جدول جو
جدول جو

معنی کشورگشایی - جستجوی لغت در جدول جو

کشورگشایی
(کِشْ وَ گُ)
فتح. کشورگیری. غلبه برمملکت دیگری. (ناظم الاطباء) :
سریرش باد در کشورگشایی
وثیقت نامۀ کشورخدایی.
نظامی.
نخستین در از پادشایی زنم
دم از کار کشورگشایی زنم.
نظامی.
ز شمشیر پولاد چون شیر مست
به کشورگشایی کلیدی به دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
کشورگشایی
جهانگشایی، کشورگیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشورگشا
تصویر کشورگشا
کشورستان، آنکه مملکتی را فتح می کند، کشورگشا، کشور گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارگشایی
تصویر کارگشایی
عمل کارگشا، کار راه اندازی، کارسازی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ اَ)
فاتح. مملکت گیر. کشورگیر. فاتح کشور. کشورگشا:
بچپ برش گرشاسب کشورگشای
دوفرزند پرمایه پیشش بپای.
فردوسی.
روز هیجاها بود کشورگشای
روز مجلسها بود کشوردهی.
منوچهری.
میر کشورگشای رکن الدین
که درش دیو را شهاب کند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 852).
که ملک جهان را ز فرهنگ و رای
شد از قاف تا قاف کشورگشای.
نظامی.
چنین چند نوباوۀ عقل و رای
پدید آمد از شاه کشورگشای.
نظامی.
تویی آن جهانگیر کشورگشای.
نظامی.
دو تن پرور ای شاه کشورگشای
یکی اهل رزم و دگر اهل رای.
سعدی (بوستان).
امیر عدوبند کشورگشای
جوابش بگفت از سر علم و رای.
سعدی (بوستان).
نه کشورگشایم نه فرماندهم
یکی از گدایان این درگهم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ خُ)
سلطنت. حکومت. کشورداری. پادشاهی:
سریرش باد در کشورگشایی
وثیقت نامۀ کشورخدایی.
نظامی.
بر آفاق کشورخدایی کنی
جهان در جهان پادشایی کنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ گُ)
عمل لشکرگشای
لغت نامه دهخدا
فاتح کشور. کشورگیر. مسخر کننده مملکت:
عزم تو کشورگشا و خشم تو بدخواه سوز
رمح تو پولادسنب و تیغ تو جوشن گذار.
فرخی.
خدایگان جهان باد و پادشاه زمین
به عون ایزد، کشورگشا و شهرستان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشور گشایی
تصویر کشور گشایی
تسخیر کشور ها کشور ستانی کشور گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشکرگشایی
تصویر لشکرگشایی
عمل لشکرگشای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارگشایی
تصویر کارگشایی
دلالی، وکالت، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارگشایی
تصویر کارگشایی
چاره جویی، مشکل گشایی
فرهنگ فارسی معین
فاتح، قاهر، کشورستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد