جدول جو
جدول جو

معنی کفترکار - جستجوی لغت در جدول جو

کفترکار
(کَ تِ)
دهی است از بخش چهاردانگه شهرستان ساری که 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران، ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفتار
تصویر کفتار
پستانداری گوشت خوار شبیه سگ که دست هایش از پاها بلندتر است و معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، عرجا، ضبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشت کار
تصویر کشت کار
کشتزار، مزرعه، کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفت کار
تصویر هفت کار
چیزی که در آن هفت رنگ به کار رفته باشد، برای مثال باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهار / بر چمن گسترده فرشی از پرند هفت کار (ابن یمین - ۵۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفتریار
تصویر دفتریار
کارمند ارشد در دفتر اسناد رسمی، معاون سردفتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفتردار
تصویر دفتردار
کسی که کارش نوشتن حساب ها یا ثبت نامه ها در دفتر است
فرهنگ فارسی عمید
بنّایی که کارش آجر چینی است و پایه و دیوار و سایر قسمت های ساختمان را با آجر می سازد
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بَ تَ / تِ)
دارندۀ دفتر. صاحب دفتر. دفتردارنده، حافظ و نگهبان دفتر، آنکه شغلش ثبت نامه ها در دفتر است. (فرهنگ فارسی معین) ، خزانه دار. (ناظم الاطباء) : توأمان او را دفتردار و کمربند کمترین. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 31) ، مواظب مالیات، محاسب. (ناظم الاطباء). حسابدار، کسی که دفترهای حساب را به دستور حسابداری می نویسد. (لغات فرهنگستان). نویسندۀ دفاتر حساب و نگهدارندۀ آنها. در عهد صفویه وظیفۀ اساسی و اصلی دفتردار عبارت بود از بایگانی کردن یا ضبط پرونده های دفتر خانه همایون اعلی، اما علی الرسم این صاحب منصب مسؤول توقیع و گذراندن بعض اسناد متعلق به دائره و دستگاه ایشیک آقاسی باشی و غیره نیز بود، و از رسومی که از امراء و دیگران وصول میشد وی سهمی بطور مستمر داشت. (سازمان اداری حکومت صفوی ص 142) : دفتردار مبلغ نه تومان مواجب... رسوم داشته. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 62). فصل پانزدهم، در بیان تفصیل شغل دفتردار دفتر خانه همایون اعلی. (تذکره الملوک ص 43) ، رئیس ادارۀ دفتر، صاحب دفترخانه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دفترخانه در ردیف خود و دفتر اسناد رسمی ذیل دفتر شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اندیشه نمودن. (ناظم الاطباء). اندیشیدن. تفکر کردن. فکر کردن. تخیل. اندیشه:
خویش را در خواب کن زین افتکار
سر ز زیر خواب در یقظه برآر.
مولوی.
هست ذرات خواطر و افتکار
پیش خورشید حقایق آشکار.
مولوی.
گر چه خود اندر محل افتکار
نیست سنگ و چوب و خشتی آشکار.
مولوی.
- افتکار کردن، فکر کردن. اندیشیدن:
شکر کدام فضل بجای آورد کسی
حیران بماند هر که در این افتکار کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نرم خندیدن و لب شیرین کردن از خنده. (آنندراج). نرم نرمک خندیدن و لب شیرین کردن از خنده. (ناظم الاطباء). دندان برهنه کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تبسم کردن و خوش خندیدن. یقال: ’افترّ عن ثغر کالبرد’. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جانوری است صحرایی و درنده که به هندی هوندار گویند. (غیاث) (آنندراج). پستانداری است از راستۀ گوشتخواران که تیره خاصی را به نام کفتاران در این راسته به وجود می آورد. این جانور در اروپا و آسیا و مخصوصاً افریقا فراوان است. دندان بندیش شبیه گربه است ولی چنگالهایش بداخل غلاف نمی رود. غذای وی منحصراً از نعش یا مردۀ حیوانات است. کفتار نسبهً عظیم الجثه و بقدر پلنگی کوچک است. اندامهای خلفیش از اندامهای قدامی کوتاه ترند. رنگش خاکستری با خال های سیاه (شبیه پلنگ) است. هریک از اندامهای جلو و عقبش به چهار ناخن قوی ختم می شود. اگر این جانور بقایای جسد حیوانی را جهت تغذیه در سطح زمین پیدانکند به بیرون آوردن اجساد از خاک می پردازد و یا به حیوانات دیگر حمله می کند ولی بندرت به انسان حمله ور می شود. کفتار روزها در غار مخفی می شود و شبها برای جستن طعمه بیرون می آید. (فرهنگ فارسی معین). ام جعور. ام خنور. ام دبکل. ام رمال. ام طریق. ام عامر. ام عثیل. ام عمرو. ام عنثل. ام هنبر. (مرصع) (منتهی الارب). ام بعثر. ام ثقل. ام تفل. ام ثرمل. ام جلس. ام جیال. ام خثیل. ام خذرف. ام خنثل. ام رشم. ام رعال. ام رعم. ام رغم. ام زیت. ام ضیغم. ام عتاب. ام عتیک. ام عریص. ام عوف. ام عویم. ام الغمر. ام القبور. ام کلواد. ام المقابر. ام نفل. ام نوفل. ام وعال، ام الهنابر. ام الهنب. ابوعامر. ابوالعریض. ابوکلده. ابوالهنبر. (مرصع). ام عنتل. ام جعار. جیل. جیأل. جعار. جلعلع. جمعلیله. خزعل. ختع. خفوف. خلعاء. خلعلع. خامعه. خنعس. خنوز. ذیخ. ذیخه. صیدن. ضبع. ضبغطری. عثواء. عثیل. عیثوم. عثیون. عثیان. اعثی. عرج. عراج. عرجاء. عاشره. عفشلیل. عیلام. عیلم. عیلان. غثار. غثراء. فشاح. قشع. نعثل. نقاث. غنافر. نوفل. (منتهی الارب). گورکن. گورشکاف. مرده خوار. حفصه. قشاع. جیعر. ظباه. (یادداشت مؤلف) :
ز بیم تیغ او شیران جنگی
به سوراخ اندرون رفته چو کفتار.
فرخی.
دندان همه کند شد و چنگ همه سست.
گشتند چو کفتار کنون از پی مردار.
فرخی.
سرش را ز تن برد و بردار کرد
تنش را خور گرگ و کفتار کرد.
اسدی.
از آن دشت تا سال صد زیر گل
همی گرگ تن برد، و کفتار دل.
اسدی.
رویش اندر میان ریش تو گفتی
پنهان گشته است زیر جغبت کفتار.
نجمی (از حفان بنقل مؤلف).
چون خفت در آن غار برون ناید ازآن تا
بیرون نکشی پایش از آن جای چو کفتار.
ناصرخسرو.
بد دل و جلد و دزد و بی حمیت
روبه و شیر و گرگ و کفتارند.
ناصرخسرو.
- کس کفتار، مهره ای است خرد.
- امثال:
کس کفتار داشته بودن، به مزاح نزد همه کس محبوب بودن بی جهتی ظاهر. (یادداشت مؤلف).
میراث خرس به کفتار (یا) به گرگ می رسد. (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1775).
، اعتقاد قدما براین بوده است که کفتار از آواز خوش و بانگ دف و نای لذت می بردو وقتی که می خواستند کفتار را بگیرند با ساز و نوازندگی به سوراخ او رو می آوردند و در حینی که پناهگاه او را با کلند و تبر به تدریج وسیعتر می کردند به آوازمی خواندند که ’کفتار در خانه است ؟ کفتار در خانه نیست’ و یا ’کفتار کو؟ کفتار کجاست ؟’ و گمان می کردند که کفتار معنی این گفتار را می فهمد و می اندیشد که مردمان او را نمی بینند، از جای نمی جنبد تا گرفتار شود. (از فرهنگ فارسی معین). و حدیث ’والله لا اکون مثل الضبع تسمع الدم حتی تخرج فتصاد’ اشاره به این مطلب است. مولوی نیز بدینسان بدین مطلب اشاره کرده است:
ای چو کفتاری گرفتار فجور
این گرفتاری نبینی از غرور
می بگویند اندرون کفتار نیست
از برون جویند کاندر غار نیست
نیست در سوراخ کفتار ای پسر
رفت تازان او بسوی آبخور
این همی گویند و بندش می نهند
او همی گوید ز من کی آگهند
گر ز من آگاه بودی این عدو
کی ندا کردی که این کفتار کو؟
تا که بربندند و بیرونش کنند
غافل آن کفتار از این ریشخند.
و نیز در این باره امثال و ارسال مثلهائی در ادبیات فارسی آمده است که اینک برخی از آنهارا نقل می کنیم:
چو کفتاری که بندندش بعمدا
همی گویند کاینجا نیست کفتار.
ناصرخسرو.
ای بدیدار فتنه چون طاووس
وی به گفتار غره چون کفتار.
سنایی.
گرگ در جوال عشوۀ بزغاله رفت و کفتاروار بستۀ گفتار او شد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 25).
- امثال:
کفتار خانه نیست. (امثال و حکم دهخدا ج 3ص 1220).
مثل کفتار، گول و سغبۀ گفتاری فریبنده. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1472).
، بعضی گویند که کفتار بمعنی زن ساحره نیز هست که جگر مردم بنگاه خویش برآورد و می خورد و بهندی ’واین’ نامند و اصل این است که کفتار در فارسی و واین در هندی نام همان درنده ای است که بیشتر سگ را شکار می کند و چون زن ساحره آن درنده را به سحر مسخر می کند و سوار می شود مجازاً زن ساحره را جگرخوار گویند. (از غیاث) (از آنندراج). پیر کفتار. زنی سخت پیر و بددرون. و گاه به مردان نیز اطلاق کنند. (یادداشت مؤلف). عجوز. (منتهی الارب). ابن بطوطه در سفرنامۀ خود آرد: بعضی از جوکیان این قدرت را دارند که اگر در روی کسی نظر افکنند او قالب از جان تهی می سازد و عوام می گویند کسی که بنظر کشته شد اگر سینه اش را بشکافند دل در آن نخواهند یافت و عقیده دارند که جادوگر دل او را میخورد و اغلب این قبیل جادوگران از زنان میباشند و چنین زنی را ’کفتار’ مینامند. (از ترجمه سفرنامۀ ابن بطوطه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 566). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان شیراز که 304 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
چیزی که در آن هفت رنگ بافته باشند. (انجمن آرا) (برهان) :
باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهار
بر چمن گسترد فرشی از پرند هفت کار.
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
(دَ تَرْ)
کسی است که سمت معاونت ’دفترخانه’ را داراست و برحسب پیشنهاد ’سردفتر’ و تصویب وزارت عدلیه انتخاب میشود. (فرهنگ حقوقی). و رجوع به دفترخانه در ردیف خود و دفتر اسناد رسمی و سردفتر ذیل دفتر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بهتان گو و افتراکننده. (آنندراج). رسواکننده و افترازننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کتگر. (آنندراج). کتگار. (ناظم الاطباء). درودگر باشد. (برهان). درودگر و نجار باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کتگر و کتکار درودگرچارپایه و کت ساز بوده است و بعد از آن در مطلق درودگری استعمال کرده اند چنانکه معنی ترکیبی آن دلالت براین می کند. (آنندراج). رجوع به کتگر و کتگار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از افترار
تصویر افترار
نرم خندیدن، درخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتکار
تصویر کشتکار
کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت کار
تصویر هفت کار
چیزی که دارای هفت رنگ باشد: (بازفراش چمن یعنی نسیم نوبهار برچمن گستردفرشی ازپردهفت کار) (این یمین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراکار
تصویر افتراکار
بهتان گو، رسوا کننده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتکار
تصویر کتکار
بخار، درودگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفتار
تصویر کفتار
جانوری است صحرائی و درنده شبیه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفتردار
تصویر دفتردار
کسی که مسئول نوشتن و تنظیم و نگه داری دفترهای یک مؤسسه است، مدیر یا صاحب دفترخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتکار
تصویر کشتکار
((کِ))
زارع، برزگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفتریار
تصویر دفتریار
یکی از کارمندان دفتر، خانه (دفتر اسناد رسمی) که سمت معاونت دفترخانه را دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفتار
تصویر کفتار
((کَ))
جانوری است درنده و مرده خوار و قوی جثه شبیه سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتکار
تصویر کتکار
((کَ))
کسی که کت سازد، درودگر، نجار
فرهنگ فارسی معین
برزیگر، حارث، دهقان، زارع، کشاورز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام رودخانه ای درامیرآباد بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی در شمال خرکشت که از شمال به رود نکا و از مغرب به رود
فرهنگ گویش مازندرانی
کفتار
فرهنگ گویش مازندرانی