جدول جو
جدول جو

معنی کعبین - جستجوی لغت در جدول جو

کعبین
(کَ بَ)
تثنیۀ کعب. دو کعب. (یادداشت مؤلف). کعبتین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کژبین
تصویر کژبین
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کعبتین
تصویر کعبتین
دو طاس کوچک که در بازی نرد به کار می رود، دو مهرۀ مکعب که بر هر یک خال هایی از یک تا شش رسم شده. آن ها را با دست بر روی تخته می اندازند و مطابق خال هایی که بیاید بازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
ظرفی مانند کفۀ ترازو که با برگ خرما یا نی بافته می شود و در کارگاه روغن گیری دانه های کوفته شده را در آن می ریزند و زیر فشار می گذارند تا روغن آن بیرون آید، چوب گازران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، مهریه
هر یک از اتاق های کشتی
اتاقکی در جلو هواپیما برای هدایت هواپیما به وسیلۀ خلبان و کمک خلبان
اتاقکی که به عنوان رختکن از آن استفاده می شود
اتاقک تلفن عمومی در مخابرات یا معابر
کابین کردن: به عقد ازدواج درآوردن، نکاح کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ بی ی)
منسوب به کعب بن ربیعه بن عامر. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ)
از قرای سنحان در زمین یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سکبینج. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
چیزی بود که از خوص بافند و بزرک آرد کرده در او کنند و در تنگ تیر عصاران گذارند تا روغن از او بیرون آید، (لغت فرس اسدی)، ظرفی باشد مانند کفۀ ترازو که از برگ خرما یا از نی بافند و به عربی معدل گویند و استادان روغن گیر مغزهای کوفته را در آن کنند و در تنگ تیر نهندتا روغن از آن برآید و تنگ تیر شکنجۀ عصاری را گویند، (برهان)، آلتی است روغنگران را که مانند کفۀ ترازو باشد و آن را از برگ خرما بافند و عصاران تخم راکوفته در آن کنند و در تنگ تیر نهند تا به زور فشرده شود و روغن از آن بیرون آید و تنگ تیر شکنجۀ عصاری را گویند، (از آنندراج)، آوندی مانند کفۀ ترازو از نی یا برگ خرما که عصاران در آن مغزهای نیم کوفته را ریخته در تنگ نهند، (از ناظم الاطباء) :
بازگشای ای نگار چشم به عبرت
تات نکوبد فلک به گونۀ کوبین،
خجسته (از لغت فرس چ اقبال ص 364)،
من به نزدیک او شدم پنهان و از وی کوبین بافتن بیاموختم و هر روز ... به صحرا برون شدمی و دوخ بیاوردمی و کوبین بافتمی، (اسرار التوحید)، القفعه، کوبین و زنبیل روغن گران، (مهذب الاسماء)، از دو شاهد چنین استنباط می شود که کوبین ظاهراً حصیری نیز بوده است که برای جلوگیری از صدمۀ آفتاب بالای چشم یا جلو کلاه می گذاشته اند:
نیکو ببین که روی کجا داری
یکسو بکن ز چشم خرد کوبین،
ناصرخسرو،
از پس خویشم چو شتر می کشید
چشم به کوبین و گرفته زمام،
ناصرخسرو،
مرحوم دهخدا در یادداشتی پس از ذکر این دو بیت آرد: آیا کوبین آفتاب گردان یعنی لبۀ جدا بود که در سفرها به جلو کلاه می نهادند تا چشم را آفتاب آسیب نکند؟، کدین گازران باشد، (لغت فرس اسدی)، چکش و میخکوب و کدین، (ناظم الاطباء)، کدین گازران، (فرهنگ فارسی معین) :
وانگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو
شوید و کوبد ترا در زیرکوبین زرنگ،
حکیم غمناک (از لغت فرس چ اقبال ص 386)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام پسر ربیعه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ تَ)
دو طاس بازی نرد یعنی دو مهرۀ کوچک شش پهلوی از استخوان و بر هر ضلعی از اضلاع ششگانه آن دو به ترتیب از عدد یک تا شش نقش کنند، یعنی هر پهلو و جانبی دارای یکی ازین شش عدد است و آن را هوسین نیز گویند. (از ناظم الاطباء). و ترتیب نقشها چنین است که جمع اعداد هر طرف با طرف مقابل آن باید هفت شود:
گر شاه سه شش خواست سه یک زخم افتاد
تا ظن نبری که کعبتین داد نداد
آن زخم که کرد رای شاهنشه یاد
در خدمت شاه روی بر خاک نهاد.
ازرقی.
کعبتین از رخ و از پیل بدانم بصفت
نردبازی و شفطرنج بدانم ز ندب.
سنائی.
نظامی عروضی در مقالۀ دوم در سبب سرودن این رباعی (امیر طغانشاه بن الب ارسلان) آورده است که: مگر روزی امیر با احمد بدیهی نرد می باخت و نرد ده هزاری بپایین کشیده بود و امیر سه مهره در شش گاه داشت و احمد بدیهی سه مهره در یک گاه و ضرب امیررا بود، احتیاط کرد و بینداخت تا سه شش زند سه یک برآمد عظیم طیره شد و از طبع برفت... ابوبکر ازرقی برخاست و به نزدیک مطربان شد و این دو بیتی (دو بیتی فوق) باز خواند. (چهارمقاله چ معین ص 70).
چرخ آمده کعبتین بی نقش
کس نقش وفا ازو ندیده ست.
خاقانی.
این فلک کعبتین بی نقش است
همه بر دستخون قمار کند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 173).
هرچه زین روی کعبتین یک و دو (ظ:سه) ست
بر دگر روی او شش است و چهار.
خاقانی.
کعبتین راگر سه شش خواهید نقش
نام رندان بر زبان یاد آورید.
خاقانی.
کعبتین بر مثال پروین است
که بر او شش نشان کنند همه.
خاقانی.
نقش مراد بر کعبتین روزگار کژ آمد. (ترجمه تاریخ یمینی). دست رد بر پیشانی او زد و نقش کعبتین او بازمالید. (سندبادنامه ص 61).
بزیر تخته نرد آبنوسی
نهان شد کعبتین سندروسی.
نظامی.
بشب نرد قناعت باختندی
به بوسه کعبتین انداختندی.
نظامی.
تو هم یقین بدان که ترا همچو کعبتین
در ششدر فنا فکند چرخ پاک بر.
عطار.
به عمر خویش ندیدم من این چنین علوی
که خمر می خورد و کعبتین می بازد.
سعدی (مجالس).
گر کار جهان بزور بودی و نبرد
مرد از سر نامرد برآوردی گرد
دیدیم که همچو کعبتین است نبرد
نامرد ز مرد می برد چتوان کرد.
پوریای ولی (از ابدع البدایع).
در شاهد زیر به معنی دو استخوان شتالنگ نیز توان گرفت: خواست تا در یارغو با کورگوز سخنی گوید و مجادله ای زند چنان کعبتین او را بازمالید که زفانش در ششدر کلالت و روانش در حجاب دهشت و خجالت ماند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 273)
لغت نامه دهخدا
(کَ بی یَ)
نام یکی از فرق هفتگانه معتزله است که اصحاب ابوالقاسم بن محمد کعبی اند. این گروه گفته اند که افعال حق تعالی بغیر ارادت اوواقع میگردد و هر وقت که گویند ’انه تعالی مرید لافعاله’ منظور آن است که ’انه خالق لافعاله’ و چون گویند ’انه مرید لافعال غیره’ مقصود آن است که ’انه آمر بافعال غیره و لایری نفسه و لاغیره الا به معنی انه یعلمه’این قول شبیه به آن چیزی است که خیاطیه بر آنند. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام قدیم شهر قزوین است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ/ سِ)
کژبیننده. کژچشم. (آنندراج). لوچ چشم. احول. (ناظم الاطباء). دوبین. (فرهنگ فارسی معین) ، بدخواه. نابکار. (ناظم الاطباء) :
ما زان دغل کژبین شده با بی گنه در کین شده
گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا.
مولوی (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کابین کلمه فارسی و ’کبین’ آذری از این کلمه است، بضع، مهر، (دهار)، صداق، (مهذب الاسماء)، صدقه، نحل، نحله، (منتهی الارب)، دست پیمان، مهریه، شیربها، عقر، (دهار)، علیقه، علاقه، (منتهی الارب)، کاوین، (مهذب الاسماء)، صدقه، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، اجر، نکاح، مهر زنان باشد، (لغت فرس) (صحاح الفرس)، مهر زنان را گویند و آن مبلغی باشد که در هنگام عقد بستن و نکاح کردن زنان مقرر کنند، (برهان)، زری که به هنگام نکاح به ذمّۀ مرد مقرر کنند، به عربی آن را مهر گویند، از برهان و سراج و رشیدی، و بعضی بمعنی مهر مؤجل نوشته اند، (غیاث) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
این جهان نوعروس را ماند
رطل کابینش گیرو باده بیار،
خسروی،
زنان پارسا از شوی گردند
به کابین دیدن او را خریدار،
فرخی،
ز بهر آنکه ببینند روی خوبش را
زنان بشوی ببخشند هر زمان کابین،
فرخی،
بباید علی الحال کابینش کرد
بیرزد به کابین چنین دختری
بود نقد کابین او اینکه تو
کنی سجدۀ شکر چون شاکری،
منوچهری،
عروسی است می شادی آیین او
که شاید خرد داد کابین اوی،
(گرشاسب نامه)،
ای پسرجان و تنت شهره زناشویند
شوی جانست و زنش تنت و خرد کابین،
ناصرخسرو،
عاقل ندهد درین چنین کابین
راضی نشود بصره و صدره،
ناصرخسرو،
طمع جانت کند گرچه بدوکابین
گنج قارون بنهی با سپه قارن،
ناصرخسرو،
دنیا عروس وار بیاراید
پیشت چو یافت از تو بدین کابین،
ناصرخسرو،
به چه ماند به عروسی، عالم
که سبکروح گران کابین است
شاه او زیبد منصور سعید
که هم این خسرو، آن شیرین است،
ابوالفرج رونی،
یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع را
از کرم کابین عذرا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
خاتون وار ملک فریدونش خوان که نیست
کابین این عروس کم از گنج کاویان،
خاقانی،
گرچه ناهید ورچه پروین اند
از در ذم و اهل نفرین اند
سبب جنگ و ننگ و آزارند
علت رنج و خرج کابین اند،
(سندبادنامه ص 257)،
به کابین خسرورضا داده ایم
که از تخمۀ خسروان زاده ایم،
نظامی،
نقل است که در حال حیات همه مال به درویشان داد، وقتی او را مهمانی آمد هرچه داشت خرج کرد و گفت مهمانان فرستادگان خدای اند، زن با وی بخصومت بیرون آمد، گفت زنی که در این معنی با من خصومت کند نشاید کابین به وی داد و طلاق دادش، (تذکرهالاولیاء عطار)،
چون درافتادند اندر جستجو
بعد از آن دربست و کابین جست او،
مولوی،
باجوانی چو لعبت سیمین
مهر بستش بمبلغی کابین،
سعدی،
به ده دینارم از قید خلاص کرد و با خویشتن به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من درآورد به کابین صد دینار، (گلستان)، یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادرزن فرتوت به علت کابین در خانه متمکن بماند، (گلستان)،
ساقیا دیوانه ای چون من کجا در بر کشد
دختر رز را که نقد عقل کابین کرده اند،
حافظ،
عقر،کابین که بشبهۀ وطی یا به وطی غضب واجب شود، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ بی ی)
احمد بن عبیدالله بلخی کعبی مکنی به ابوالقاسم از معتزلیان بغداد بود و شاگرد خیاط معتزلی که بسال 319 ه. ق. درگذشت. او راست: اوائل الادله فی اصول الدین. تجریدالجدل. تهذیب فی الجدل. (یادداشت مؤلف). کعبی درباره ’مباح’ نظری دارد که مورد بحث و رد علمای اصول است. او می گوید: فعل مباح وجود ندارد. چه ترک حرام که واجب است محقق نمیشود مگر در فعل مباح و بعبارت دیگر فعل مباح لازم ترک واجب است و از آنجا که ملزوم و لازم نمی توانند احکام مختلف داشته باشند بناچار فعل مباح نمی تواند حکمی برخلاف ترک حرام که واجب است داشته باشد و بالنتیجه نمی تواند موجود باشد و بنابراین اباحه از تحت حکم خارج است. البته این نظر مورد توجه واقع نشده است و در اکثر کتب اصول این رأی مورد نقض واقع گردیده است. رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 33 و خاندان نوبختی و تاریخ الخلفاء ص 256 و بیان الادیان ذیل کعبیه و معالم الاصول ص 68 چ عبدالرحیم شود
لغت نامه دهخدا
آلتی است مانند کفه ترازو که از برگ خرما یا ازنی سازند و استادان روغنگر و عصار مغز های کوفته را در آن کنند و در تنگ تیر (تیر شکنجه عصاری) نهند تا روغن آن بر آید معدل: باز گشای ای نگار، چشم بعبرت تات نکوبد فلک بکوبه کوبین، کدین گازران: وانگهی فرزند گازر گازری ساز دز تو شوید کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
دو تاس تثنیه کعبه دو مهره شش پهلوی بازی نرد که معمولا از استخوان سازند دو طاس نرد: (گر شاه سه شش خواست سه یک زخم افتاد تاظن نبری که کعبتین داد نداد) (ازرقی) یا راست بودن کعبتین. بدرستی و امانت بازی (نرد) کردن مقابل. کعبتین کژ در میان آوردن: (تا حریف ظریف و کعبتین راست و مجاهز امین نباشد در ان شروع نشاید پیوست)، یا کعبتین دشمن (خصم عدو) مالیدن (باز مالیدن)، آوردن نقشی که بتواند نقش حریف را باطل کند و او را مغلوب سازد، در مقابل داو کردن حریف کعبتین را بعلامت تسلیم و قبول باخت بملایمت پیش خصم گذاشتن، بنرمی و مجاملت عمل دشمن را خنثی کردن و خطر و ضرر او را از خود دور ساختن: (چون دشمن بمزید استیلا و بمزیت استعلا مستثنی شد، . . و رعیت در معرض تلف و هلاک آیند کعبتین دشمن بلطف باز مالند و مال را سپر ملک و ولایت و رعیت گردانند)، یا کعبتین دغل انداختن، کعبتین کژ در میان آوردن: (منداز کعبتین دغل در بساط حسن در نرد عشق برد حریفی که باخت پاک)، (واله هردوی) یا کعبتین کژ در میان آوردن، (از بازی نرد ماخوذ است) نا درستی کردن در هنگام انداختن کعبتین و شاید حیله ای شبیه به طاس گرفتن امروز باشد: و نیز اگر خواهی که کعبتین کژ در میان آوری هم بران اطلاع افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبین
تصویر کبین
مبلغی که بهنگام عقد نکاح بذمه مرد مقرر شود مهر: (این جهان نو عروس را ماند رطل کابینش گیر و باده بیار) (خسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی از خرد گرایان (معتزله) که از ابوالقاسم بن محمد کعبی پیروی میکرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، صداق زنان می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژبین
تصویر کژبین
لوچ، احول، بدخواه، نابکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کعبتین
تصویر کعبتین
((کَ بَ تَ))
تثنیه کعب به معنای دو طاس بازی نرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابین
تصویر کابین
اتاقکی که از مصالح سبک ساخته شده باشد، هر یک از اتاق های داخلی کشتی، جایگاه مخصوص خلبان در هواپیما و مانند آن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، صداق، مهریه عروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبین
تصویر کبین
((کَ))
مهر، صداق، کابین
فرهنگ فارسی معین
احول، چپ، دوبین، کاچ، کاژ، کج چشم، لوچ، بدکار، تبهکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صداق، مهریه، مهر، اتاقک
فرهنگ واژه مترادف متضاد