جدول جو
جدول جو

معنی کفگیرک

کفگیرک((کَ رَ))
نوعی بیماری پوستی شبیه به کورک
تصویری از کفگیرک
تصویر کفگیرک
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کفگیرک

کفگیرک

کفگیرک
ورم و آماس سرخ رنگی که از کورک های ریز در قسمتی از پوست بدن غالباً در شانه و پشت گردن پیدا می شود و تولید زخم و چرک می کند، گنده تاول
کفگیرک
فرهنگ فارسی عمید

کفگیرک

کفگیرک
کفگیر کوچک، دمل درد ناک زیر جلدی که دارای حجمی نسبه بزرگ است (باندازه یک تخم کبوتر تا یک تخم مرغ) و همه مشخصات دمل را دارد. موقعی که این دمل به خارج سرباز میکند از چند نقطه پوست به بیرون راه می یابد (وجه تسمیه)، زخم بدخیم جلد سیاه زخم
فرهنگ لغت هوشیار

کفگیرک

کفگیرک
کفگیر خرد. (یادداشت مؤلف). کفگیر کوچک. (فرهنگ فارسی معین) ، بیلچه. قسمی استام. (یادداشت مؤلف) ، دمل دردناک است زیر جلدی که دارای حجمی نسبه بزرگ است (به اندازۀ تخم کبوتر یا تخم مرغ) و همه مشخصات دمل رادارد. موقعی که این دمل به خارج سرباز می کند از چندنقطه پوست به بیرون راه می یابد (وجه تسمیه). (فرهنگ فارسی معین). دملی بزرگ با دهانه های بسیار. دبیله. ریش هزارچشمه. شیرینجه. غربیلک (از یادداشتهای مؤلف) ، زخم بدخیم جلدی. سیاه زخم. (فرهنگ فارسی معین) ، قسمتی از سماور که قوری بر بالای آن جا گیرد. تنکه ای از آهن یا حلبی و جز آن سوراخ سوراخ که بالای سماور و زیر قوری نهند تا حرارت کمتر به قوری رسد و چای بجوش نیاید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

کفگیره

کفگیره
کفگیر. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ سروری) :
ساقیا کفگیره ای سازاز مژه
از پی برچیدن خاشاک می.
نزاری
لغت نامه دهخدا

کفگیر

کفگیر
آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کَفچه، کَفلیز، کَرکَفیز، کَفچَلیز، کَفچَلیزَک، کَفچَلیزه، آردَن، چُمچه، کَفچه
کفگیر
فرهنگ فارسی عمید

کفگیر

کفگیر
یک آلت مطبخ با سوراخ های کوچک و دسته دار که کف دیگ را بدان گیرند و پلو را به ظرف کشند
فرهنگ لغت هوشیار

کفگیر

کفگیر
قاشق بزرگ سوراخ دار که به کمک آن کف روی غذا را می گیرند یا با آن غذا را می کشند
فرهنگ فارسی معین

کفگیر

کفگیر
چمچۀ سوراخ داری که بدان کف چیزی را گیرند. کفک گیر. کفچه. (ناظم الاطباء). یکی از آلات مطبخ با سوراخهای کوچک و دسته دار که کف دیگ را بدان گیرند و پلو را با آن به ظرفها کشند. کف زن. کف زنه. کفچلیز. کپچلاز. کفلیز. مرغات. مغرفه. مقدح. مطفحه، مذویه. مذنب. (یادداشت مؤلف) :
گردون کاسه چشم چو کفگیر جمله چشم
نظاره روی زنده دلان کفن درش.
خاقانی.
دستت همه عظم همچوملعق
جانی همه رخنه همچو کفگیر.
اثیر اخسیکتی.
- به ته دیگ خوردن کفگیر، کنایه از تمام شدن مال. به آخر رسیدن دارایی. بی پول شدن. (از یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا