جدول جو
جدول جو

معنی کفر - جستجوی لغت در جدول جو

کفر
مقابل ایمان، بی دینی، کنایه از سخن کفرآمیز یا حاکی از کفر مثلاً کفر نگو، ناسپاسی
تصویری از کفر
تصویر کفر
فرهنگ فارسی عمید
کفر
(کَ)
ده و قریه. (ناظم الاطباء). ده. (منتهی الارب). قریه. ج، کفور. (از اقرب الموارد). قریه و آن در اسماء امکنه آید. (فرهنگ فارسی معین). حدیث، تخرجکم الروم منها کفراً کفراً، ای قریه من قری الشام. (اقرب الموارد) ، زمین دوردست از مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قبر و گور. (ناظم الاطباء). گور. (منتهی الارب). قبر و از آن است که گویند: اللهم اغفر لاهل الکفور. (از اقرب الموارد) ، خاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تراب. (اقرب الموارد) ، تاریکی خانه، سیاهی شب و تاریکی آن (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تاریکی شب و گویند سیاهی آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به کفر شود، چوب آگندۀ درشت کوتاه یا چوب دستی کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چوب درشت کوتاه یا چوب دستی کوتاه. (از اقرب الموارد). ج، کفور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تعظیم پارسیان پادشاه خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تعظیم فارسی. نماز بردن ایرانیان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کفر
(رَ)
فروگرفتن چیزی را. کفر علیه کفراً، فروگرفت آن را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیدن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (غیاث) (دهار). پوشیدن و پنهان کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مستور کردن. پنهان ساختن و پوشیدن. (از اقرب الموارد). کفر درعه بثوبه، پوشانید زره خود را به جامه و پوشانید آن را در وی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کفر
(کَ فِ)
کوه بزرگ یا پشته ای ازکوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). ج، کفرات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کفر
(کَ فَ)
عقاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عقاب یعنی عقبه های کوه. گردنه های کوه (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، کوه بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غلاف شکوفۀ خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کفر
(کُ فُ)
جمع واژۀ کفور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به کفور شود
لغت نامه دهخدا
کفر
(کِ)
سیاهی شب و تاریکی آن. (منتهی الارب). تاریکی شب و سیاهی آن. (ناظم الاطباء). سیاهی شب. (از اقرب الموارد) ، تاریکی خانه. (منتهی الارب). و رجوع به کفر شود
لغت نامه دهخدا
کفر
ناسپاسی کردن، انکار کردن و پوشاندن نعمت خداوند را، ناگرویدن، کفران، ضد ایمان
فرهنگ لغت هوشیار
کفر
((کَ فَ))
قریه و آن در اسماء امکنه آید
تصویری از کفر
تصویر کفر
فرهنگ فارسی معین
کفر
((کُ))
بی دینی، ناسپاسی
کفر کسی بالا آمدن: کنایه از برآشفتن، خشم کسی انگیخته شدن
تصویری از کفر
تصویر کفر
فرهنگ فارسی معین
کفر
((کُ))
قیر
تصویری از کفر
تصویر کفر
فرهنگ فارسی معین
کفر
بی خدایی، خدا نشناسی
تصویری از کفر
تصویر کفر
فرهنگ واژه فارسی سره
کفر
ارتداد، الحاد، بت پرستی، بی دینی، زندقه، شرک، کفران، ناسپاسی، ناشکری، قیر
متضاد: ایمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژکفر
تصویر ژکفر
شکیبا، صبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفری
تصویر کفری
عصبی، خشمگین، مربوط به کفر، کافر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکفر
تصویر مکفر
تکفیر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکفر
تصویر مکفر
مرد نیکوکاری که نسبت به او ناسپاسی شده، کافر خوانده شده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
پوشیده شدن در سلاح. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، در خود پیچیدن جامه. (از اقرب الموارد). پوشده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ژَ فَ)
شکیبا. صبور. (برهان). رجوع به ژفکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَفْ فِ)
مرد سلاح پوش. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد سلاح پوشیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کافرخواننده کسی را. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه کسی را کافر می خواند و تکفیر می کند آن را. (ناظم الاطباء). تکفیرکننده، کفاره دهنده. (غیاث) (آنندراج). کفاره کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَفْ فَ)
ناسپاس کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیکوکاری که نعمت او را سپاس نکنند. (از اقرب الموارد) ، مرد نیک استوارکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، فروگرفته شده در آهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). استوار بسته در آهن. (از اقرب الموارد) ، تکفیرشده. کافرخوانده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کفاره داده شده. و رجوع به تکفیر شود.
- یمین غیر مکفر، سوگندی که آن را با کفاره هم نشکنند. سوگند شدید. سوگند لازم:
به خاک پای تو گفتم یمین غیر مکفر
از آن زمان که بدانستم از یسار یمین را.
سعدی.
، پوشیده و ناچیز کرده (گناه) : آن حظ نفس ایشان به برکت صدق و انصاف مغفور و مکفر بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 279). ورجوع به تکفیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفران نعمت
تصویر کفران نعمت
نمک ناشناسی
فرهنگ لغت هوشیار
بد دین دشدین، خشمگین کفرا در فارسی: نیام بهاره خرما منسوب به کفر مربوط به کفر، کافر بیدین: (نه بسر شوق نگاری نه حضوری تاثیر، عشق کفری شده از دست مسلمانی ما)، (محسن تاثیر)، عصبانی: (از دست او کفری شدم)، میوه خوشه مانند خرما که از یک طرف بوسیله برگ غلاف مانند پوشیده شداه شکوفه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژکفر
تصویر ژکفر
صبور و شکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفران
تصویر کفران
ناسپاسی نا سپاسی نا شکری: (از طریق هوا داری و محرمیت بر طرف شده قدم در بادیه غدر و کفران نهاد)، یا کفران نعمت. حق نشناسی نعمت دیگران: عاقبت اسکندر... بشامت کفران نعمت از اندک نفری روی بر تافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکفر
تصویر مکفر
ناسپاس کرده شده، تکفیر شده، کافر خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفره
تصویر کفره
جمع کافر، بی دینان ناسپاسان جمع کافر: (لشکر اسلام... گروهی انبوه از کفره فجره و طاغیه باغیه را بدار البوار فرستاده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفر آمیز
تصویر کفر آمیز
توام با کفر قرین کفر و الحاد: (سخنانش کفر آمیز است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفر الیهود
تصویر کفر الیهود
آبدا روی کوهی آبدا روی پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفری
تصویر کفری
((کُ))
کنایه از خشمگین، آشفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفره
تصویر کفره
((کَ فَ رِ))
جمع کافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفران
تصویر کفران
((کُ))
ناسپاسی، ناشکری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکفر
تصویر مکفر
((مُ کَ فِّ))
نسبت کفر دهنده به کسی، کفاره دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکفر
تصویر مکفر
((مُ کَ فَّ))
کافر خوانده شده، کفاره داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفران
تصویر کفران
ناسپاسی
فرهنگ واژه فارسی سره