جدول جو
جدول جو

معنی کشکک - جستجوی لغت در جدول جو

کشکک
استخوانی مدور و متحرک که در سر زانو قرار دارد
تصویری از کشکک
تصویر کشکک
فرهنگ فارسی عمید
کشکک
(کَ کِ لِ)
دهی است از دهستان یوسف آباد پائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد واقع در 18هزارگزی باختر طیبات و 8هزارگزی باختر شوسۀ عمومی تربت جام به طیبات با 274تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
کشکک
(کَ کَ)
جو و گندم نیم پخته. (ازناظم الاطباء) ، آش حلیم را نامند. کشکبا. هریسه. طعامی که از بقول و حبوب ترتیب دهند با گوشت یا بی گوشت. هریسه. (یادداشت مؤلف) :
دست در دامن کشکک زن و اندیشه مکن
که نیابی به از آن لقمه دگر در بازار.
بسحاق اطعمه.
، کشکک زانو، آینۀ سر زانو. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
کشکک
استخوان روی مفصل زانو
تصویری از کشکک
تصویر کشکک
فرهنگ لغت هوشیار
کشکک
از توابع کوه پرات نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشکک
تصویر مشکک
شک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتک
تصویر کشتک
کشت کوچک، مزرعۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشکک
تصویر تشکک
به شک افتادن، شک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکک
تصویر مشکک
آنچه دربارۀ آن شک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشیک
تصویر کشیک
پاس، نگهبانی
فرهنگ فارسی عمید
(کُ گِ وَ قَ رِ چَ)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در شش هزارگزی جنوب باختری الیگودرز کنار راه مالروی الیگودرزبه قلعه دوردی. با 560تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ نَ)
غله ای است تیره رنگ و طعم آن میان ماش و عدس باشد و آن را مقشر کرده به گاو دهند گاو را فربه کند. (برهان) (ناظم الاطباء). کشنک. کشنک. کشنه. کشنی (ک نا) . کسنی. کسنک. (حاشیۀ برهان). کرشنه. گاودانه
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ضمیر است که اندیشه ای در دل گرفته باشد. (از برهان) (از انجمن آرا). خاطر. ضمیر. اندیشه. تصور. هرآنچه در دل گرفته باشند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح صرف و نحو کلمه ای است که به تازی ضمیر می گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
جعل. کستل. سرگین غلطان. گوه گردان. جانوری است کوچک که در سرگین و فضولات زیست می کند. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به کستل شود
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
مصغر کشته به معنی مزرعۀ کوچک و خرد:
زالکی کرد سر برون ز نهفت
کشتک خویش خشک دید و بگفت.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش زابلی شهرستان سراوان واقع در سه هزارگزی جنوب زابلی کنار راه مالرو زابلی به ایران شهر. آب آن از قنات است و چون بر سر راه قرار دارد از مسافران نیزگذران می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
پاسبان. نگهبان، مرد پاسبان. (ناظم الاطباء). قراول. نگهبان پاسدار، نوبت دار. (یادداشت مؤلف) ، نوبت پاسبانی. (آنندراج) ، وظیفۀ مراقبت در کارهای لشکری در مدتی محدود از شب یا روز. قراولی. (یادداشت مؤلف).
- سرکشیک، آنکه رئیس نگهبانان در وقت نگهبانی است.
- کشیک آقاسی (اصطلاح دورۀ صفویه) ، پاسبان. نگهبان.
- کشیک آقاسی باشی، رئیس کشیکچی ها
لغت نامه دهخدا
(اِ جَ)
بگمان افتادن. (تاج المصادر بیهقی). گمان کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در شک افتادن. (تاج المصادر بیهقی). گمان کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در شک افتادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). شک کردن در امری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کژکی. رجوع به کژکی شود.
- قران کشکی، قران کژکی، قرانی است به وزن یک مثقال از نقره معادل پنج عباسی یا بیست شاهی و این قران چند پشت ناخن است مقابل قران چرخی و یا امین السلطانی که نیز یک مثقال است لیکن قران کشکی مدور هندسی نیست برخلاف امین السلطانی. (یادداشت مؤلف)
منسوب به کشک. از کشک، بیخود. بیمعنی. که معنی ندارد. که بی اعتبار است. (از یادداشت مؤلف).
- کشکی گفتن، بیخودی حرف زدن. از روی فکر و بصیرت سخن نگفتن. بیهوده گفتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشکر
تصویر کشکر
درخت گل ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتک
تصویر کشتک
کشت کوچک مزرعه کوچک: (زا لکی کرد سر برون ز نهفت کشتک خویش خشک دید و بگفت:) (علت رزق تو بخوب و بزشت گریه ابرنی و خنده کشت)، (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکک
تصویر تشکک
شک کردن گمانش دو دلی گمان کردن بشک افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
پاسبان، نگهبان، نوبت دار کشک ترکی پاسپایی (گویش گیلکی) نگاهبانی مراقبت پاس: (میخواستند که بحوالی خوابگاه بکشیک و پاسبانی قیام نمایند)، یا اهل کشیک. کشیکچیان قراولان: و اهل کشیک شب متفرق شده کشیکچیان روز هنوز نیامده بودند. یا در کشیک بودن، پاسدار بودن قراول بودن: (از قور چیان ذو القدر که در کشیک بودند مصرنامی قور غلو بجوهه سلطان زخم کاری زده نا چیز گردانید)، پاسدار قراول
فرهنگ لغت هوشیار
استخوانی است فرد که در ساختمان مفصل زانو شرکت میکند و در ضخامت و تر عضله چهار سر قرار دارد. این استخوان مثلثی شکل است بطور یکه قاعده اش در بالا و راسش بطرف پایین قرار میگیرد. از جلو بعقب مسطح و دارا دو سطح قدامی و خلفی و یک قاعده و یک راس و دو کنار طرفی است رضفه استخوان کاسه زانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکی
تصویر کشکی
منسوب به کشک، بیهوده مزخرف: کشکی میگوید
فرهنگ لغت هوشیار
کشکول، ظرفی است که صوفیان در دست میگیرند و اغذیه خود را در آن میریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکش
تصویر کشکش
تاه تای چین جامه، نوار که بر جامه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست از راسته سبکبالان جزو دسته دندانی نوکان از تیره کلاغها که در اکثر نقاط کره زمین یافت میشود. این پرنده دارا قدی متوسط است (تقریبا باندازه یک کبوتر)، کشکرک دمی دراز دارد. رنگ پر هایش سیاه و سفید است. پر های سیاهش متمایل به بنفش و ارغوانی است و پرنده ای چابک و موذی و مزور و خوراکش دانه و میوه و حشرات و گوشت و تخم مرغان دیگر است. زیر سینه ماده آن سفید رنگ است. کشکرک بطور کلی پرنده ایست مضر زیرا تخم پرندگان مفید دیگر را میخورد نسل آنها را کم میکند. بنابر این از از دیاد نسل این پرنده باید جلوگیر کرد. بهترین طرز دفع آن شکار با تفنگ یا مسموم کردن طعمه های گوشتی این جانور است. نوک کشکرک نسبه طویل ولی کاملا قوی است. پنجه هایش بلند و منتهی بناخن های خمیده است. وی لانه اش را روی درختان بزرگ نزدک آبادیها بنا میکند. بسیار زود با انسان مانوس میشود و زبان صاحبش را درک مینماید و گاهی هم برخی صدا ها را تقلید میکند زاغی کلاغ راغی قشقره زاغ پیسه زاغ دو رنگ زاغ سیاه سفید عقعق عکعک عکه کراک
فرهنگ لغت هوشیار
شک کرده گمان انگیز شک انگیز شک برنده گماندار مصغر مشک، مشک زمین: گرچه مشکک بود بسی خوشبوی فرق از او تا بمشک بسیار است. آنچه که درباره آن شک شده، عبارت از کلیی است که حصول و صدق آن در بعضی افراد بتشکیک باشد و اختلاف دربعضی افراد به اقدمیت و اولویت و غیره باشد، شک کننده درگمان افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکک
تصویر مشکک
((مُ شَ کَّ))
آن چه که درباره آن شک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکک
تصویر مشکک
((مُ شَ کِّ))
شک کننده، شکاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشیک
تصویر کشیک
((کِ))
پاسبانی، نگهبانی
فرهنگ فارسی معین
((کَ کَ رَ))
پرنده ای است از راسته سبکبالان جزو دسته دندانی نوکان از تیره کلاغ ها که در اکثر نقاط کره زمین یافت می شود. کشکرک دمی دراز دارد. رنگ پرهایش سیاه و سفید است. پرنده ای چابک و موذی و مزور است و خوراکش دانه و میوه و حشرات و گوشت و تخم مرغان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشکی
تصویر کشکی
((کَ))
کنایه از بی پایه، بی اساس، خیالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشکک
تصویر تشکک
((تَ شَ کُّ))
به شک افتادن، گمان کردن
فرهنگ فارسی معین