزی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کلنجار، بحث، درگیری مثلاً دیروز با زن همسایه مشغول کلنجار بود، پرداختن، ور رفتن
کار زار حرب
تفالۀ روغن گرفتۀ کنجد یا دانۀ دیگر که به عنوان خوراک دام مصرف می شود
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
بگو مگو کردن، بحث و درگیری داشتن مثلاً هر شب با هم کلنجار می رفتیم
پرداختن، ور رفتن مثلاً اینقدر با آن ماشین کلنجار نرو
پرداختن، ور رفتن مثلاً اینقدر با آن ماشین کلنجار نرو
عادی، طبیعی، نرمال، معمولی
برنجزار
میوه ایست شبیه بشفتالو
بی قید، بی پروا، بی بند و بار
کسی که با کلنگ زمین را بکند، آنکه با کلنگ کار کند، کلنگ زن، کلنگ دار
تلمبار، هر چیز زیاد که روی هم ریخته و انبار شده باشد، تلیبار، تلیوار
جای مخصوصی که برای پرورش کرم ابریشم درست کنند، پیله انبار
جای مخصوصی که برای پرورش کرم ابریشم درست کنند، پیله انبار
کار زار جنگ
هنگامه ساز، جنگجو
فرانسوی اخرای ساخته
آنکه با کلند کار کند آنکه زمین را با کلنگ بکند: (تا گشته ام هلاک جوان کلندگر همچون کلند خاک درش میکنم بسر)، (سیفی)
منسوب به کلنجر. از مردم کلنجر اهل کلنجر، نوعی انگور سیاه و شیرین که در هرات بعمل میاید (و شاید اصل آن از کلنجر بود) : و از آن (انگور هرات) دو نوع است که در هیچ ناحیت ربع مسکون یافته نشود: یکی پرنیان و دوم کلنجری تنک پوست خرد تکس بسیار آب گویی که در او اجزاء ارضی نیست از کلنجری خوشه ای پنج من و هر دانه ای پنج در مسنگ بیاید سیاه چون قیر و شیرین چون شکر و ازش بسیار بتوان خورد بسبب مائیتی که دروست)
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
برنج زار شالی زار
ی تربیت هرزه ول ویلان: (من از ابنا ملوکم نتوانم که سلوک باپسرمشدی ولگردوولنگارکنم) (ایرج میرزا)، سهل انگار بی بند و بار، مزخرف گو
محل کاشت و برداشت برنج، مزرعه کشاورزی با محصول برنج
کارزار، حرب، مزرعه برنج، برنجزار
((کُ رَ یا رِ))
فرهنگ فارسی معین
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند، کنجار، کنجال، کنجاله
منزل، خانه، بارگاه
کنجار، برای مثال رفته ست پاک روغن از این زیتون / جز دانه نیست مانده و کنجاره (ناصرخسرو - ۲۹۷)
برنج زار، زمینی که در آن برنج کاشته باشند، کشتزار برنج، شالیزار
برنج زار، زمینی که در آن برنج کاشته باشند، کشتزار برنج، شالیزار