جدول جو
جدول جو

معنی کشکان - جستجوی لغت در جدول جو

کشکان
(کُ بَ)
قریه ای بوده است سه فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق آباده. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکان
تصویر اشکان
(پسرانه)
منسوب به اشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشکان
تصویر مشکان
(پسرانه)
مشک (ماده ای معطر در سنسکریت) + ان (نشانه جمع فارسی)، نام ناحیه ای درهمدان، نام پدر ابونصر صاحب دیوان رسالت محمد غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کشکاب
تصویر کشکاب
کشک ساییده شده با آب که نان در آن تریت کنند، کشک آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهکان
تصویر کهکان
کوهکن، آنکه شغلش کندن کوه است، آنکه کوه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشکین
تصویر کشکین
تهیه شده با کشک، نان جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشخان
تصویر کشخان
کشیخان، مرد بی غیرت، دیوث، برای مثال تا نگویی چو شعر برخوانم / کاین چه بسیار گوی کشخانی ست (مسعودسعد - ۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشمان
تصویر کشمان
زمین های پیرامون ده که در آن ها زراعت کنند، آیش یا گردش زراعتی که هر سال محصول دیگری غیر از محصول سال قبل بکارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکان
تصویر خشکان
خشک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشمان
تصویر کشمان
زمین زراعت شده: (از حبوبات در همه کشمان نیست چندانکه در کشند بفخ)، (نزاری قهستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کشک، نان جو کشکینه، نانی که از آرد باقلا و نخود و گندم و جو در هم آمیخته پزند: (کشکین نانت نکند آرزوی نان سمن خواهی گرد و کلان)، (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکشان
تصویر کشکشان
کشانیدن بالاستمرار، در حال کشیدن ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
کشک با آب ساییده که نان در آن ترید کنند و خورند، آش جو که بیماران را دهند: (گفته بودی که کاه و جو بدهم چون ندادی از ان شدم در تاب)، (بر ستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب) (انوری)، آب جو ما الشعیر
فرهنگ لغت هوشیار
کشک با آب ساییده که نان در آن ترید کنند و خورند، آش جو که بیماران را دهند: (گفته بودی که کاه و جو بدهم چون ندادی از ان شدم در تاب)، (بر ستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب) (انوری)، آب جو ما الشعیر
فرهنگ لغت هوشیار
کشخان: پارسی تازی گشته کشخان (دیوث) این طرفه که موبدی گرفته است بر یک دو کشیش رنگ کشخان (خاقانی) کشیخان (گویش گیلکی) ساحر درگر تویی شاعر زرگر منم کیست که باد بروت زین دو کشیخان برد (عبد الرزاق اسپهانی) غلتبان زن جلب زن قحبه دیوث: (ایا کشخان بد اصل ای سه پوشش علی نامی دریغ این نام بر تو)، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهکان
تصویر کهکان
کوهکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشخان
تصویر کشخان
((کَ))
بی غیرت، دیوث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشکین
تصویر کشکین
((کَ))
منسوب به کشک، نان جو، کشکینه، نانی که از آرد باقلا و نخود و گندم و جو درهم آمیخته پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشمان
تصویر کشمان
((کِ))
کشت مان، زمین زراعت شده
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
کشک با آب سابیده که نان در آن ترید کنند و خورند. کشکاو و کشکو نیز گفته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
Elastic, Stretchy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
élastique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
אלסטי , גמיש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
탄력 있는 , 신축성 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
elastis
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
लचीला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
elastisch, rekbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
elástico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
elastico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
еластичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
эластичный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
elastyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
elastisch, dehnbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
elástico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کشسان
تصویر کشسان
有弹性的
دیکشنری فارسی به چینی