دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در9هزارگزی شمال دیزگران کنار راه آن مالرو سامله. با200تن سکنه آب آن از چشمه و زه آب رود خانه محلی و راه آن مالرو است و این ده از ییلاقهای نواحی سردسیر دهستان بیلوار می باشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در9هزارگزی شمال دیزگران کنار راه آن مالرو سامله. با200تن سکنه آب آن از چشمه و زه آب رود خانه محلی و راه آن مالرو است و این ده از ییلاقهای نواحی سردسیر دهستان بیلوار می باشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
فلاخن بزرگ سنگ انداز، قلعه کوب، برای مثال داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد / آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ (منوچهری - ۶۱)، سنگی که با منجنیق به سوی حصار و قلعه پرتاب می کردند تا دیوار قلعه را سوراخ و خراب کند، برای مثال نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر / نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن به وهق (انوری - ۲۷۲)
فلاخن بزرگ سنگ انداز، قلعه کوب، برای مِثال دادِ جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد / آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ (منوچهری - ۶۱)، سنگی که با منجنیق به سوی حصار و قلعه پرتاب می کردند تا دیوار قلعه را سوراخ و خراب کند، برای مِثال نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر / نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن به وهق (انوری - ۲۷۲)
چیزی باشد که به کشیدن آن آرمان و آرزوی کمان کشیدن حاصل شود و آن چنان است که ستونی بر زمین فروبرند و سر آن را بشکافند و غلطکی بر آن قرار دهند و ریسمانی بر بالای غلطک اندازند و از آن شکاف بگذرانند و از یک سر ریسمان توبره ای را پر از سنگ و ریگ بیاویزند و بر میان آن ستون قبضه مانندی نصب کنند تا کسی که خواهد مشق کمان داری کند به دست چپ آن قبضه را بگیرد و بدست راست سر آن ریسمان را در کشاکش آورد و آن را به شیرازی منجل و به عربی مجیر و به هندی منجر گویند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (صحاح الفرس) ، توسعاً نوعی کمان کلان و قوی: داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ. منوچهری. وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بود و فروترین یک من بود و مراین را بهر کودکان خرد سازند. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). که کشد گویی در شعر کمان چو منی من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر. من خداوند کمان را و کمان را بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر. سوزنی. نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن بوهق. انوری. چنان شود سوی دشمن شهاب کینۀ او که تیر تاب گرفته جهد زکشکنجیر. شمالی دهستانی (از انجمن آرا) توپ کلان که بدان دیوار قلعه سوراخ کنند و خراب سازند. (ناظم الاطباء). کشک مخفف کوشک و انجیر مخفف انجیرنده، یعنی ثاقب و سوراخ کننده. سوراخ کننده کشک. (از یادداشت مؤلف) ، منجنیق. (یادداشت مؤلف) ، گلولۀ توپ، سنگی که در منجنیق گذارند و بر حصار و قلعه اندازند. (ناظم الاطباء)
چیزی باشد که به کشیدن آن آرمان و آرزوی کمان کشیدن حاصل شود و آن چنان است که ستونی بر زمین فروبرند و سر آن را بشکافند و غلطکی بر آن قرار دهند و ریسمانی بر بالای غلطک اندازند و از آن شکاف بگذرانند و از یک سر ریسمان توبره ای را پر از سنگ و ریگ بیاویزند و بر میان آن ستون قبضه مانندی نصب کنند تا کسی که خواهد مشق کمان داری کند به دست چپ آن قبضه را بگیرد و بدست راست سر آن ریسمان را در کشاکش آورد و آن را به شیرازی منجل و به عربی مجیر و به هندی منجر گویند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (صحاح الفرس) ، توسعاً نوعی کمان کلان و قوی: داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ. منوچهری. وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بود و فروترین یک من بود و مراین را بهر کودکان خرد سازند. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). که کشد گویی در شعر کمان چو منی من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر. من خداوند کمان را و کمان را بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر. سوزنی. نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن بوهق. انوری. چنان شود سوی دشمن شهاب کینۀ او که تیر تاب گرفته جهد زکشکنجیر. شمالی دهستانی (از انجمن آرا) توپ کلان که بدان دیوار قلعه سوراخ کنند و خراب سازند. (ناظم الاطباء). کشک مخفف کوشک و انجیر مخفف انجیرنده، یعنی ثاقب و سوراخ کننده. سوراخ کننده کشک. (از یادداشت مؤلف) ، منجنیق. (یادداشت مؤلف) ، گلولۀ توپ، سنگی که در منجنیق گذارند و بر حصار و قلعه اندازند. (ناظم الاطباء)
جامه فراهم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). جامه فاهم گرفتن. (زوزنی). جامه را فراهم گرفتن. (دهار). برداشتن جامه را و برچیدن:شمر الثوب عن ساقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). دامن بر میان زدن. (آنندراج) ، درایستادن در. (تاج المصادر بیهقی). عزیمت کاری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، خرامیدن در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتاباندن کسی را در راه رفتن. (از اقرب الموارد) ، کوشیدن و سرعت نمودن در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوشیدن در رفتن. (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سبکی و شتابی کردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبکی کردن در کار. (از اقرب الموارد). مجازاً چستی و چالاکی. (غیاث اللغات). چست شدن در کاری. (آنندراج) ، رها کردن کشتی و جز آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشتی و غیر آن روان کردن. (آنندراج). ارسال کشتی و جز آن. (از اقرب الموارد) ، اراده کردن کاری را. (از اقرب الموارد)
جامه فراهم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). جامه فاهم گرفتن. (زوزنی). جامه را فراهم گرفتن. (دهار). برداشتن جامه را و برچیدن:شمر الثوب عن ساقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). دامن بر میان زدن. (آنندراج) ، درایستادن در. (تاج المصادر بیهقی). عزیمت کاری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، خرامیدن در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتاباندن کسی را در راه رفتن. (از اقرب الموارد) ، کوشیدن و سرعت نمودن در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوشیدن در رفتن. (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سبکی و شتابی کردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبکی کردن در کار. (از اقرب الموارد). مجازاً چستی و چالاکی. (غیاث اللغات). چست شدن در کاری. (آنندراج) ، رها کردن کشتی و جز آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشتی و غیر آن روان کردن. (آنندراج). ارسال کشتی و جز آن. (از اقرب الموارد) ، اراده کردن کاری را. (از اقرب الموارد)
دوایی است که آن را بسفایج خوانند و به این معنی با فوقانی مابین شین و میم هم بنظرآمده است که تشتمیر باشد. (برهان) (آنندراج). بسفایج. (ناظم الاطباء). و رجوع به بسفایج و بسپایه شود
دوایی است که آن را بسفایج خوانند و به این معنی با فوقانی مابین شین و میم هم بنظرآمده است که تشتمیر باشد. (برهان) (آنندراج). بسفایج. (ناظم الاطباء). و رجوع به بسفایج و بسپایه شود
دهی است از دهستان فشند بخش کرج شهرستان تهران واقع در 34هزارگزی باختر کرج و 6 هزارگزی شمال راه شوسۀ کرج به قزوین با 401 سکنه. آب آن ازچشمه سار و راه آن مالرو است و از ینگی امام پائین می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان فشند بخش کرج شهرستان تهران واقع در 34هزارگزی باختر کرج و 6 هزارگزی شمال راه شوسۀ کرج به قزوین با 401 سکنه. آب آن ازچشمه سار و راه آن مالرو است و از ینگی امام پائین می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
کنایه از شش تن امیرزادگان دقیانوس است که از وی گریختند و در غاری پنهان شدند و اصحاب کهف آنانند: کرده از بهر رهبری شش میر گربه ای را نبی سگی را پیر. (آنندراج)
کنایه از شش تن امیرزادگان دقیانوس است که از وی گریختند و در غاری پنهان شدند و اصحاب کهف آنانند: کرده از بهر رهبری شش میر گربه ای را نبی سگی را پیر. (آنندراج)
منسوب به کشمیر. (ناظم الاطباء). هرچیز مربوط و منسوب یا ساخت کشمیر، از مردم کشمیر. ج، کشامره. (ناظم الاطباء) ، قسمی گیلاس که درایران به غلط گیلاس فرنگی گویند. (یادداشت مؤلف)
منسوب به کشمیر. (ناظم الاطباء). هرچیز مربوط و منسوب یا ساخت کشمیر، از مردم کشمیر. ج، کشامره. (ناظم الاطباء) ، قسمی گیلاس که درایران به غلط گیلاس فرنگی گویند. (یادداشت مؤلف)
خود را مانند مردمان کشمیر نمودن و رویه و طریقه آنها را اخذ کردن. (ناظم الاطباء). مصدر منحوت از کشمیر و ظاهراً تکشمیر به صواب نزدیکتر است تا تکشمر. رجوع به تکشمر شود
خود را مانند مردمان کشمیر نمودن و رویه و طریقه آنها را اخذ کردن. (ناظم الاطباء). مصدر منحوت از کشمیر و ظاهراً تکشمیر به صواب نزدیکتر است تا تکشمر. رجوع به تکشمر شود
ایالتی است واقع در شبه جزیره هند در دامنۀ کوههای هیمالیا و نهرسند آن را مشروب میسازد. کشمیر از نظر جغرافیائی به دو اقلیم تقسیم شده و سلسلۀ جبال عظیم هیمالیا که از شمال شرقی به جنوب شرقی امتداد دارد، حد فاصل آن دو است. اقلیم جنوب غربی آن پر جمعیت تر است و درۀ کشمیر که از لحاظ زیبائی مناظر طبیعی مشهور است و در آن قرار دارد، و اقلیم شمال شرقی کوههای پر برف قره کوروم را در بر دارد. ایالت کشمیر که از نظر سیاسی ’جامو و کشمیر’ شهرت دارد، دارای 86 هزار کیلومترمربع وسعت است که از این مساحت 31200کیلومتر مربع آن در تصرف پاکستان است و یک هشتم مساحت کلی آن اراضی جنگلی است. ساکنان این ولایت بسال 1941 میلادی به چهار میلیون تن می رسید که 78 هزارتن آنها از هندوها و سیکها بودند و بقیه مسلمان. پایتخت آن شهر سرنگر است با 285هزار جمعیت. این ایالت از شمال و شرق به تبت و چین محدود است و از جنوب به هندوستان و پاکستان و از غرب به پاکستان و افغانستان محدود می باشد و از نظر سوق الجیشی موقعیتی ممتاز دارد. اقتصاد ایالت جامو و کشمیر بر کشت و زرع استوار است و محصولات حیوانی نیز قسمتی از احتیاجات اقتصادی را برآورده می کند. کشمیر بسال 1586 میلادی به امپراطوری سلطان اکبر پیوست، و از سال 1757م. افغانها بر آن چیره شدند و از سال 1820م. تحت حکومت سیکها درآمد. و در 27 اکتبر سال 1947م. مهاراجۀ کشمیر ’هاری سینگ’ پیوستن خود را به دولت جدید التأسیس هندوستان اعلام داشت، ولی بر اثر این اقدام اغتشاشات و اضطرابات زیادی در ایالت رخ داد که احزاب داخلی آن را رهبری می کردند و مهمترین این احزاب حزب کنگرۀ ملی به رهبری شیخ محمد عبداﷲ بود که آزادی کشمیر را مطالبه می کرد و دیگرحزب کنگرۀ اسلامی که خواهان پیوستن کشمیر به پاکستان بود و بر اثر ایجاد این اغتشاشات، حاکم کل انگلیسی ’لردمونتباتن’ انضمام کشمیر را به هندوستان مشروط به مراجعه به آراء عمومی از اهالی کرد که قرار بود پس از ایجاد آرامش در ایالت انجام پذیرد و هنوز وضع دیگری بخود نگرفته است. (از القاموس السیاسی). نام ایالتی است در شمال هندوستان که کار خانه شالبافی آن معروف است و پایتخت آن سریناگر نام دارد. (ناظم الاطباء). ولایتی است مشهور از بلاد سند و بافتۀ پشمینۀ آن، شال ترمۀ کشمیری، مشهور است و آن ولایت به بسیاری آب و علف موصوف و در وسط اقلیم چهارم واقع شده و اطرافش کوه های بلند وجود دارد و عبور سپاه مخالف بدان مشکل است دردشت و جبال آن صد هزار قریۀ آباد و معمور است از کثرت آب و سبزه و هوای لطیف و خوبان ملیح بهشت روی زمین و پر غلمان و حورعین است و به حسن مثل چنانکه شعرا گفته اند: ’ای بخوبی بربتان خلخ و کشمیر میر’ نهری بزرگ در میان آن شهر جاری است و برآن جسرها برای تردد بسته اند و نوشته اند آن نهر در غایت پری و عظمت است و هفت پل عظیم و بلند بر آن نهر بسته اند که کشتی از چشمه های پل به آسانی بگذرد و کرسی کشمیر سری نگر است و آن شهر بر طرف کوه شرقی واقع و بحیره ای در میان فاصله است. برسمت شمال شهر قرب ذرع فاصله حصاری محکم از سنگ رخام تراشیده اند در آن قصور بی قصوربسیار است و در میان قلعه کوهی است دورۀ آن پانصد گز میشود و در دامن اطرافش عمارات سه طبقه مشرف بر صحرا و شهر ساخته اند و بر قلعۀ آن خانگاه قصر است و در درون حصار جامعی چهارصد ستون یک پارچۀ چوبی بقرار هفت گز بسیار قطور بکار برده اند. الحاصل شصت هزار باب خانه معمور در آن شهر است و هیجده هزار دستگاه شال بافی در آنجا دیده اند و در زمان قدیم یعنی عهد سلطان محمود رامهای بت پرست حاکم آنجا بوده اند چنانکه فرخی در تحریک سلطان به فتح کشمیر گفته: گاه است که یکباره به کشمیر خرامیم از ساعد بت پهنه کنیم از سر بت گوی. و دارالملک آن که حکام نشینند سری نگر نام دارد. (از آنندراج) (از انجمن آرا). قشمیر. (یادداشت مؤلف) : ز کشمیر تا پیش دریای چین براو شهریاران کنند آفرین. فردوسی. شاهی است به کشمیر که گر ایزد خواهد امسال نیاسایم تاکین نکشم زوی. فرخی. تا قلۀ مازل نشود ساحت کشمیر تا ساحت کشمر نشود قلۀ مازل. رافعی. وز ناوک مژگان تو در بابل و کشمیر بسیار صف جادوی مکار شکسته. سوزنی. همشیرۀ جادوان بابل همسایۀ لعبتان کشمیر. سعدی. بدین کمال ندارند حسن در کشمیر چنین بلیغ ندانند سحر در بابل. سعدی. - کشمیر آزاد، نامی است که بر قسمتی از ایالت کشمیر اطلاق می شود و این قسمت در نزدیکی مرز پاکستان قرار داد و بسال 1947م. از پیوستن به هندوستان خودداری کرد. در این قسمت قبایل ’بونش’ و ’باتان’ ساکنند که در تابستان همان سال سپاهی به فرماندهی محمد ابراهیم خان تشکیل دادند و بکمک دولت پاکستان با سپاه مهاراجۀ کشمیر که دولت هندوستان آنها را تقویت می کرد جنگیدند و از تسلط آنان بر این قسمت از کشمیر جلوگیری کردند. مساحت کشمیر آزاد 31200 کیلومتر مربع (از کل مساحت جامو و کشمیر که 86 هزار کیلومتر مربع است) و ساکنان آن همگی مسلمان می باشند. (از القاموس السیاسی)
ایالتی است واقع در شبه جزیره هند در دامنۀ کوههای هیمالیا و نهرسند آن را مشروب میسازد. کشمیر از نظر جغرافیائی به دو اقلیم تقسیم شده و سلسلۀ جبال عظیم هیمالیا که از شمال شرقی به جنوب شرقی امتداد دارد، حد فاصل آن دو است. اقلیم جنوب غربی آن پر جمعیت تر است و درۀ کشمیر که از لحاظ زیبائی مناظر طبیعی مشهور است و در آن قرار دارد، و اقلیم شمال شرقی کوههای پر برف قره کوروم را در بر دارد. ایالت کشمیر که از نظر سیاسی ’جامو و کشمیر’ شهرت دارد، دارای 86 هزار کیلومترمربع وسعت است که از این مساحت 31200کیلومتر مربع آن در تصرف پاکستان است و یک هشتم مساحت کلی آن اراضی جنگلی است. ساکنان این ولایت بسال 1941 میلادی به چهار میلیون تن می رسید که 78 هزارتن آنها از هندوها و سیکها بودند و بقیه مسلمان. پایتخت آن شهر سرنگر است با 285هزار جمعیت. این ایالت از شمال و شرق به تبت و چین محدود است و از جنوب به هندوستان و پاکستان و از غرب به پاکستان و افغانستان محدود می باشد و از نظر سوق الجیشی موقعیتی ممتاز دارد. اقتصاد ایالت جامو و کشمیر بر کشت و زرع استوار است و محصولات حیوانی نیز قسمتی از احتیاجات اقتصادی را برآورده می کند. کشمیر بسال 1586 میلادی به امپراطوری سلطان اکبر پیوست، و از سال 1757م. افغانها بر آن چیره شدند و از سال 1820م. تحت حکومت سیکها درآمد. و در 27 اکتبر سال 1947م. مهاراجۀ کشمیر ’هاری سینگ’ پیوستن خود را به دولت جدید التأسیس هندوستان اعلام داشت، ولی بر اثر این اقدام اغتشاشات و اضطرابات زیادی در ایالت رخ داد که احزاب داخلی آن را رهبری می کردند و مهمترین این احزاب حزب کنگرۀ ملی به رهبری شیخ محمد عبداﷲ بود که آزادی کشمیر را مطالبه می کرد و دیگرحزب کنگرۀ اسلامی که خواهان پیوستن کشمیر به پاکستان بود و بر اثر ایجاد این اغتشاشات، حاکم کل انگلیسی ’لردمونتباتن’ انضمام کشمیر را به هندوستان مشروط به مراجعه به آراء عمومی از اهالی کرد که قرار بود پس از ایجاد آرامش در ایالت انجام پذیرد و هنوز وضع دیگری بخود نگرفته است. (از القاموس السیاسی). نام ایالتی است در شمال هندوستان که کار خانه شالبافی آن معروف است و پایتخت آن سریناگر نام دارد. (ناظم الاطباء). ولایتی است مشهور از بلاد سند و بافتۀ پشمینۀ آن، شال ترمۀ کشمیری، مشهور است و آن ولایت به بسیاری آب و علف موصوف و در وسط اقلیم چهارم واقع شده و اطرافش کوه های بلند وجود دارد و عبور سپاه مخالف بدان مشکل است دردشت و جبال آن صد هزار قریۀ آباد و معمور است از کثرت آب و سبزه و هوای لطیف و خوبان ملیح بهشت روی زمین و پر غلمان و حورعین است و به حسن مثل چنانکه شعرا گفته اند: ’ای بخوبی بربتان خلخ و کشمیر میر’ نهری بزرگ در میان آن شهر جاری است و برآن جسرها برای تردد بسته اند و نوشته اند آن نهر در غایت پری و عظمت است و هفت پل عظیم و بلند بر آن نهر بسته اند که کشتی از چشمه های پل به آسانی بگذرد و کرسی کشمیر سری نگر است و آن شهر بر طرف کوه شرقی واقع و بحیره ای در میان فاصله است. برسمت شمال شهر قرب ذرع فاصله حصاری محکم از سنگ رخام تراشیده اند در آن قصور بی قصوربسیار است و در میان قلعه کوهی است دورۀ آن پانصد گز میشود و در دامن اطرافش عمارات سه طبقه مشرف بر صحرا و شهر ساخته اند و بر قلعۀ آن خانگاه قصر است و در درون حصار جامعی چهارصد ستون یک پارچۀ چوبی بقرار هفت گز بسیار قطور بکار برده اند. الحاصل شصت هزار باب خانه معمور در آن شهر است و هیجده هزار دستگاه شال بافی در آنجا دیده اند و در زمان قدیم یعنی عهد سلطان محمود رامهای بت پرست حاکم آنجا بوده اند چنانکه فرخی در تحریک سلطان به فتح کشمیر گفته: گاه است که یکباره به کشمیر خرامیم از ساعد بت پهنه کنیم از سر بت گوی. و دارالملک آن که حکام نشینند سری نگر نام دارد. (از آنندراج) (از انجمن آرا). قِشمیر. (یادداشت مؤلف) : ز کشمیر تا پیش دریای چین براو شهریاران کنند آفرین. فردوسی. شاهی است به کشمیر که گر ایزد خواهد امسال نیاسایم تاکین نکشم زوی. فرخی. تا قلۀ مازل نشود ساحت کشمیر تا ساحت کشمر نشود قلۀ مازل. رافعی. وز ناوک مژگان تو در بابل و کشمیر بسیار صف جادوی مکار شکسته. سوزنی. همشیرۀ جادوان بابل همسایۀ لعبتان کشمیر. سعدی. بدین کمال ندارند حسن در کشمیر چنین بلیغ ندانند سحر در بابل. سعدی. - کشمیر آزاد، نامی است که بر قسمتی از ایالت کشمیر اطلاق می شود و این قسمت در نزدیکی مرز پاکستان قرار داد و بسال 1947م. از پیوستن به هندوستان خودداری کرد. در این قسمت قبایل ’بونش’ و ’باتان’ ساکنند که در تابستان همان سال سپاهی به فرماندهی محمد ابراهیم خان تشکیل دادند و بکمک دولت پاکستان با سپاه مهاراجۀ کشمیر که دولت هندوستان آنها را تقویت می کرد جنگیدند و از تسلط آنان بر این قسمت از کشمیر جلوگیری کردند. مساحت کشمیر آزاد 31200 کیلومتر مربع (از کل مساحت جامو و کشمیر که 86 هزار کیلومتر مربع است) و ساکنان آن همگی مسلمان می باشند. (از القاموس السیاسی)
جایی است در کوهستان افرائیم که تولع در آن سکونت میورزید، (سفرداوران 10: 1 و2) بزعم شوارتز در نزدسنور بر تلی که تخمیناً 6 میل بشمال سامره است واقعمبیاشد لکن فاندافلد گوید: که در نرد صمر است که درجنوب شرقی نابلس واقع میباشد، (قاموس کتاب مقدس) شهری در کوهستان یهود (صحیفۀ یوشع 15: 48) و دور نیست که همان صومره باشد که در مغرب دبیر واقع است، (قاموس کتاب مقدس)
جایی است در کوهستان افرائیم که تولع در آن سکونت میورزید، (سفرداوران 10: 1 و2) بزعم شوارتز در نزدسنور بر تلی که تخمیناً 6 میل بشمال سامره است واقعمبیاشد لکن فاندافلد گوید: که در نرد صمر است که درجنوب شرقی نابلس واقع میباشد، (قاموس کتاب مقدس) شهری در کوهستان یهود (صحیفۀ یوشع 15: 48) و دور نیست که همان صومره باشد که در مغرب دبیر واقع است، (قاموس کتاب مقدس)
آلتی که بوسیله آن تمرین کمان کشیدن کنند و آن چنان بود که جهت مبتدیان چوبی دراز سازند و یک سر چوب را سوزاخ کنند و ریسمانی ستبر از آن سوراخ بگذرانند و بر سر دیگر چوب توبره ای باشد که در آن سنگ و ریگ بود و یک سر دیگر ریسمان در دست نو آموز باشد و او بیک دست چوب گیرد بطریق قبضه کمان و بدست دیگر ریسمان گیرد و بکشد چنانکه زه کمان کشند و بتدریج سنگ و ریگ در آن توبره زیاده کنند تا مبتدی باسانی بر کشیدن کمان قدرت یابد: (که کشد گویی در شعر کمان چومنی من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر ک) (من کمان را و خداوند کمانرا بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر)، (سوزنی صحاح الفرس)، نوعی از آلات قلعه گشایی که بدان سنگها کلان یا تیر های بزرگ و ستبر بدیوار قلعه یا با روی شهر پرتاب میکرده اند و از ضربت آن دیوار سوراخ و خراب میشده است (تعلیقات نوروز نامه) توضیح: از این بیت انوری بر میاید که کشکنجیر بجز} منجنیق {بوده: (نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن و به وهق) (انوری)
آلتی که بوسیله آن تمرین کمان کشیدن کنند و آن چنان بود که جهت مبتدیان چوبی دراز سازند و یک سر چوب را سوزاخ کنند و ریسمانی ستبر از آن سوراخ بگذرانند و بر سر دیگر چوب توبره ای باشد که در آن سنگ و ریگ بود و یک سر دیگر ریسمان در دست نو آموز باشد و او بیک دست چوب گیرد بطریق قبضه کمان و بدست دیگر ریسمان گیرد و بکشد چنانکه زه کمان کشند و بتدریج سنگ و ریگ در آن توبره زیاده کنند تا مبتدی باسانی بر کشیدن کمان قدرت یابد: (که کشد گویی در شعر کمان چومنی من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر ک) (من کمان را و خداوند کمانرا بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر)، (سوزنی صحاح الفرس)، نوعی از آلات قلعه گشایی که بدان سنگها کلان یا تیر های بزرگ و ستبر بدیوار قلعه یا با روی شهر پرتاب میکرده اند و از ضربت آن دیوار سوراخ و خراب میشده است (تعلیقات نوروز نامه) توضیح: از این بیت انوری بر میاید که کشکنجیر بجز} منجنیق {بوده: (نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن و به وهق) (انوری)