جدول جو
جدول جو

معنی کصیصه - جستجوی لغت در جدول جو

کصیصه
(کَ صی صَ)
گروه و جماعت، ریسمان دام آهو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ صَ)
هر چیزی که خاص بود و دیگری را در وی مشارکت نباشد. (ناظم الاطباء). ج، خصائص
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کص. فراهم آمدن و مجتمع گردیدن چیزی، آواز باریک برآوردن، مضطرب شدن و لرزیدن و پیچیدن بر خود از جهد و رنج، ورترنجیدن، جنبیدن، ترسیدن، بانگ کردن ملخ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، انبوهی نمودن مردم بر آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند کص الماء بالناس
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آواز نرم و باریک، لرزه، ترس. بیم، بانگ ملخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ / مَصْ صی صَ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). کاسه. (ناظم الاطباء). کاسۀ بزرگ (و عامه صاد اول را مشدد تلفظ کنند). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
یکی قصیص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیص شود، شتر که از وی اثر رکاب را ببرند. (منتهی الارب). البعیر یقص به اثر الرکاب. (اقرب الموارد) ، قصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شتر که بر وی طعام و توشه دان و رخت خانه را بار کنند. (منتهی الارب). الزامله الصغیره یحمل علیها الطعام و المتاع لضعفها. (اقرب الموارد) ، گروه فراهم آمده در جائی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تودری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نباتی است که در بیخ کماه روید، و گویند تودری است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قصیص شود
لغت نامه دهخدا
(خُ صَیْ صَ)
مصغّر خاصه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ صی صَ)
ابن اسعد. شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا
(حَ صی صَ)
مافوق موی اسب
لغت نامه دهخدا
(اَ صی صَ)
خانه های با هم نزدیک و مجتمع اندر یک جا. (منتهی الارب). خانه های با هم نزدیک، یقال: هم اصیصه واحده، ایشان مجتمعاند و یک جا میباشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
خار خروس. (منتهی الارب). خار پس پای خروس. (مهذب الاسماء). سیخک پشت پای خروس. شوکهالدیک. ج، صیاصی، شاخ گاو و آهو. (منتهی الارب). شاخ گاو. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، حصار و هر چیز که بدان بازدارند چیزی را و پناه گیرند به وی، شبان نیکوسیاست، میخ که بوی خرما را برکنند، غرواشۀ بافنده که بدان تارو پود را برابر سازند. (منتهی الارب). شوکهالحائک التی یسوی بها بین السداه و اللحمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قصیصه
تصویر قصیصه
تودری مادردخت (گویش کرمانی)، داستان سرگذشت، بارکش: از ستور
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سیخک سیخک پای پرندگان، کجه بافندگی، سیخه شانه: در بافندگی، کوه سیخ کوه نوک تیز خار پس پای خروس سیخک پشت پای خروس خار خروس، شاخ گاو و آهو، حصار و هر چه که بدان باز دارند چیزی را و بوی پناه گیرند، شبان، نیکو سیاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیصه
تصویر خصیصه
از آنی چه سانی هر چیز که خاص کسی باشد، جمع خصائص (خصایص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیصه
تصویر حصیصه
موی گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیصه
تصویر صیصه
((صَ صَ))
خار پس پای خروس، سیخک پشت پای خروس، خار خروس، شاخ گاو و آهو، حصار و هرچه که بد ان باز دارند چیزی را و به وی پناه گیرند، شبان، نیکو سیاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصیصه
تصویر خصیصه
ویژگی
فرهنگ واژه فارسی سره