- کشیخان
- زن جلب زن قحبه دیوث: (ایا کشخان بد اصل ای سه پوشش علی نامی دریغ این نام بر تو)، (سنائی)
معنی کشیخان - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عمل و شغل کشخان: (چون تو ممدوح و من بر دو نان اینت بیخردگی و کشخانی)، (سنائی)
کشیخان، مرد بی غیرت، دیوث، برای مثال تا نگویی چو شعر برخوانم / کاین چه بسیار گوی کشخانی ست (مسعودسعد - ۸۲)
کشخان: پارسی تازی گشته کشخان (دیوث) این طرفه که موبدی گرفته است بر یک دو کشیش رنگ کشخان (خاقانی) کشیخان (گویش گیلکی) ساحر درگر تویی شاعر زرگر منم کیست که باد بروت زین دو کشیخان برد (عبد الرزاق اسپهانی) غلتبان زن جلب زن قحبه دیوث: (ایا کشخان بد اصل ای سه پوشش علی نامی دریغ این نام بر تو)، (سنائی)
ترکی دریاگیر جهانگیر
مقتولین
نادم، کسی که از کاری که کرده شرمگین باشد
صندوق گونه ای که دکانداران چون عطار وسقط فروش بر پشت آن نشینند و بر بالای آن ترازو گذارند
خیمه مدور چادر گرد، پرده سرا پرده
(جمع شیخک که تصغیر مع التحقیر شیخ است) سالارکان بخرد نمایان
نگهبان مزرعه، کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش
خیمۀ مدور یا شش گوشه، شش طاق
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم
ناخدا، رانندۀ کشتی، ملاح، ناوخدا
از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
این واژه پارسی است ودرست آن: اژیران اژیر هوشمند و زیرک شعبه پنجم از شعب بیست و چهار گانه موسیقی که قدما آن را جزو حسینی می دانستند ولی حسین امروزه از قطعات نوا است شعبه ای از بوسلیک
کپیتن بنگرید به کپیتن کاپیتان (قاجار یه) : (کبیتان پری دو جانشین بالیوز موقتی (بندر بوشهر)) (مراه البلدان)
کاپیتان (فرمانده متصرفات پرتغالی را در خلیج فارس بدین عنوان میخواندند)
پاسپاخانه محلی که کشیکچیان در آن اقامت کنند پاسدار خانه
کشانیدن بالاستمرار، در حال کشیدن ممتد
عمل و شغل کشخان: (چون تو ممدوح و من بر دو نان اینت بیخردگی و کشخانی)، (سنائی)
ناخدا، فرمانده کشتی، ملاح
زمینی که در آن چیزی کاشته باشند مزرعه
پارسی تازی گشته از واژه کشتبین به آرش گل انگشتانه کشاتبین گل انگشتانه، انگشتانه: انگشتانه درزی، زخمه (مضراب) نگهبان مزرعه، زارع کشاورز
کمای گل کنده، ترخانی طرخون
کنده ای که بر پای دزدان و مجرمان نهند. آلت بستن و گشادن در علق: دهان تو کلیدانی است هموار زبان تو کلید آن نگهدار. (محمود قتالی)
کسی که از کاری که کرده شرمگین و ناخشنود باشد و نخواهد آن کار را تکرار کند، برای مثال پشیمان شد از کرده و خوی زشت / بفرمود بر سنگ گورش نبشت (سعدی۳ - ۴۹۸)
کشتمند، مزرعه