جدول جو
جدول جو

معنی کلاب - جستجوی لغت در جدول جو

کلاب
کلب ها، سگ ها، جمع واژۀ کلب
تصویری از کلاب
تصویر کلاب
فرهنگ فارسی عمید
کلاب
(کِ)
جمع واژۀ کلب، یعنی سگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) (غیاث). و فی المثل، الکلاب اوالکراب علی البقر، یعنی بگذار سگ را بر گاودشتی. مراد آن است که هرکس را بکار خودش رها کن. (منتهی الارب) :
همچو گرگان ربودنت پیشه ست
نسبتی داری از کلاب و ذئاب.
ناصرخسرو.
تا ناصبیان راه خلاف تو گرفتند
هستند دوان همچو کلاب از پی هرفس.
ناصرخسرو.
چون نبینی که می بدرندت
طمع و حرص و خوی بد چو کلاب.
ناصرخسرو.
اگر به دست خسانم چه شد، نه شیران را
پس از گرفتن، همخانه با کلاب کنند؟
مسعودسعد.
نازنده همچویوز و شکم بنده همچو خرس
درنده همچو گرگ و رباینده چون کلاب.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 41).
شایستۀ گلاب نباشد سر کلاب.
ادیب صابر.
آهوی صحرای گردون راچه بیم است از کلاب
یوسف مصرسعادت را چه باک است از ذئاب.
سلمان ساوجی
کلاب نرد، مهره های آن. (یادداشت بخط مؤلف) : و یجلب من کشمیر...فیها اوان و اقداح و تماثیل الشطرنج و کلاب النرد. (الجماهر بیرونی یادداشت ایضاً). رسم در پیاده های شطرنج این است که شش گوش تراشیده باشد و در کلاب نرد گردتراشیده است. (از الجماهر بیرونی یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
کلاب
(کِ)
ابن ربیعه، قبیله ای است از هوازن. (منتهی الارب). کلاب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه. از قیس عیلان از قبیلۀ عدنان، جدی جاهلی است. اولاد او نزدیک مدینه منزل داشتند و جمعی از آنان به شام رفتند و در جزیره فراتیه مقامی یافتند و برحلب و نواحی آن و بر بسیاری از شهرهای شام فرمانروا شدند، و نخستین ازآنان که بپادشاهی رسید کعب بن مرداس بود. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 814). و رجوع به البیان والتبیین ج 3 شود
ابن حمزۀ عقیلی لغوی حرانی نحوی، مکنی به ابوالهیذام. شاعر و از بزرگان علماء نحو و او را تألیفاتی است. و رجوع به ابوالهیذام کلاب در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
کلاب
(کُلْ لا)
مهماز و آن میخ پاشنۀ رائض باشد که برتهیگاه ستور می زند وقت راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن آهن که رایض فراپهلوی اسب زند تا برود. (مهذب الاسماء) ، اره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، کلالیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، آهنی سرکج که بدان گوشت را از تنور برآرند. (ناظم الاطباء) ، چنگال باز. (ناظم الاطباء) ، خار درخت. (ناظم الاطباء) ، آلتی است که پیل را بدان رانند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کلاب
(کُ)
دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات، پشم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی قالی و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
کلاب
(کَ)
عقل رفتگی از دیوانگی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کلاب
سگدیوی هاری، جمع کلب، سگان سگبان سگباز انگلیسی باشگاه، گزر جمع کلب سگان
فرهنگ لغت هوشیار
کلاب
نام مرتعی در پرتاس لفور سوادکوه، برگ، گیاهی است با برگ پهن و ساقه ی کوتاه که در کوهپایه می
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلاب
تصویر سلاب
جامۀ سیاه، لباس ماتم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاب
تصویر خلاب
گل و لای، زمین پرگل، لجن زار، باتلاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاج
تصویر کلاج
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، احول، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاژ
تصویر کلاژ
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاش
تصویر کلاش
قلاش، بیکار، ولگرد، مفتخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کباب
تصویر کباب
گوشت بریان شده بر روی آتش، قطعه گوشتی که به سیخ می کشند و روی آتش بریان کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کذاب
تصویر کذاب
ویژگی فرد بسیار دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلام
تصویر کلام
قول، سخن، سخنی که مفید معنی تام باشد، عبارت یا جمله ای که از مسند و مسند الیه ترکیب شود و دارای معنی باشد
کلام پهلودار: سخن پهلودار
کلام سمین: مقابل غث، کنایه از سخن استوار و محکم
فرهنگ فارسی عمید
(کَ بَ / بِ)
کلافه، و آن ریسمانی باشد خام که از دوک به چرخه پیچند. (برهان) (ناظم الاطباء). کلاوه. (حاشیۀ برهان چ معین) :
آن را که با مکوی و کلابه بود شمار
بربط کجاشناسد و چنگ و چغانه را.
شاکر بخاری.
پیچ پیچ است و بددرون و دغل
راست گوئی کلابۀ لاس است.
اثیر اخسیتکی.
، غلولۀ ریسمان. (برهان). گلوله ریسمان. (ناظم الاطباء) : رابعه گفت کلابۀ ریسمان رشته بودم تا بفروشم و از آن قوتی سازم. بفروختم و دو درست بستدم. (تذکرۀ الاولیاء) ، چرخه و آن چرخی باشد کوچک که ریسمان را از دوک در آن پیچند. (برهان) (ناظم الاطباء). چرخه ای بود که جولاهان ریسمان بر او زنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 457). چرخی بود که ریسمان بر او تابند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چرخک بود که جولاهان ریسمان برآن زنند تا از آن به کار برند. (صحاح الفرس) :
اگر بیند بخواب اندر قرابه
زنی را بشکند میخ کلابه.
طیان.
ریسمان بر کلابه میزد و سرریسمان گم شده بود و باز نمی یافت. (اسرارالتوحید ص 172).
زانکه این اسماء و الفاظ حمید
از کلابه آدمی آمد پدید.
مولوی.
پس کلابه تن کجا ساکن شود
چون سررشته ضمیرت میکشد.
مولوی.
، ریسمانی که بر چهار دست و پای استر بندند وآن را راهوار کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ بِ)
زفت ترشروی درترنجیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند ستور دیوانه شدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلابه
تصویر کلابه
کلاف، کلافه: (پیچ پیچ است و بد درون و دغل راست گویی کلابه لاس است)، (اثیر اخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاب
تصویر صلاب
بنگرید به اصطرلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاب
تصویر شلاب
باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی پارسی شده سلاب سلاب همی باز جستند راز سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (فردوسی) سوکپوشه که زنان به هنگام سوک پوشند دزد، ریسمان باف جامه سیاه رنگ لباس سوگواری، جمع سلب. جامه سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
فریبنده مرد گل و لای بهم آمیخته، زمین باتلاقی که پای آدمی و چارپا در آن بماند لجن زار. مرد فریبنده مکار، دروغگو، بسیار فریبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاب
تصویر حلاب
شیر دوشه: آوند شیر دوشی، شیر دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گلاب پارسی تازی گشته ژالاب از گیاهان کشنده برنده، برده کش آن کس که بردگان را برای فروش از شهری به شهری برد جلب کننده بسویی کشنده، آنکه بندگان و بردگان را از شهر بشهر دیگر برای فروش برد. گلاب جلب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلاب
تصویر ثلاب
جمع ثلب، آک ها وارونه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلات
تصویر کلات
قلعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلان
تصویر کلان
عظیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلاب
تصویر قلاب
چنگک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کتاب
تصویر کتاب
نسک، ماتیکان، نوشتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کذاب
تصویر کذاب
دروغگو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلاس
تصویر کلاس
دانش پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلام
تصویر کلام
سخن، گفتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلاب
تصویر طلاب
خواهندگان، دین آموزان، هاوشتان
فرهنگ واژه فارسی سره