فاتح کشور. کشورگیر. مسخر کننده مملکت: عزم تو کشورگشا و خشم تو بدخواه سوز رمح تو پولادسنب و تیغ تو جوشن گذار. فرخی. خدایگان جهان باد و پادشاه زمین به عون ایزد، کشورگشا و شهرستان. فرخی
فاتح کشور. کشورگیر. مسخر کننده مملکت: عزم تو کشورگشا و خشم تو بدخواه سوز رمح تو پولادسنب و تیغ تو جوشن گذار. فرخی. خدایگان جهان باد و پادشاه زمین به عون ایزد، کشورگشا و شهرستان. فرخی
فاتح. گشایندۀ شهر. ستانندۀ شهر: شاد باش ای ملک شهرگشایان که شدست در دهان عدو از هیبت تو شهد شرنگ. فرخی. ورنه چرا کرد سپهر بلند شهرگشایی چو تو را شهربند. نظامی
فاتح. گشایندۀ شهر. ستانندۀ شهر: شاد باش ای ملک شهرگشایان که شدست در دهان عدو از هیبت تو شهد شرنگ. فرخی. ورنه چرا کرد سپهر بلند شهرگشایی چو تو را شهربند. نظامی
پادشاه را گویند به اعتبار معنی ترکیبی آن، چه کشور به معنی اقلیم و خدا به معنی صاحب و مالک باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (رشیدی). کشورخدای. کشورخدیو. صاحب کشور. پادشا. کشورخدا: به سر بر افسر کشورخدایان به تن بر زیور مهتر خدایان. (ویس و رامین). ز هر شاهی و هر کشورخدایی به درگاهش سپاهی یا نوائی. (ویس و رامین). هر آن خشتی که ایوان سرائی ست بدان کان از سر کشورخدائی ست. ناصرخسرو (روشنائی نامه). چون ز کشورخدای هفت اقلیم هفت لعبت ستد چو در یتیم. نظامی. به هر گوشه مهیا کرده جائی بر او زانو زده کشورخدائی. نظامی. ز کشورخدایان و شهزادگان نظر بیش کردی به افتادگان. نظامی. به درگاه توسر نهم بر زمین نه من جمله کشورخدایان چین. نظامی. نه کشورخدایم نه فرماندهم یکی از گدایان این درگهم. سعدی. اگر کشورخدای کامران است و گر درویش حاجتمند نان است. سعدی (گلستان)
پادشاه را گویند به اعتبار معنی ترکیبی آن، چه کشور به معنی اقلیم و خدا به معنی صاحب و مالک باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (رشیدی). کشورخدای. کشورخدیو. صاحب کشور. پادشا. کشورخدا: به سر بر افسر کشورخدایان به تن بر زیور مهتر خدایان. (ویس و رامین). ز هر شاهی و هر کشورخدایی به درگاهش سپاهی یا نوائی. (ویس و رامین). هر آن خشتی که ایوان سرائی ست بدان کان از سر کشورخدائی ست. ناصرخسرو (روشنائی نامه). چون ز کشورخدای هفت اقلیم هفت لعبت ستد چو در یتیم. نظامی. به هر گوشه مهیا کرده جائی بر او زانو زده کشورخدائی. نظامی. ز کشورخدایان و شهزادگان نظر بیش کردی به افتادگان. نظامی. به درگاه توسر نهم بر زمین نه من جمله کشورخدایان چین. نظامی. نه کشورخدایم نه فرماندهم یکی از گدایان این درگهم. سعدی. اگر کشورخدای کامران است و گر درویش حاجتمند نان است. سعدی (گلستان)
گیرندۀ کشور. کشورستان. فاتح کشور. مملکت گیر. کشورگشای: میر احمد محمد شاه سپه پناه آن شهریار کشورگیر جهان ستان. فرخی. ملک شیردلی خسرو شمشیرزنی شاه لشکرشکنی پادشه کشورگیر. معزی. به سر کلک وی آراست ملک خسرو شرق و شه کشورگیر. سوزنی. این چه دعوی شگرف است بگوی ای خر پیر که منم شاعر لشکرشکن کشورگیر. سوزنی. از رای منیر کشورگیر که منبع افاضت اجرام آسمان و مرجع افادت آثار اختران است. (سندبادنامه ص 226). شاه کرپ ارسلان کشورگیر به ز الپ ارسلان بتاج و سریر. نظامی
گیرندۀ کشور. کشورستان. فاتح کشور. مملکت گیر. کشورگشای: میر احمد محمد شاه سپه پناه آن شهریار کشورگیر جهان ستان. فرخی. ملک شیردلی خسرو شمشیرزنی شاه لشکرشکنی پادشه کشورگیر. معزی. به سر کلک وی آراست ملک خسرو شرق و شه کشورگیر. سوزنی. این چه دعوی شگرف است بگوی ای خر پیر که منم شاعر لشکرشکن کشورگیر. سوزنی. از رای منیر کشورگیر که منبع افاضت اجرام آسمان و مرجع افادت آثار اختران است. (سندبادنامه ص 226). شاه کرپ ارسلان کشورگیر به ز الپ ارسلان بتاج و سریر. نظامی
فتح. کشورگیری. غلبه برمملکت دیگری. (ناظم الاطباء) : سریرش باد در کشورگشایی وثیقت نامۀ کشورخدایی. نظامی. نخستین در از پادشایی زنم دم از کار کشورگشایی زنم. نظامی. ز شمشیر پولاد چون شیر مست به کشورگشایی کلیدی به دست. نظامی
فتح. کشورگیری. غلبه برمملکت دیگری. (ناظم الاطباء) : سریرش باد در کشورگشایی وثیقت نامۀ کشورخدایی. نظامی. نخستین در از پادشایی زنم دم از کار کشورگشایی زنم. نظامی. ز شمشیر پولاد چون شیر مست به کشورگشایی کلیدی به دست. نظامی
فاتح. مملکت گیر. کشورگیر. فاتح کشور. کشورگشا: بچپ برش گرشاسب کشورگشای دوفرزند پرمایه پیشش بپای. فردوسی. روز هیجاها بود کشورگشای روز مجلسها بود کشوردهی. منوچهری. میر کشورگشای رکن الدین که درش دیو را شهاب کند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 852). که ملک جهان را ز فرهنگ و رای شد از قاف تا قاف کشورگشای. نظامی. چنین چند نوباوۀ عقل و رای پدید آمد از شاه کشورگشای. نظامی. تویی آن جهانگیر کشورگشای. نظامی. دو تن پرور ای شاه کشورگشای یکی اهل رزم و دگر اهل رای. سعدی (بوستان). امیر عدوبند کشورگشای جوابش بگفت از سر علم و رای. سعدی (بوستان). نه کشورگشایم نه فرماندهم یکی از گدایان این درگهم. سعدی
فاتح. مملکت گیر. کشورگیر. فاتح کشور. کشورگشا: بچپ برش گرشاسب کشورگشای دوفرزند پرمایه پیشش بپای. فردوسی. روز هیجاها بود کشورگشای روز مجلسها بود کشوردهی. منوچهری. میر کشورگشای رکن الدین که درش دیو را شهاب کند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 852). که ملک جهان را ز فرهنگ و رای شد از قاف تا قاف کشورگشای. نظامی. چنین چند نوباوۀ عقل و رای پدید آمد از شاه کشورگشای. نظامی. تویی آن جهانگیر کشورگشای. نظامی. دو تن پرور ای شاه کشورگشای یکی اهل رزم و دگر اهل رای. سعدی (بوستان). امیر عدوبند کشورگشای جوابش بگفت از سر علم و رای. سعدی (بوستان). نه کشورگشایم نه فرماندهم یکی از گدایان این درگهم. سعدی