نریشن (Narration) یا گفتار به روایت داستان و زمینه ای که رویدادها و شخصیت ها در آن به تصویر کشیده می شوند، اشاره دارد. نریشن در فیلم ممکن است به صورت صوتی (voice-over narration) یا تصویری (visual narration) و یا ترکیبی از هر دو نوع باشد. این عنصر مهم در فیلم سازی برای ارائه داستان، توضیح شخصیت ها، ایجاد جو و حتی برجسته کردن مفاهیم یا پیام های مخفی در داستان استفاده می شود. انواع نریشن در فیلم: نریشن صوتی (Voice-over Narration): در این نوع نریشن، یک صدای خارج از فضای داستان به عنوان راوی در حالت صدا پس زمینه شنیده می شود که داستان را برای تماشاگر به تصویر می کشد. این نوع نریشن معمولاً برای تبیین داستان یا ارائه دیدگاهی مخفی از طریق شخصیتی راوی استفاده می شود. نریشن تصویری (Visual Narration): این نوع نریشن بیشتر به واسطه تصاویر، صحنه ها، فیلمبرداری و استفاده از تکنیک های ویژه فیلم سازی، داستان را برای تماشاگر تعریف می کند. این می تواند به واسطه انتخاب و ترکیب صحنه ها، جزئیات تصویری و تنظیمات فضاهای مختلف انجام شود. ترکیبی (Combined Narration): در برخی فیلم ها، از هر دو نوع نریشن برای ارائه داستان استفاده می شود. این ترکیب ممکن است شامل استفاده از صدای راوی به همراه تصاویری که داستان را به تصویر می کشند، باشد. نریشن در فیلم سازی به عنوان یک ابزار قدرتمند، تأثیر زیادی بر تجربه تماشاگر از فیلم دارد و به کارگردان امکان می دهد که داستان را به شکلی مطلوب و موثر به تصویر بکشد. نریشن به معنای روایت قصه است. در سینما، نریشن توضیحات اضافی است که از سوی کسی بیان می شود، که از شخصیت های فیلم نیست. در فیلم های مستند و آموزشی، صدایی است که روی فیلم آن را می شنویم و اطلاعات تکمیلی درباره تصویری را که می بینیم در اختیارمان می گذارد. در فیلم های داستانی، معمولا صدای یکی از شخصیت هاست و هدف از آن، دادن اطلاعات بیشتر و گسترش آگاهی ما از شخصیت ها و ماجرای فیلم است
نریشن (Narration) یا گفتار به روایت داستان و زمینه ای که رویدادها و شخصیت ها در آن به تصویر کشیده می شوند، اشاره دارد. نریشن در فیلم ممکن است به صورت صوتی (voice-over narration) یا تصویری (visual narration) و یا ترکیبی از هر دو نوع باشد. این عنصر مهم در فیلم سازی برای ارائه داستان، توضیح شخصیت ها، ایجاد جو و حتی برجسته کردن مفاهیم یا پیام های مخفی در داستان استفاده می شود. انواع نریشن در فیلم: نریشن صوتی (Voice-over Narration): در این نوع نریشن، یک صدای خارج از فضای داستان به عنوان راوی در حالت صدا پس زمینه شنیده می شود که داستان را برای تماشاگر به تصویر می کشد. این نوع نریشن معمولاً برای تبیین داستان یا ارائه دیدگاهی مخفی از طریق شخصیتی راوی استفاده می شود. نریشن تصویری (Visual Narration): این نوع نریشن بیشتر به واسطه تصاویر، صحنه ها، فیلمبرداری و استفاده از تکنیک های ویژه فیلم سازی، داستان را برای تماشاگر تعریف می کند. این می تواند به واسطه انتخاب و ترکیب صحنه ها، جزئیات تصویری و تنظیمات فضاهای مختلف انجام شود. ترکیبی (Combined Narration): در برخی فیلم ها، از هر دو نوع نریشن برای ارائه داستان استفاده می شود. این ترکیب ممکن است شامل استفاده از صدای راوی به همراه تصاویری که داستان را به تصویر می کشند، باشد. نریشن در فیلم سازی به عنوان یک ابزار قدرتمند، تأثیر زیادی بر تجربه تماشاگر از فیلم دارد و به کارگردان امکان می دهد که داستان را به شکلی مطلوب و موثر به تصویر بکشد. نریشن به معنای روایت قصه است. در سینما، نریشن توضیحات اضافی است که از سوی کسی بیان می شود، که از شخصیت های فیلم نیست. در فیلم های مستند و آموزشی، صدایی است که روی فیلم آن را می شنویم و اطلاعات تکمیلی درباره تصویری را که می بینیم در اختیارمان می گذارد. در فیلم های داستانی، معمولا صدای یکی از شخصیت هاست و هدف از آن، دادن اطلاعات بیشتر و گسترش آگاهی ما از شخصیت ها و ماجرای فیلم است
خاکشیر، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های دراز و گل های کوچک زرد رنگ، دانه های سرخ رنگ این گیاه که در غلاف نازکی جا دارد و به عنوان ملین استفاده می شود، خاکشو، خاکشی تخم خاکشیر
خاکشیر، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های دراز و گل های کوچک زرد رنگ، دانه های سرخ رنگ این گیاه که در غلاف نازکی جا دارد و به عنوان ملین استفاده می شود، خاکشو، خاکشی تخم خاکشیر
آنچه به وسیلۀ آن گناه را بپوشانند و جبران کنند، از قبیل روزه گرفتن و صدقه دادن، تاوان تخلف از اوامر شرع، جبران، تلافی، کفارۀ یمین مثلاً کفارۀ سوگند، عملی که برای جبران عمل نکردن به سوگند انجام دهند که عبارت است از اطعام ده مسکین یا سه روز روزه گرفتن
آنچه به وسیلۀ آن گناه را بپوشانند و جبران کنند، از قبیل روزه گرفتن و صدقه دادن، تاوان تخلف از اوامر شرع، جبران، تلافی، کفارۀ یمین مثلاً کفارۀ سوگند، عملی که برای جبران عمل نکردن به سوگند انجام دهند که عبارت است از اطعام ده مسکین یا سه روز روزه گرفتن
ترک بند، تسمه و دوال که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی به ترک می بندند، سموت، برای مثال برافگند برگستوان بر سمند / به فتراک بربست پیچان کمند (فردوسی - ۷/۵۰۶)
تَرک بَند، تسمه و دوال که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی به ترک می بندند، سَموت، برای مِثال برافگند برگستوان بر سمند / به فتراک بربست پیچان کمند (فردوسی - ۷/۵۰۶)
کفگیر خرد. (یادداشت مؤلف). کفگیر کوچک. (فرهنگ فارسی معین) ، بیلچه. قسمی استام. (یادداشت مؤلف) ، دمل دردناک است زیر جلدی که دارای حجمی نسبه بزرگ است (به اندازۀ تخم کبوتر یا تخم مرغ) و همه مشخصات دمل رادارد. موقعی که این دمل به خارج سرباز می کند از چندنقطه پوست به بیرون راه می یابد (وجه تسمیه). (فرهنگ فارسی معین). دملی بزرگ با دهانه های بسیار. دبیله. ریش هزارچشمه. شیرینجه. غربیلک (از یادداشتهای مؤلف) ، زخم بدخیم جلدی. سیاه زخم. (فرهنگ فارسی معین) ، قسمتی از سماور که قوری بر بالای آن جا گیرد. تنکه ای از آهن یا حلبی و جز آن سوراخ سوراخ که بالای سماور و زیر قوری نهند تا حرارت کمتر به قوری رسد و چای بجوش نیاید. (یادداشت مؤلف)
کفگیر خرد. (یادداشت مؤلف). کفگیر کوچک. (فرهنگ فارسی معین) ، بیلچه. قسمی استام. (یادداشت مؤلف) ، دمل دردناک است زیر جلدی که دارای حجمی نسبه بزرگ است (به اندازۀ تخم کبوتر یا تخم مرغ) و همه مشخصات دمل رادارد. موقعی که این دمل به خارج سرباز می کند از چندنقطه پوست به بیرون راه می یابد (وجه تسمیه). (فرهنگ فارسی معین). دملی بزرگ با دهانه های بسیار. دبیله. ریش هزارچشمه. شیرینجه. غربیلک (از یادداشتهای مؤلف) ، زخم بدخیم جلدی. سیاه زخم. (فرهنگ فارسی معین) ، قسمتی از سماور که قوری بر بالای آن جا گیرد. تنکه ای از آهن یا حلبی و جز آن سوراخ سوراخ که بالای سماور و زیر قوری نهند تا حرارت کمتر به قوری رسد و چای بجوش نیاید. (یادداشت مؤلف)
جانوری است صحرایی و درنده که به هندی هوندار گویند. (غیاث) (آنندراج). پستانداری است از راستۀ گوشتخواران که تیره خاصی را به نام کفتاران در این راسته به وجود می آورد. این جانور در اروپا و آسیا و مخصوصاً افریقا فراوان است. دندان بندیش شبیه گربه است ولی چنگالهایش بداخل غلاف نمی رود. غذای وی منحصراً از نعش یا مردۀ حیوانات است. کفتار نسبهً عظیم الجثه و بقدر پلنگی کوچک است. اندامهای خلفیش از اندامهای قدامی کوتاه ترند. رنگش خاکستری با خال های سیاه (شبیه پلنگ) است. هریک از اندامهای جلو و عقبش به چهار ناخن قوی ختم می شود. اگر این جانور بقایای جسد حیوانی را جهت تغذیه در سطح زمین پیدانکند به بیرون آوردن اجساد از خاک می پردازد و یا به حیوانات دیگر حمله می کند ولی بندرت به انسان حمله ور می شود. کفتار روزها در غار مخفی می شود و شبها برای جستن طعمه بیرون می آید. (فرهنگ فارسی معین). ام جعور. ام خنور. ام دبکل. ام رمال. ام طریق. ام عامر. ام عثیل. ام عمرو. ام عنثل. ام هنبر. (مرصع) (منتهی الارب). ام بعثر. ام ثقل. ام تفل. ام ثرمل. ام جلس. ام جیال. ام خثیل. ام خذرف. ام خنثل. ام رشم. ام رعال. ام رعم. ام رغم. ام زیت. ام ضیغم. ام عتاب. ام عتیک. ام عریص. ام عوف. ام عویم. ام الغمر. ام القبور. ام کلواد. ام المقابر. ام نفل. ام نوفل. ام وعال، ام الهنابر. ام الهنب. ابوعامر. ابوالعریض. ابوکلده. ابوالهنبر. (مرصع). ام عنتل. ام جعار. جیل. جیأل. جعار. جلعلع. جمعلیله. خزعل. ختع. خفوف. خلعاء. خلعلع. خامعه. خنعس. خنوز. ذیخ. ذیخه. صیدن. ضبع. ضبغطری. عثواء. عثیل. عیثوم. عثیون. عثیان. اعثی. عرج. عراج. عرجاء. عاشره. عفشلیل. عیلام. عیلم. عیلان. غثار. غثراء. فشاح. قشع. نعثل. نقاث. غنافر. نوفل. (منتهی الارب). گورکن. گورشکاف. مرده خوار. حفصه. قشاع. جیعر. ظباه. (یادداشت مؤلف) : ز بیم تیغ او شیران جنگی به سوراخ اندرون رفته چو کفتار. فرخی. دندان همه کند شد و چنگ همه سست. گشتند چو کفتار کنون از پی مردار. فرخی. سرش را ز تن برد و بردار کرد تنش را خور گرگ و کفتار کرد. اسدی. از آن دشت تا سال صد زیر گل همی گرگ تن برد، و کفتار دل. اسدی. رویش اندر میان ریش تو گفتی پنهان گشته است زیر جغبت کفتار. نجمی (از حفان بنقل مؤلف). چون خفت در آن غار برون ناید ازآن تا بیرون نکشی پایش از آن جای چو کفتار. ناصرخسرو. بد دل و جلد و دزد و بی حمیت روبه و شیر و گرگ و کفتارند. ناصرخسرو. - کس کفتار، مهره ای است خرد. - امثال: کس کفتار داشته بودن، به مزاح نزد همه کس محبوب بودن بی جهتی ظاهر. (یادداشت مؤلف). میراث خرس به کفتار (یا) به گرگ می رسد. (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1775). ، اعتقاد قدما براین بوده است که کفتار از آواز خوش و بانگ دف و نای لذت می بردو وقتی که می خواستند کفتار را بگیرند با ساز و نوازندگی به سوراخ او رو می آوردند و در حینی که پناهگاه او را با کلند و تبر به تدریج وسیعتر می کردند به آوازمی خواندند که ’کفتار در خانه است ؟ کفتار در خانه نیست’ و یا ’کفتار کو؟ کفتار کجاست ؟’ و گمان می کردند که کفتار معنی این گفتار را می فهمد و می اندیشد که مردمان او را نمی بینند، از جای نمی جنبد تا گرفتار شود. (از فرهنگ فارسی معین). و حدیث ’والله لا اکون مثل الضبع تسمع الدم حتی تخرج فتصاد’ اشاره به این مطلب است. مولوی نیز بدینسان بدین مطلب اشاره کرده است: ای چو کفتاری گرفتار فجور این گرفتاری نبینی از غرور می بگویند اندرون کفتار نیست از برون جویند کاندر غار نیست نیست در سوراخ کفتار ای پسر رفت تازان او بسوی آبخور این همی گویند و بندش می نهند او همی گوید ز من کی آگهند گر ز من آگاه بودی این عدو کی ندا کردی که این کفتار کو؟ تا که بربندند و بیرونش کنند غافل آن کفتار از این ریشخند. و نیز در این باره امثال و ارسال مثلهائی در ادبیات فارسی آمده است که اینک برخی از آنهارا نقل می کنیم: چو کفتاری که بندندش بعمدا همی گویند کاینجا نیست کفتار. ناصرخسرو. ای بدیدار فتنه چون طاووس وی به گفتار غره چون کفتار. سنایی. گرگ در جوال عشوۀ بزغاله رفت و کفتاروار بستۀ گفتار او شد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 25). - امثال: کفتار خانه نیست. (امثال و حکم دهخدا ج 3ص 1220). مثل کفتار، گول و سغبۀ گفتاری فریبنده. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1472). ، بعضی گویند که کفتار بمعنی زن ساحره نیز هست که جگر مردم بنگاه خویش برآورد و می خورد و بهندی ’واین’ نامند و اصل این است که کفتار در فارسی و واین در هندی نام همان درنده ای است که بیشتر سگ را شکار می کند و چون زن ساحره آن درنده را به سحر مسخر می کند و سوار می شود مجازاً زن ساحره را جگرخوار گویند. (از غیاث) (از آنندراج). پیر کفتار. زنی سخت پیر و بددرون. و گاه به مردان نیز اطلاق کنند. (یادداشت مؤلف). عجوز. (منتهی الارب). ابن بطوطه در سفرنامۀ خود آرد: بعضی از جوکیان این قدرت را دارند که اگر در روی کسی نظر افکنند او قالب از جان تهی می سازد و عوام می گویند کسی که بنظر کشته شد اگر سینه اش را بشکافند دل در آن نخواهند یافت و عقیده دارند که جادوگر دل او را میخورد و اغلب این قبیل جادوگران از زنان میباشند و چنین زنی را ’کفتار’ مینامند. (از ترجمه سفرنامۀ ابن بطوطه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 566). و رجوع به همین کتاب شود
جانوری است صحرایی و درنده که به هندی هوندار گویند. (غیاث) (آنندراج). پستانداری است از راستۀ گوشتخواران که تیره خاصی را به نام کفتاران در این راسته به وجود می آورد. این جانور در اروپا و آسیا و مخصوصاً افریقا فراوان است. دندان بندیش شبیه گربه است ولی چنگالهایش بداخل غلاف نمی رود. غذای وی منحصراً از نعش یا مردۀ حیوانات است. کفتار نسبهً عظیم الجثه و بقدر پلنگی کوچک است. اندامهای خلفیش از اندامهای قدامی کوتاه ترند. رنگش خاکستری با خال های سیاه (شبیه پلنگ) است. هریک از اندامهای جلو و عقبش به چهار ناخن قوی ختم می شود. اگر این جانور بقایای جسد حیوانی را جهت تغذیه در سطح زمین پیدانکند به بیرون آوردن اجساد از خاک می پردازد و یا به حیوانات دیگر حمله می کند ولی بندرت به انسان حمله ور می شود. کفتار روزها در غار مخفی می شود و شبها برای جستن طعمه بیرون می آید. (فرهنگ فارسی معین). ام جعور. ام خنور. ام دبکل. ام رمال. ام طریق. ام عامر. ام عثیل. ام عمرو. ام عنثل. ام هنبر. (مرصع) (منتهی الارب). ام بعثر. ام ثقل. ام تفل. ام ثرمل. ام جلس. ام جیال. ام خثیل. ام خذرف. ام خنثل. ام رشم. ام رعال. ام رعم. ام رغم. ام زیت. ام ضیغم. ام عتاب. ام عتیک. ام عریص. ام عوف. ام عویم. ام الغمر. ام القبور. ام کلواد. ام المقابر. ام نفل. ام نوفل. ام وعال، ام الهنابر. ام الهنب. ابوعامر. ابوالعریض. ابوکلده. ابوالهنبر. (مرصع). ام عنتل. ام جعار. جیل. جیأل. جعار. جلعلع. جمعلیله. خزعل. ختع. خفوف. خلعاء. خلعلع. خامعه. خنعس. خنوز. ذیخ. ذیخه. صیدن. ضبع. ضبغطری. عثواء. عثیل. عیثوم. عثیون. عثیان. اعثی. عرج. عراج. عرجاء. عاشره. عفشلیل. عیلام. عیلم. عیلان. غثار. غثراء. فشاح. قشع. نعثل. نقاث. غنافر. نوفل. (منتهی الارب). گورکن. گورشکاف. مرده خوار. حفصه. قشاع. جیعر. ظباه. (یادداشت مؤلف) : ز بیم تیغ او شیران جنگی به سوراخ اندرون رفته چو کفتار. فرخی. دندان همه کند شد و چنگ همه سست. گشتند چو کفتار کنون از پی مردار. فرخی. سرش را ز تن برد و بردار کرد تنش را خور گرگ و کفتار کرد. اسدی. از آن دشت تا سال صد زیر گل همی گرگ تن برد، و کفتار دل. اسدی. رویش اندر میان ریش تو گفتی پنهان گشته است زیر جغبت کفتار. نجمی (از حفان بنقل مؤلف). چون خفت در آن غار برون ناید ازآن تا بیرون نکشی پایش از آن جای چو کفتار. ناصرخسرو. بد دل و جلد و دزد و بی حمیت روبه و شیر و گرگ و کفتارند. ناصرخسرو. - کس کفتار، مهره ای است خرد. - امثال: کس کفتار داشته بودن، به مزاح نزد همه کس محبوب بودن بی جهتی ظاهر. (یادداشت مؤلف). میراث خرس به کفتار (یا) به گرگ می رسد. (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1775). ، اعتقاد قدما براین بوده است که کفتار از آواز خوش و بانگ دف و نای لذت می بردو وقتی که می خواستند کفتار را بگیرند با ساز و نوازندگی به سوراخ او رو می آوردند و در حینی که پناهگاه او را با کلند و تبر به تدریج وسیعتر می کردند به آوازمی خواندند که ’کفتار در خانه است ؟ کفتار در خانه نیست’ و یا ’کفتار کو؟ کفتار کجاست ؟’ و گمان می کردند که کفتار معنی این گفتار را می فهمد و می اندیشد که مردمان او را نمی بینند، از جای نمی جنبد تا گرفتار شود. (از فرهنگ فارسی معین). و حدیث ’والله لا اکون مثل الضبع تسمع الدم حتی تخرج فتصاد’ اشاره به این مطلب است. مولوی نیز بدینسان بدین مطلب اشاره کرده است: ای چو کفتاری گرفتار فجور این گرفتاری نبینی از غرور می بگویند اندرون کفتار نیست از برون جویند کاندر غار نیست نیست در سوراخ کفتار ای پسر رفت تازان او بسوی آبخور این همی گویند و بندش می نهند او همی گوید ز من کی آگهند گر ز من آگاه بودی این عدو کی ندا کردی که این کفتار کو؟ تا که بربندند و بیرونش کنند غافل آن کفتار از این ریشخند. و نیز در این باره امثال و ارسال مثلهائی در ادبیات فارسی آمده است که اینک برخی از آنهارا نقل می کنیم: چو کفتاری که بندندش بعمدا همی گویند کاینجا نیست کفتار. ناصرخسرو. ای بدیدار فتنه چون طاووس وی به گفتار غره چون کفتار. سنایی. گرگ در جوال عشوۀ بزغاله رفت و کفتاروار بستۀ گفتار او شد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 25). - امثال: کفتار خانه نیست. (امثال و حکم دهخدا ج 3ص 1220). مثل کفتار، گول و سغبۀ گفتاری فریبنده. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1472). ، بعضی گویند که کفتار بمعنی زن ساحره نیز هست که جگر مردم بنگاه خویش برآورد و می خورد و بهندی ’واین’ نامند و اصل این است که کفتار در فارسی و واین در هندی نام همان درنده ای است که بیشتر سگ را شکار می کند و چون زن ساحره آن درنده را به سحر مسخر می کند و سوار می شود مجازاً زن ساحره را جگرخوار گویند. (از غیاث) (از آنندراج). پیر کفتار. زنی سخت پیر و بددرون. و گاه به مردان نیز اطلاق کنند. (یادداشت مؤلف). عجوز. (منتهی الارب). ابن بطوطه در سفرنامۀ خود آرد: بعضی از جوکیان این قدرت را دارند که اگر در روی کسی نظر افکنند او قالب از جان تهی می سازد و عوام می گویند کسی که بنظر کشته شد اگر سینه اش را بشکافند دل در آن نخواهند یافت و عقیده دارند که جادوگر دل او را میخورد و اغلب این قبیل جادوگران از زنان میباشند و چنین زنی را ’کفتار’ مینامند. (از ترجمه سفرنامۀ ابن بطوطه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 566). و رجوع به همین کتاب شود
شمشیر یست کوتاه با تیغه پهن که هندوان آنرا بکار میبردند و توسط آنان در ایران رواج یافت: (در این خانه چهار ستت مخالف کشیده هر یکی بر تو کتاره) (ناصر خسرو)
شمشیر یست کوتاه با تیغه پهن که هندوان آنرا بکار میبردند و توسط آنان در ایران رواج یافت: (در این خانه چهار ستت مخالف کشیده هر یکی بر تو کتاره) (ناصر خسرو)
کفگیر کوچک، دمل درد ناک زیر جلدی که دارای حجمی نسبه بزرگ است (باندازه یک تخم کبوتر تا یک تخم مرغ) و همه مشخصات دمل را دارد. موقعی که این دمل به خارج سرباز میکند از چند نقطه پوست به بیرون راه می یابد (وجه تسمیه)، زخم بدخیم جلد سیاه زخم
کفگیر کوچک، دمل درد ناک زیر جلدی که دارای حجمی نسبه بزرگ است (باندازه یک تخم کبوتر تا یک تخم مرغ) و همه مشخصات دمل را دارد. موقعی که این دمل به خارج سرباز میکند از چند نقطه پوست به بیرون راه می یابد (وجه تسمیه)، زخم بدخیم جلد سیاه زخم