کریص. کوبیدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و گفته اند فشردن با دست و منه: الکریص من الطراثیت یدق فیکرص بالید، ای یعصر. (از اقرب الموارد). آمیختن چیزی را. (ناظم الاطباء). آمیختن خرما را. (از اقرب الموارد). با خرما آمیختن پینو را و کوفتن. (آنندراج).
کریص. کوبیدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و گفته اند فشردن با دست و منه: الکریص من الطراثیت یدق فیکرص بالید، ای یعصر. (از اقرب الموارد). آمیختن چیزی را. (ناظم الاطباء). آمیختن خرما را. (از اقرب الموارد). با خرما آمیختن پینو را و کوفتن. (آنندراج).
بر جای کشتن کسی را، مردن بر جای بی نقل و جنبش. گویند: فلان مات قعصاً، اذا اصابته ضربه او رمیه فمات مکانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گول زدن. گویند: قعص زیداً المال، اغتره. (اقرب الموارد)
بر جای کشتن کسی را، مردن بر جای بی نقل و جنبش. گویند: فلان مات قعصاً، اذا اصابته ضربه او رمیه فمات مکانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گول زدن. گویند: قعص زیداً المال، اغتره. (اقرب الموارد)
کاک (این کلمه معرب کاک است). نان خشک که از آرد خشکه بی شیر و روغن پخته شود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). فرنیه. نان خشک. بقسمات. بقسماط. بشماط. خبز رومی. (یادداشت مؤلف). کلیچه. (نصاب) : بابک افشین را از حصار، خروارها ماست و روغن گاو و خیار بادرنگ بفرستاد و او را رسولان فرستاد و گفت افشین را بگوئید که شما بمهمان من آمدید و از ده روز باز براهها اندر رنجه باشید و دانم که جز کعک و پست چیزی دیگر نخوردید. (ترجمه طبری بلعمی). زاد حاج کعک و زیت و خرما و پست باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
کاک (این کلمه معرب کاک است). نان خشک که از آرد خشکه بی شیر و روغن پخته شود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). فرنیه. نان خشک. بقسمات. بقسماط. بشماط. خبز رومی. (یادداشت مؤلف). کلیچه. (نصاب) : بابک افشین را از حصار، خروارها ماست و روغن گاو و خیار بادرنگ بفرستاد و او را رسولان فرستاد و گفت افشین را بگوئید که شما بمهمان من آمدید و از ده روز باز براهها اندر رنجه باشید و دانم که جز کعک و پست چیزی دیگر نخوردید. (ترجمه طبری بلعمی). زاد حاج کعک و زیت و خرما و پست باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
ریگ تودۀ گرد یا پشتۀ ریگ مجتمع یا پشتۀ خرد از ریگ. (از منتهی الارب). تپه از ریگ و شن گرد آمده. (از اقرب الموارد). دعصه. ج، أدعاص، دعصه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به دعصه شود
ریگ تودۀ گرد یا پشتۀ ریگ مجتمع یا پشتۀ خرد از ریگ. (از منتهی الارب). تپه از ریگ و شن گرد آمده. (از اقرب الموارد). دِعصه. ج، أدعاص، دِعَصه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به دعصه شود
دردگین شدن اعصاب کسی از بسیاری رفتن: تعص تعصاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزد بعضی بمعنی برگشتن پی پاست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
دردگین شدن اعصاب کسی از بسیاری رفتن: تَعِص َ تَعَصاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزد بعضی بمعنی برگشتن پی پاست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
استخوان انگشت دست و پا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، کعاس، استخوان پیوند میانی از سه پیوند انگشتان. ج، کعاس، هریک از استخوان دست وپای. ج، کعاس، استخوان دست و پای گوسفند و گاو. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، کعاس
استخوان انگشت دست و پا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، کعاس، استخوان پیوند میانی از سه پیوند انگشتان. ج، کعاس، هریک از استخوان دست وپای. ج، کعاس، استخوان دست و پای گوسفند و گاو. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، کعاس