چیزی باشد که به کشیدن آن آرمان و آرزوی کمان کشیدن حاصل شود و آن چنان است که ستونی بر زمین فروبرند و سر آن را بشکافند و غلطکی بر آن قرار دهند و ریسمانی بر بالای غلطک اندازند و از آن شکاف بگذرانند و از یک سر ریسمان توبره ای را پر از سنگ و ریگ بیاویزند و بر میان آن ستون قبضه مانندی نصب کنند تا کسی که خواهد مشق کمان داری کند به دست چپ آن قبضه را بگیرد و بدست راست سر آن ریسمان را در کشاکش آورد و آن را به شیرازی منجل و به عربی مجیر و به هندی منجر گویند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (صحاح الفرس) ، توسعاً نوعی کمان کلان و قوی: داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ. منوچهری. وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بود و فروترین یک من بود و مراین را بهر کودکان خرد سازند. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). که کشد گویی در شعر کمان چو منی من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر. من خداوند کمان را و کمان را بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر. سوزنی. نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن بوهق. انوری. چنان شود سوی دشمن شهاب کینۀ او که تیر تاب گرفته جهد زکشکنجیر. شمالی دهستانی (از انجمن آرا) توپ کلان که بدان دیوار قلعه سوراخ کنند و خراب سازند. (ناظم الاطباء). کشک مخفف کوشک و انجیر مخفف انجیرنده، یعنی ثاقب و سوراخ کننده. سوراخ کننده کشک. (از یادداشت مؤلف) ، منجنیق. (یادداشت مؤلف) ، گلولۀ توپ، سنگی که در منجنیق گذارند و بر حصار و قلعه اندازند. (ناظم الاطباء)