جدول جو
جدول جو

معنی کظوب - جستجوی لغت در جدول جو

کظوب
(رَ مَ سَ)
پر فربه گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کذوب
تصویر کذوب
ویژگی فرد بسیار دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوب
تصویر کوب
کوزه، جام
آسیب، صدمه
پسوند متصل به واژه به معنای کوبنده مثلاً آهن کوب، برنج کوب، پایکوب
پسوند متصل به واژه به معنای کوبیده مثلاً سرکوب، طلاکوب
کوب خوردن: صدمه خوردن، آسیب خوردن، کوفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوب
تصویر کلوب
باشگاه، انجمن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
سخت گردیدن گوشت کسی و افزون شدن و آگنده گردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منه کظا لحمه کظواً
لغت نامه دهخدا
(قَنَ)
پیوسته بودن بر کاری و مداومت ورزیدن و لازم گرفتن آن را. تیمار آن داشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
لازم گرفتن کسی را و شکیبائی کردن بر او، قیام نمودن بر مال خود، خشک شدن پوست، درشت گردیدن دست از کار کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عظب. رجوع به عظب شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
درشت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بی نیاز گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). بی نیاز گشتن بعد از فقر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لو)
مهماز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). مهمیز. (ناظم الاطباء) ، اره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انگشت شور. (مهذب الاسماء). انبر و کلبتان. (ناظم الاطباء). آهنی سر کج و گویند چوبی با سری خمیده از خودش و یا از آهن که بدان آتش را پیش کشند. ج، کلالیب. (از اقرب الموارد). انبر. پنس. ماشه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بمعنی کالبد و قالب باشد. (برهان) (آنندراج). شکل و قالب و کالبد. (ناظم الاطباء). مصحف و مبدل کالبد (قالب). (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
باشگاه. انجمن. (فرهنگ فارسی معین). باشگاه. جشنگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ لو)
انبر آهنگرکه بدان آهن گرم رامی گیرند. (غیاث). ماشه. انبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلّوب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ستوری که نشخوار نکند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کعابه. کعوبه. (ازمنتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به کعابه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کعب. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به کعب شود.
- کعوب الرمح، گره ها و بندهای نیزه. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کَسْ سو)
شی ٔ، یقال ما ترک کسوبا و لابسوبا، ای شیئاً. (اقرب الموارد). ما له کسوب، یعنی نیست مر اورا چیزی. (ناظم الاطباء) ، نام گیاهی است. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کرب. نزدیک گردیدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نزدیک شدن کسی به کاری کردن. (تاج المصادر بیهقی). کرب ان یفعل کذا، نزدیک است که چنین کند. (منتهی الارب). نزدیک است که فلان چنان کند. و در این معنی مانند ’کاد’ از افعال مقاربه است و مانند آنهاعمل می کند. رجوع به کرب شود، کرابه راخوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزدیک به غروب شدن رسیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آفتاب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، به فرونشستن نزدیک شدن آتش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آتش بمردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بار کردن ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بار کردن ماده شتر را. (ناظم الاطباء) ، به بانگ آوردن کریب را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به بانگ درآوردن نانوا چوبی را که بدان نان را گرد می کند
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مأخوذ از عبری، فرشتۀ مقرّب. ج، کروبیم. (از اقرب الموارد ذیل کرب). رجوع به کروبیم، کروبی، کروبیان و کروبیون شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کرب، بمعنی اندوه دم گیر. (آنندراج). جمع واژۀ کرب. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : و جز اجتماع احزان و کروب و تفرق اهواء قلوب لشکری مرتب نشد. (جهانگشای جوینی). رجوع به کرب شود
لغت نامه دهخدا
کوزۀ بی دسته، (ترجمان القرآن)، کوزۀ بی دسته یا بی خرطوم، (منتهی الارب) (آنندراج)، کوزه ای با سر مستدیر و بی دسته یا بی لوله، (از اقرب الموارد)، کوزۀ آبخوری بی دسته و بی لوله، (ناظم الاطباء)، ج، اکواب، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، قدح، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، قدحی که دسته نداشته باشد، (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مایطبخ من الادویه و یکسب علی بخاره. (بحرالجواهر). دواها که بجوشانند و بخور آن به بینی و گوش و گلو دهند. (یادداشت مؤلف). ج، کبوبات
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) فربه و پرشکم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کعوب
تصویر کعوب
نار پستانی، جمع کعب، شتالنگ ها پژول ها گره ها
فرهنگ لغت هوشیار
دروغگو، روان زیرا آدمی را به درتازی نیامده چنینی در تازی نیامده درتازی نیامده چنینی فرمان میدهد که توان انجامش را ندارد بسیار دروغگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروب
تصویر کروب
جمع کرب، اندوه های سخت اندوه های دم گیر
فرهنگ لغت هوشیار
به دست آورنده، فرا گیرنده، ورزنده بسیار کسب کننده، بسیار فرا گیرنده: (اما لمغانیان مردمان بشکوه باشند و جلد و کسوب)، (چهار مقاله) ، بسیار ورزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوب
تصویر کوب
صدمه و آسیب
فرهنگ لغت هوشیار
بایسته گرفتن چیزی را، شکیب کردن، فربه گشتن، برخاستن، دم جنباندن دم چرخاندن: پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوب
تصویر کلوب
باشگاه، انجمن، جشنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کذوب
تصویر کذوب
((کَ))
دروغگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروب
تصویر کروب
((کُ))
جمع کرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسوب
تصویر کسوب
بسیار کسب کننده، بسیار فراگیرنده، بسیار ورزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوب
تصویر کلوب
((کُ))
باشگاه، انجمن، کانون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوب
تصویر کوب
صدمه، ضربه، آلتی که فیلبانان فیل را با آن زنند
فرهنگ فارسی معین
انجمن، باشگاه، کانون
فرهنگ واژه مترادف متضاد