جدول جو
جدول جو

معنی کلماسنگ - جستجوی لغت در جدول جو

کلماسنگ
(کَ سَ)
فلاخن را گویند و آن چیزی است که شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان) (آنندراج). فلاخن. (ناظم الاطباء). قلماسنگ. کلاسنگ. قلاسنگ. فلاخن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلاسنگ و قلاسنگ و قلماسنگ و فلاخن شود
لغت نامه دهخدا
کلماسنگ
فلاخن
تصویری از کلماسنگ
تصویر کلماسنگ
فرهنگ لغت هوشیار
کلماسنگ
((کَ سَ))
فلاخن
تصویری از کلماسنگ
تصویر کلماسنگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلما سنگ
تصویر قلما سنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلما سنگ
تصویر کلما سنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرماسنگ
تصویر غرماسنگ
نوعی نان روغنی نازک، برای مثال گر من به مثل سنگم با تو غرما سنگم / ور زان که تو چون آبی با خسته دلم ناری (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاسنگ
تصویر قلاسنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(کُ لَ)
دهی از دهستان جی است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان امجز است که در بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع است و100تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 8)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
بیابان. (آنندراج) (غیاث) ، به معنی فلاخن است، و آن چیزی باشد که از پشم بافند و بدان سنگ اندازند. (برهان). آیا مصحف قلماسنگ نیست ؟ (یادداشت مؤلف) : گفت سلاحت کجاست ؟ گفت سلاح من فلاسنگ است... یک سنگ برآورد و گفت بنام خدای ابراهیم، و در فلاسنگ نهاد. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
معنی اندر شعر جز با خبط نیست
چون فلاسنگ است و آن را ضبط نیست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لِ سُ)
ژرژ سیاستمدار فرانسه. او در سال 1841 میلادی متولد شد و به سال 1929 میلادی درگذشت. یکی از نمایندگان چپ تندرو و سخنوری پرقدرت و با احساس بود و او را براندازندۀ دولت لقب داده بودند و پس از چندی لقب ببر به وی داده شد. از هواخواهان دریفوس و رقیب والدک روسو و دشمن پوانکاره بود. در تنظیم قرارداد ورسای اقدامات اساسی کرد و در انتخاب شدن به ریاست جمهوری فرانسه با شکست مواجه شد و سرانجام به عضویت آکادمی فرانسه نائل گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غَ رَ سَ)
نان تنک به روغن جوشانیده. (برهان قاطع). نان تنک که به روغن بریان کرده باشند. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) :
گر من به مثل سنگم با تو غرماسنگم
ور زآنکه تو چون آبی، بر خسته دلم ناری.
ابوشکور (از رشیدی).
لیکن از این بیت به فتح (را) ظاهر می شود اگر سکته نخوانیم. (فرهنگ رشیدی). غریاسنگ. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَ لَ / کِلْ لِ /کِ لِمْ ما نی ی)
رجل کلمانی، مرد بسیارسخن. و کلّمانی ّ و کلمّانی ّ نظیر ندارند، و کلمانیه مؤنث آن است. (منتهی الارب). مرد بسیار کلام و پرگو و زبان آور، مردنیکوسخن فصیح کلام. (ناظم الاطباء). رجل کلمانی، مرد نیکوسخن فصیح کلام یا کلمّانی ّ. بسیارسخن و تأنیث آن در جمیع صورتها با تاء است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
قلاسنگ است که فلاخن باشد و آن چیزی است که شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان) (از آنندراج). قلاسنگ. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). فلاخن. (ناظم الاطباء). مقلاع. سرمق (تفلیسی) : و کلاهی نمدین بر سرداشت و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته و توبرۀ در پشت انداخته و چوبی در دست گرفته. (ترجمه تفسیر طبری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کِ سِ)
دهی از دهستان کلیبر است که در بخش اهر واقع است و 167 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
عضو یکی از جمعیت های مردانۀ نصارا و قاتل هانری سوم (1589 میلادی) که به دست نگهبانان او کشته شد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ)
قلاسنگ. (رشیدی). به معنی فلاخن است و آن آلتی باشد که از ابریشم الوان و غیره بافند و شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان). رجوع به قلاسنگ شود
لغت نامه دهخدا
(کْلِ / کِ لِ)
نام چهارده تن پاپ کاتولیک های جهان بشرح زیر:
کلمان اول (سن...) از 91 تا 100 میلادی
’ دوم از 1046 تا 1047 میلادی
’ سوم از 1187 تا 1191 میلادی
’ چهارم (گیفولک) از 1265 تا 1268 میلادی
’ پنجم (برتران دوگو) از 1305 تا 1314 میلادی
’ ششم از 1342 تا 1352 میلادی
’ هفتم (ژول دومدیسی) از 1523 تا 1534 میلادی
’ هشتم از 1592 تا 1605 میلادی
’ نهم از 1667 تا 1669 میلادی
’ دهم از 1670 تا 1676 میلادی
’ یازدهم از 1700 تا 1721 میلادی
’ دوازدهم از 1730 تا 1740 میلادی
’ سیزدهم از 1758 تا 1769 میلادی
’ چهاردهم از 1769تا1774 میلادی
(از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ)
فلاخن را گویند، و آن کفه ای است که از ابریشم و امثال آن بافند و بر دو سر آن دو ریسمان بندند و شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان) (آنندراج). رشیدی گوید: قلاسنگ و قلماسنگ و قلما، فلاخن باشد که بدان سنگ اندازند. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلمانی
تصویر کلمانی
زبان آور: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاسنگ
تصویر قلاسنگ
نادرست نویسی کلاسنگ پارسی است فلاخن فلاخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرماسنگ
تصویر غرماسنگ
نان تنک بروغن بریان کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاسنگ
تصویر کلاسنگ
فلاخن: (او (داود) شبانی بود و جامه شبانان بتن داشت... و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلماسنگ
تصویر قلماسنگ
نادرست نویسی کلماسنگ کلاسنگ پارسی است فلاخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاسنگ
تصویر قلاسنگ
((قَ سَ))
فلاخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاسنک
تصویر کلاسنک
((کَ سَ))
فلاخن
فرهنگ فارسی معین
فلاخن، قلاب سنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ انداز
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ چین راهنما
فرهنگ گویش مازندرانی
فلاخن و آن نواری از چرم یا پارچه می باشد که قسمت میانی آن
فرهنگ گویش مازندرانی
فلاخن
فرهنگ گویش مازندرانی