جدول جو
جدول جو

معنی کفیل - جستجوی لغت در جدول جو

کفیل
ضامن، پایندان، کفالت کننده
تصویری از کفیل
تصویر کفیل
فرهنگ فارسی عمید
کفیل
(کَ)
همتا و مانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مانند. مثیل. (از اقرب الموارد) ، پذیرفتار. (منتهی الارب) (دهار). ضامن. (از اقرب الموارد). ضامن و پذیرفتار. (ناظم الاطباء). پایندان. زعیم. (مجمل اللغه) (زمخشری) (دهار) (مهذب الاسماء). پذیرفتار. (زمخشری). حمیل. حویل. کافل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متعهد و ذمه دار و ضامن و قبول کننده کاری برخود. (غیاث). متعهد و ضامن و پذرفتار و ذمه دار و کسی که کاری قبول کند. (ناظم الاطباء) ، آنکه نفقه و کسوه و خوراک و پوشاک کسی را برذمه گیرد و بابیزان و بابیزن نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
همت کفیل تست کفاف از کسان مجوی
دریا سبیل تست نم از ناودان مخواه.
، (اصطلاح اداری) کسی که ادارۀ وزارتخانه یا اداره و یا مؤسسه ای را در غیاب وزیر یا رئیس به عهده گیرد، در اصطلاح فقه، کسی که متعهد شود شخصی را که هرگاه حاکم بخواهد او را حاضر کند. (از فرهنگ علوم جعفر سجادی). و رجوع به کفالت شود
لغت نامه دهخدا
کفیل
همتا و مانند، مثیل، پذیرفتار، ضامن، زعیم، قبول کننده کاری بر خود، متعهد و ضامن و ذمه دار
فرهنگ لغت هوشیار
کفیل
((کَ))
ضامن، پذیرفتار
تصویری از کفیل
تصویر کفیل
فرهنگ فارسی معین
کفیل
پایندان، تاوان دار، سرپرست، ضامن، ضامن، متعهد، وصی، ولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کفیل
حامی، اسپانسر
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمیل
تصویر کمیل
(پسرانه)
نام پسر زیاد از یاران علی (ع)، نام دعایی است منسوب به کمیل پسر زیاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلیل
تصویر کلیل
عاجز، درمانده، کند، سست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفال
تصویر کفال
نوعی ماهی خوراکی و استخوانی که در دریای خزر زیست می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفیز
تصویر کفیز
قفیز، پیمانه ای معادل ۱۲ صاع، واحد اندازه گیری سطح برابر با ۱۴۴ گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طفیل
تصویر طفیل
کسی یا چیزی که وجودش وابسته به وجود کس یا چیز دیگر است، برای مثال سر خیل تویی و جمله خیلند / مقصود تویی همه طفیلند (نظامی۳ - ۳۵۶)، کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی می رود، مهمان ناخوانده. در اصل، نام مردی از بنی امیه بوده که ناخوانده به مهمانی ها می رفته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کحیل
تصویر کحیل
ویژگی چشم سرمه کشیده شده، سرمه کشیده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
پایندانی فرا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را پذیرفتاری کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پذیرفتاری دادن و پذیرانیدن و تیمارداری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکفل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفیز
تصویر کفیز
پیمانه ای است برای غلات
فرهنگ لغت هوشیار
انگل مهمان ناخوانده، همسر شوهر، همتای، تیز رو تیز گام: مرد، همخوابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفچل
تصویر کفچل
از کفل تازی سرین کفل اسب سرین اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفیت
تصویر کفیت
از هم باز شدن و باز کردن را نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفیه
تصویر کفیه
روزی بخور و نمیر
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از انواع ماهیها که در سالهای اخیر در بحر خزر به تکثیر آن پرداخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیل
تصویر کلیل
کند و سست و مانده شده و خیره و گنگ
فرهنگ لغت هوشیار
کاهیده کامل - و - پاژ نام یکی از پیروان علی (ع) - و - نام ازبایی (دعا) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویل
تصویر کویل
شکوفه بابونه زهر بابونج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفین
تصویر کفین
تثنیه کف دوخو دوهبک تثنیه کف دو کف دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفیل
تصویر قفیل
پوست خشک، خشکیده، تازیانه، گلاب، کوره راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کحیل
تصویر کحیل
زفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریل
تصویر کریل
یکی از گونه های درخت کبر است که در هند و پنجاب فراوان روید کلیر
فرهنگ لغت هوشیار
لایاب آب لای دار در تک تالاب ایرمان آن که ناخوانده به میهمانی رود، انگل نزدیک به آرش ایرمان درادب فارسی به کار رفته است، سربار کسی که ناخوانده به مهمانی رود، انگل، به صورت انگل (لازم الاضافه) : من طفیل تو بنوشم آب هم که طفیلی در تبع بجهد زغم. (مثنوی) یا در طفیل کسی. به انگلی وی: چون روم من در طفلیت کور وار ک (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیل
تصویر سفیل
پایین، کم بهره مرد پست زبون، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفیل
تصویر تفیل
فربهیدن، دراز جوانی، سست رایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیل
تصویر حفیل
گزافه گر، گروه مردم، پر فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیل
تصویر سفیل
((سَ))
پست، زبون، بدبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طفیل
تصویر طفیل
((طُ فَ یا فِ))
مهمان ناخوانده، انگل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفیز
تصویر کفیز
((کَ فِ))
پیمانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفچل
تصویر کفچل
((کَ چَ))
کفل اسب، سرین اسب
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
یکی از انواع ماهی ها که در سال های اخیر در بحر خزر به تکثیر آن پرداخته اند
فرهنگ فارسی معین