جدول جو
جدول جو

معنی کعص - جستجوی لغت در جدول جو

کعص
(حَ)
خوردن و بسیار خوردن و آشامیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). لغتی است در کأصه. رجوع به کأصه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کعک
تصویر کعک
نوعی شیرینی خشک، نازک و لایه لایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کعب
تصویر کعب
بند استخوان، استخوان بندگاه پا و ساق، پاشنۀ پا، شتالنگ، در ریاضیات ریشۀ سوم عدد
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
جوال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پیمانه باشد و به زبان پهلوی جامه را نیز گویند، (لغت فرس چ اقبال ص 227 از حاشیۀ نسخۀ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(کاص ص)
بسیار حریص و بسیار آز، شتاب رو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گیاهی است که دانۀ آن به عین الجراد ماند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
بازکاویدن از پای خود. (منتهی الارب). فحص. (از اقرب الموارد). رجوع به فحص شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کریص. کوبیدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و گفته اند فشردن با دست و منه: الکریص من الطراثیت یدق فیکرص بالید، ای یعصر. (از اقرب الموارد). آمیختن چیزی را. (ناظم الاطباء). آمیختن خرما را. (از اقرب الموارد). با خرما آمیختن پینو را و کوفتن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بانگ موش، بانگ چوزه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِدْ دَ)
بر جای کشتن کسی را، مردن بر جای بی نقل و جنبش. گویند: فلان مات قعصاً، اذا اصابته ضربه او رمیه فمات مکانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گول زدن. گویند: قعص زیداً المال، اغتره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بددل شدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
بستن پتفوز شتر را تا نگزد و نخورد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، ترسیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه کعم فلانا الخوف فلایرجع، بستن. (از منتهی الارب) (ازتاج العروس). کعمت الوعاء، بستم سر خنور را، بوسه دادن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). منه: کعم المراءه، بوسه داد آن زن را، آب دهان کس را به دهان خود گرفتن در وقت بوسیدن، منه: کعم المراءه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سلاحدان. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، کعام، هرآنچه در وی چیزنهند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، کعام
لغت نامه دهخدا
(کُ عَ)
مرد کوتاه سیاهفام. کعل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کاک (این کلمه معرب کاک است). نان خشک که از آرد خشکه بی شیر و روغن پخته شود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). فرنیه. نان خشک. بقسمات. بقسماط. بشماط. خبز رومی. (یادداشت مؤلف). کلیچه. (نصاب) : بابک افشین را از حصار، خروارها ماست و روغن گاو و خیار بادرنگ بفرستاد و او را رسولان فرستاد و گفت افشین را بگوئید که شما بمهمان من آمدید و از ده روز باز براهها اندر رنجه باشید و دانم که جز کعک و پست چیزی دیگر نخوردید. (ترجمه طبری بلعمی). زاد حاج کعک و زیت و خرما و پست باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
(رَدْوْ)
قعاص زده گردیدن گوسپند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قعصت الشاه قعصاً. (منتهی الارب). رجوع به قعاص شود، قعوص گشتن گوسفند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قعصت الشاه، صارت قعوصاً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قعوص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کشتن گرما کسی را یا عام است. (از منتهی الارب). بقتل رساندن. (از اقرب الموارد) ، لگد زدن. (از منتهی الارب) ، با نیزه زدن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرگ شتاب کش. (منتهی الارب) ، المفکک من البیوت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ریگ تودۀ گرد یا پشتۀ ریگ مجتمع یا پشتۀ خرد از ریگ. (از منتهی الارب). تپه از ریگ و شن گرد آمده. (از اقرب الموارد). دعصه. ج، أدعاص، دعصه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به دعصه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
جمع واژۀ دعصه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به دعصه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
دردگین شدن اعصاب کسی از بسیاری رفتن: تعص تعصاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزد بعضی بمعنی برگشتن پی پاست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لاغر شدن، شهری است در طرف جنوبی یهودیه. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ صِنْ)
جمع واژۀ عصا، بمعنی چوب و چوب دستی. اعصاء. عصی ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
استخوان انگشت دست و پا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، کعاس، استخوان پیوند میانی از سه پیوند انگشتان. ج، کعاس، هریک از استخوان دست وپای. ج، کعاس، استخوان دست و پای گوسفند و گاو. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، کعاس
لغت نامه دهخدا
تصویری از بعص
تصویر بعص
لاغر شدن، اضطراب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیص
تصویر کیص
زفت کنس، کوته بالا، زود رنج: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعب
تصویر کعب
پاشنه پا، بند استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعت
تصویر کعت
کوته بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعد
تصویر کعد
گوال گاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعک
تصویر کعک
نان روغنی پارسی تازی گشته کاک گونه ای نان مرد رجل مقابل زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعل
تصویر کعل
باز گفته باز کرده، سرگین چسبیده، خرما به هم چسبیده، توانگر زفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعم
تصویر کعم
لب مکیدن زینه دادن ترکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعب
تصویر کعب
((کَ عْ))
بند استخوان، پاشنه پا، ریشه سوم هر عدد، جمع کعاب، طاس بازی نرد
فرهنگ فارسی معین