- کفر
- بی خدایی، خدا نشناسی
معنی کفر - جستجوی لغت در جدول جو
- کفر
- مقابل ایمان، بی دینی، کنایه از سخن کفرآمیز یا حاکی از کفر مثلاً کفر نگو، ناسپاسی
- کفر
- ناسپاسی کردن، انکار کردن و پوشاندن نعمت خداوند را، ناگرویدن، کفران، ضد ایمان
- کفر ((کُ))
- قیر
- کفر ((کُ))
- بی دینی، ناسپاسی
کفر کسی بالا آمدن: کنایه از برآشفتن، خشم کسی انگیخته شدن
- کفر ((کَ فَ))
- قریه و آن در اسماء امکنه آید
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عصبی، خشمگین، مربوط به کفر، کافر
بد دین دشدین، خشمگین کفرا در فارسی: نیام بهاره خرما منسوب به کفر مربوط به کفر، کافر بیدین: (نه بسر شوق نگاری نه حضوری تاثیر، عشق کفری شده از دست مسلمانی ما)، (محسن تاثیر)، عصبانی: (از دست او کفری شدم)، میوه خوشه مانند خرما که از یک طرف بوسیله برگ غلاف مانند پوشیده شداه شکوفه خرما
جمع کافر، بی دینان ناسپاسان جمع کافر: (لشکر اسلام... گروهی انبوه از کفره فجره و طاغیه باغیه را بدار البوار فرستاده)
صبور و شکیبا
مرد نیکوکاری که نسبت به او ناسپاسی شده، کافر خوانده شده
ناسپاس کرده شده، تکفیر شده، کافر خوانده
شکیبا، صبور
تکفیر کننده
ناسپاسی
نمک ناشناسی
ناسپاسی نا سپاسی نا شکری: (از طریق هوا داری و محرمیت بر طرف شده قدم در بادیه غدر و کفران نهاد)، یا کفران نعمت. حق نشناسی نعمت دیگران: عاقبت اسکندر... بشامت کفران نعمت از اندک نفری روی بر تافت
توام با کفر قرین کفر و الحاد: (سخنانش کفر آمیز است)
آبدا روی کوهی آبدا روی پالوده
کنایه از برآشفتن، خشم کسی انگیخته شدن
آمیخته به کفر
ناسپاسی کردن، نیکی های کسی را نادیده گرفتن، بی دینی، بی ایمانی
Blasphemous
blasfemo
blasphemisch
bluźnierczy
богохульный
богохульний
blasfemo
blasphématoire