جدول جو
جدول جو

معنی کلمبه - جستجوی لغت در جدول جو

کلمبه
(کُ لُ بَ / بِ)
نوعی نان شیرینی در تداول مردم خراسان. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلنبه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلنبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلبه
تصویر کلبه
خانۀ کوچک، خانه، خانۀ روستایی، دکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلمبه
تصویر تلمبه
ابزاری که با آن آب را از چاه یا منبع خارج کنند، ابزاری که با آن هوا را وارد لاستیک، توپ و مانند آن ها می کنند، در علم نجوم صورت فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلنبه
تصویر کلنبه
گلولۀ چیزی، گلولۀ حلوا، کلیچه، هر چیز درشت و ناهموار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمبه
تصویر قلمبه
دور از فهم، دشوار مثلاً حرف های قلمبه، برجسته و برآمده، زیاد مثلاً پول قلمبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
سخن، لفظی که معنی داشته باشد، آنچه انسان بر زبان می راند و مطلب خود را به وسیلۀ آن بیان می کند، یک جزء از کلام
کلمۀ استفهام (ادات استفهام): در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که سؤال و پرسش را برساند و به وسیلۀ آن از چیزی پرسش کنند مانند آیا، چرا، چند، چه، که، کجا، کدام، کو و غیره
کلمۀ شهادت: کلمۀ «اشهد ان لااله الاالله»
فرهنگ فارسی عمید
(غُ لُ بَ / بِ)
عبارت یا الفاظ و ترکیبات مشکل که گوینده یا نویسنده برای اظهار فضل خود استعمال کند. (از فرهنگ نظام). گفتاری درشت از کسی که چنین گفته او را نسزد. غلنبه. رجوع به غلنبه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ بَ / بِ)
چوب بلند. چوب باریک و بسیار بلند.
- درازعلمبه، بسیار طویل بی اندام. در تداول مردم تهران ’درازالنگه’ گفته شود
لغت نامه دهخدا
(شُ لُ بَ)
دهی از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنۀ آن 213 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول عمده آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ ءَ)
به شمشیر زدن. (آنندراج) (منتهی الارب). کلحبه بالسیف کلحبه، به شمشیر زد او را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ حَ بَ)
آواز آتش و زبانۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ لُ بُ)
بندری در جزیره سیلان که مرکز این جزیره نیز هست و 425000 تن سکنه دارد. بندری است پر آمد و رفت ویکی از مراکز صنعتی نیز می باشد. (از لاروس). در دهانۀ رود کلانی واقع است و بزرگترین شهر و بندر سیلان و مرکز استخراج زغال سنگ و کارهای دستی بومی است و دانشگاه و کالج دارد. نخستین بار بوسیلۀ پرتغالیان مسکون و آباد شد (1517 میلادی) و به یاد کریستوفر کلمبوس به کلمبو موسوم گردید. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
رفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : کلمس الرجل، مرد بشتاب رفت. و آن مقلوب کلسم است. (از اقرب الموارد). رجوع به کلسمه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لُمْ بَ / بِ)
کلیچه ای که درون آن را از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کلیچه ای باشد که درون آن را از مغز بادام و امثال آن پر کرده باشند. (آنندراج) :
خشکار گرسنه را کلنبه ست
با مشتهیان به نرخ دنبه ست.
نظامی (از فرهنگ نظام).
، بمعنی گلوله هم آمده است خواه گلولۀ حلوا باشد خواه گلولۀ سنگ. (برهان). بمعنی گلوله از هر چیز و در فارس مرد فربه چاق و بزرگ شکم و ناملایم را غلنبه گویند و کنایه است از چیز ناتراشیده و ناملایم و نامناسب. (آنندراج). مطلق گلوله خواه سنگی یا جز آن. (ناظم الاطباء). گلوله (حلوا، سنگ، و غیره). (فرهنگ فارسی معین). در فارسی کلمبی و کلمی (کپه، توده، جمع شده) در خراسان کلنبه، چیزهای به یکدیگر چسبندۀ گرد شده را گویند. در کردی کولوم و کولمک (قبض، ضربت مشت). (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ)
کلافه، و آن ریسمانی باشد خام که از دوک به چرخه پیچند. (برهان) (ناظم الاطباء). کلاوه. (حاشیۀ برهان چ معین) :
آن را که با مکوی و کلابه بود شمار
بربط کجاشناسد و چنگ و چغانه را.
شاکر بخاری.
پیچ پیچ است و بددرون و دغل
راست گوئی کلابۀ لاس است.
اثیر اخسیتکی.
، غلولۀ ریسمان. (برهان). گلوله ریسمان. (ناظم الاطباء) : رابعه گفت کلابۀ ریسمان رشته بودم تا بفروشم و از آن قوتی سازم. بفروختم و دو درست بستدم. (تذکرۀ الاولیاء) ، چرخه و آن چرخی باشد کوچک که ریسمان را از دوک در آن پیچند. (برهان) (ناظم الاطباء). چرخه ای بود که جولاهان ریسمان بر او زنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 457). چرخی بود که ریسمان بر او تابند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چرخک بود که جولاهان ریسمان برآن زنند تا از آن به کار برند. (صحاح الفرس) :
اگر بیند بخواب اندر قرابه
زنی را بشکند میخ کلابه.
طیان.
ریسمان بر کلابه میزد و سرریسمان گم شده بود و باز نمی یافت. (اسرارالتوحید ص 172).
زانکه این اسماء و الفاظ حمید
از کلابه آدمی آمد پدید.
مولوی.
پس کلابه تن کجا ساکن شود
چون سررشته ضمیرت میکشد.
مولوی.
، ریسمانی که بر چهار دست و پای استر بندند وآن را راهوار کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ لُ بَ / بِ)
رجوع به غلمبه و قلنبه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ لُ بَ / بِ)
پمپ. ناسوس. اسبابی است که بوسیلۀ آن هوا یا گاز یا مایعی را از جایی بجایی منتقل سازند. تلمبه ها با فشار هوا کار می کنند. در زمینهای زراعتی تلمبه ها را برای بیرون کشیدن آب از چاهها بکار میبرند، در بعضی از شهرها نیز برای تأمین فشار آب شهر از تلمبه ها استفاده میشود، در صنعت هم برای جاری ساختن مایعات در لوله ها تلمبه بکار میبرند. تمام ماشینهای آتش نشانی با تلمبه های قوی مجهزند تا بتوانند آب را از داخل لوله ها به آتش بپاشند. تلمبه های هوایی برای وارد کردن هوا در لاستیکهای اتومبیل و توپ فوتبال و جز آن بکار میروند. تلمبۀ سادۀ هوایی نظیر تلمبۀ دوچرخه و جز آن عبارت است از یک پیستون که در داخل استوانه ای بالا و پایین میرود. پیستون قطعه فلزی به شکل لوله است و یک قطعه چرم قابل ارتجاع که کمی از مقطع آن لوله بزرگتر است به انتهای آن متصل شده است. وقتی پیستون بطرف بالا حرکت میکند هوا از اطراف چرم در قسمت تحتانی وارد میشود. وقتی پیستون پایین میرود چرم قابل ارتجاع محکم بدیوار استوانه می چسبد و هوا را مجبور میکند که از لولۀ لاستیکی متصل به انتهای استوانه وارد لاستیک چرخ و جز آن شودو برای اینکه باد داخل لاستیک چرخ و جز آن بار دیگر وارد استوانه نگردد دریچه ای در انتهای استوانه و یا در مدخل لولۀ لاستیکی منفصل به انتهای استوانه و یا در مدخل لاستیک چرخ تعبیه کرده اند که این دریچه بر اثر فشار هوای داخل استوانه بازمیشود تا هوا از استوانه خارج و وارد لاستیک چرخ یا مخزن مورد نظر گردد، بالعکس فشار هوای فشردۀ داخل لاستیک و جز آن موجب بسته شدن آن دریچه شده و بر اثر حرکت مکرر پیستون هوا از داخل استوانه در لاستیک چرخ و جز آن متراکم میگردد.
تلمبۀ آب - اساس تلمبۀ آب هم بهمین نحو است و آن استوانه ای است و در انتهای آن یعنی آن قسمت استوانه که به لوله ای متصل میشود، و آن لوله بمخزن آب مربوط است، دارای دریچه ای است که فقط بطرف داخل استوانه بازمیشود. در داخل استوانه پیستونی قرار دارد که دارای دریچه ای است که آن دریچه هم فقط بطرف داخل فوقانی استوانه بازمیگردد بنابراین وقتی که پیستون بطرف بالا کشیده شود فشار هوای زیر پیستون از هوای خارج کمتر میشود و آب بر اثر بازشدن دریچۀ تحتانی استوانه بداخل استوانه رانده میگردد و وقتی که پیستون بطرف پایین استوانه حرکت میکند فشار آب دریچۀ تحتانی را می بندد و همین فشار دریچۀ پیستون را بازمیکند و آب را به قسمت بالای استوانه و بالاخره به خارج میراند. نوع دیگر تلمبۀ آب تلمبه های فشاری است و آن با تلمبه های معمولی این تفاوت را دارد که دریچه در روی پیستون تعبیه نشده است بلکه روی لولۀ خروج که به قسمت انتهای پهلوئی استوانه متصل شده است، نصب میگردد. لذا وقتی که پیستون بالا میرود بر اثر فشار هوای خارج، آب از دریچۀ تحتانی وارد استوانه میشود و هنگامی که پیستون پایین می آید دریچۀ تحتانی استوانه بر اثر فشار آب بسته میشود و دریچۀ لولۀ خروج بطرف خارج استوانه بازمیگرددو آب با فشار پیستون بخارج رانده میشود. تلمبه های دیگری نیز هست که دارای یک مخزن هوای متراکم میباشند که در این تلمبه ها جریان آب دائمی خواهد بود بدینسان که چون پیستون بالا رود آب مجبور می شود که از دریچۀتحتانی استوانه در داخل استوانه وارد گردد و وقتی که پیستون پایین رود آب پس از عبور از دریچۀ دوم (دریچۀ لولۀ خروج) بطرف مخزن هوا رانده میشود در ضربۀ بعدی هوای بالای مخزن منبسط میگردد و بر اثر فشار، آب را بطور مداوم خارج میسازد. رجوع به کتاب علم و زندگی صص 51-52 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ بَ / بِ)
در تداول عامه، چوبی بلند پوست باز کرده بدرازای سه چهار گز. چوب دراز باریکتر از دستک. تیر نازک که سخت بلند و نیز افراشته بود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خانه کوچک تنگ و تاریک را گویند، خانه کوچک و محقر و بی برگ و ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
لفظ، یک سخن، گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
پمپ، اسبابی است که بوسیله آن هوا یا گاز یا مایعی را از جائی بجائی منتقل سازند
فرهنگ لغت هوشیار
الفاظ و عبارات مشکل که گوینده برای اظهار فضل ادا کند، سخنان درشت از کسی چنین گفته از او سزاوار نیست
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی ترکی گشته کلنبه برجسته ورآمده، درشت، پیچیده سخن پیچیده برجسته و برآمده، درشت و برآمده، درشت خشن، سخن مغلق و نامستعمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلابه
تصویر کلابه
کلاف، کلافه: (پیچ پیچ است و بد درون و دغل راست گویی کلابه لاس است)، (اثیر اخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلنبه
تصویر کلنبه
کلیچه ای که درون آنرا از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند: (خشکار گرسنه را کلنبه است با مشتهیان بنرخ دنبه است)، (نظامی)، گلوله (حلوا سنگ و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمبه
تصویر تلمبه
((تُ لُ بِ))
دستگاهی که به وسیله آن مایعات و گازها را از منبعی بیرون کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلمبه
تصویر غلمبه
((غُ لُ بِ))
هر چیز گرد و گلوله مانند که درشت و ناهموار باشد، جملات و عبارات مشکل و پیچیده که کسی برای اظهار فضل بیان می کند، قلنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلنبه
تصویر کلنبه
((کُ لُ بَ یا بِ))
کلیچه ای که آن را از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند، گلوله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلبه
تصویر کلبه
((کُ بَ یا بِ))
خانه کوچک، کومه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
((کَ لَ مَ یا مِ))
سخن، گفتار، یک جزو از کلام، لفظ معنی دار، مجموعه حروفی که یک واحد را تشکیل دهند در دستور زبان فارسی معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم کنند، اسم، صفت، عدد، کنایه، فعل، قید، حرف اضافه، حرف ربط، صوت. 4
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
واژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تلمبه
تصویر تلمبه
پمپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
Word
دیکشنری فارسی به انگلیسی
غذای شل، غذای آبدار و آبکی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
palavra
دیکشنری فارسی به پرتغالی